light

/ˈlaɪt//laɪt/

معنی: تابش، پرتو، وضوح، سو، مشعل، نور، چراغ، فانوس، کبریت، برق چشم، سرگرمکنندهغیرجدی، لحاظ، اتش، اتش زنه، اهسته، سبک وزن، بیغم و غصه، وارسته، کم قیمت، اسان، سهل الهضم، کم، اندک، سهل، زود گذر، هوس باز، سبک، هوس امیز، خفیف، خل، چابک، باز، تابان، روشن، ضعیف، بی عفت، اتش زدن، مشتعل شدن، اشکار کردن، برق زدن، روشن کردن، اتش گرفتن، بچه زاییدن، اذرخش زدن
معانی دیگر: روشنی، شید، ورغ، فروز، روشنا، فروغ، - تاب، روشنایی، فروزش، منبع نور (مانند خورشید یا چراغ یا لامپ)، جلوه، نمود، نما، وجهه، بینش، ادراک، شعور، فهم، دانش، روشنی فکر یا روح، الهام، شمع محفل، چشم و چراغ، شخصیت برجسته، چهره ی درخشان، حالت چشم، سوی چشم، قیافه، وجنات، (رانندگی) چراغ راهنمایی، فندک، آتش، نورانی، پرنور، (رنگ به ویژه رنگ پوست و چشم) کم رنگ، سفید، افروختن، آتش زدن یا گرفتن، محترق شدن یا کردن، نورانی کردن، فروزان کردن، روشن کردن یا شدن، نوردادن، سرزنده کردن، روح دادن، سرشوق آوردن یا آمدن، (با نور دادن) راهنمایی کردن، میزان یا شدت نور (که برحسب lumens سنجیده می شود)، رجوع شود به: lighthouse، (جمع) رجوع شود به: footlights، (وسیله ی راه دادن نور) پنجره، نورگیر، دریچه، روزنه، کم وزن، ملایم، کم رنگ، آرام، آهسته، لطیف، (رنگ) باز، آسان، کم زحمت، ساده، تحمل پذیر، ناچیز، دوستانه، غیر رسمی، سبکسر(انه)، بوالهوس(انه)، دمدمی، بی خیال، هرزه، هیز، جلف، (نوشیدنی) کم الکل، کم کالری، پودر مانند، آردسان، ریزه ریزه، نرم، فرز، تند دست، تیزپای، شاد، دلخوش، شنگول، (به ویژه پس از سفر دراز) فرود آمدن، نشستن، (با: on یا upon) رخ دادن، اتفاق افتادن، (اتفاقا) روی دادن، رسیدن به، (ضربه و غیره) ناگهان فرود آمدن، ناگهان زدن، منگ، گیج، (زبان شناسی - معانی بیان) هجای بی تکیه (یا کم تکیه)، هجای بی فشار (یا کم فشار)، غیر موکد، (محلی) پیاده شدن (از اسب یا ماشین و غیره) (بیشتر می گویند: alight)، چراه، فرار

بررسی کلمه

اسم ( noun )
عبارات: see the light
(1) تعریف: electromagnetic radiation, esp. from the sun, that enables one to see objects.
مترادف: daylight, fluorescence, illumination, incandescence, luster, sunlight
مشابه: brilliance, glare, illuminance, moonlight, morning, phosphorescence, radiance, shine, sunshine

- A fire gives off both light and heat.
[ترجمه (عج)] اتش هم نور و هم گرما میدهد
|
[ترجمه گنج جو] نور و گرما نتیجه و حاصل آتش است.
|
[ترجمه گوگل] آتش هم نور و هم گرما می دهد
[ترجمه ترگمان] آتش هم نور و هم گرما را خاموش می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: any source of illumination, such as a lamp, or the illumination thus produced.
مترادف: beam, bulk, candle, firelight, flame, flashlight, gaslight, illumination, lamp, lantern, ray, spotlight, sunbeam, sunlight, torch
متضاد: darkness, shade
مشابه: aurora, beacon, daylight, glare, glow, luminary, luster, match, phosphorescence

- One of my car's lights is not working.
[ترجمه ترجمه من] یکی از لامپ های ماشینم کار نمی کند
|
[ترجمه گوگل] یکی از چراغ های ماشین من کار نمی کند
[ترجمه ترگمان] یکی از چراغ های اتومبیل من کار نمی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Please turn off the light when you leave the room.
[ترجمه حمیدرضا] لطفا وقتی که اتاق را ترک میکنی لامپ ها را خاموش کن
|
[ترجمه گوگل] لطفاً هنگام خروج از اتاق چراغ را خاموش کنید
[ترجمه ترگمان] لطفا نور رو خاموش کن وقتی که اتاق رو ترک می کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: dawn or daytime.
مترادف: dawn, daybreak, daylight, daytime, first light, morning, sunrise
متضاد: dark, nighttime
مشابه: aurora, sunlight, sunup

- I've been up since early light.
[ترجمه کارینا] من از اوایل صبح بیدار هستم.
|
[ترجمه شان] من از سپیده بامداد ، بیدارم.
|
[ترجمه گوگل] من از اوایل روشنایی بیدار شده ام
[ترجمه ترگمان] از صبح زود بیدار شدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We'll get back on the road as soon as it's light.
[ترجمه گوگل] به محض روشن شدن هوا به جاده برمی گردیم
[ترجمه ترگمان] به محض این که هوا روشن شد به جاده بر می گردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: something that clarifies or makes more visible or understandable.
مترادف: edification, elucidation
مشابه: enlightenment, insight, understanding

- His talk cast a great deal of light on a difficult subject.
[ترجمه گوگل] صحبت های او نور زیادی را روی یک موضوع دشوار می افکند
[ترجمه ترگمان] صحبت های او بسیار روشن و روشن بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: the way in which something is regarded.
مترادف: angle, aspect, frame of reference, point of view, standpoint
مشابه: attitude, consideration, side, slant, viewpoint

- I now see her in a new light.
[ترجمه بلوط] نگرشم به او عوض شده/ اکنون دید تازه ای به او دارم
|
[ترجمه گوگل] اکنون او را در نوری جدید می بینم
[ترجمه ترگمان] حالا او را در یک نور جدید می بینم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: mental or spiritual illumination.
مترادف: edification, enlightenment, illumination
متضاد: darkness
مشابه: insight, understanding

- He says he sees the light now.
[ترجمه گوگل] می گوید الان نور را می بیند
[ترجمه ترگمان] می گوید که حالا نور را می بیند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: one who is looked to as an example.
مترادف: beau ideal, exemplar, ideal, inspiration, model
مشابه: beacon, example, luminary, paragon

- She was the light to many an aspiring ballerina.
[ترجمه گوگل] او نور بسیاری از بالرین های مشتاق بود
[ترجمه ترگمان] به نظر می رسید که او در آن لحظه نوری برای رقص باله بلند دیده می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
حالات: lighter, lightest
(1) تعریف: being illuminated.
مترادف: aglow, alight, luminous, radiant
متضاد: dark
مشابه: bright, burning, incandescent, luminary, moonlit, shining, sunlit, sunny

- In the summer, the sky stays light in the evening.
[ترجمه گوگل] در تابستان، آسمان در شب روشن می ماند
[ترجمه ترگمان] در تابستان، آسمان شب روشن می ماند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: pale in color.
مترادف: fair, pale, pallid, white
متضاد: dark
مشابه: blond, blonde, colorless, faded, neutral, pastel

- Both her children have light hair.
[ترجمه گوگل] هر دو فرزندش موهای روشنی دارند
[ترجمه ترگمان] هر دو کودکانش موهای روشن دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: lights, lighting, lighted, lit
(1) تعریف: to cause to catch on fire; ignite.
مترادف: burn, fire, ignite, kindle
متضاد: extinguish
مشابه: inflame, set fire to

- Why don't we light a fire?
[ترجمه گوگل] چرا آتش روشن نمی کنیم؟
[ترجمه ترگمان] چرا آتیش روشن نکنیم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to make brighter; provide with light; illuminate.
مترادف: brighten, illuminate
متضاد: darken
مشابه: floodlight, incandesce, lighten

- They lit the garden with beautiful lanterns.
[ترجمه گوگل] آنها باغ را با فانوس های زیبا روشن کردند
[ترجمه ترگمان] باغ را با چراغ های زیبا روشن کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: light off
(1) تعریف: to become ignited; catch fire.
مترادف: catch, catch fire, ignite, kindle, torch
مشابه: fire, spark

- These dry logs will light more easily.
[ترجمه گوگل] این کنده های خشک راحت تر روشن می شوند
[ترجمه ترگمان] این کنده های خشک به راحتی روشن خواهند شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to become illuminated (often fol. by "up").
مترادف: brighten, illuminate
متضاد: darken
مشابه: coruscate, glimmer, glow, incandesce, lighten, shimmer

- The child's face lit up when she saw her present.
[ترجمه گوگل] صورت کودک با دیدن هدیه اش روشن شد
[ترجمه ترگمان] وقتی کادوی او را دید صورتش روشن شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
حالات: lighter, lightest
عبارات: make light of
(1) تعریف: not heavy, full, intense, or forceful.
مترادف: airy, delicate, gentle, lightweight, slight
متضاد: chunky, hard, heavy, hefty, high, ponderous, solid, sound, weighty
مشابه: aerial, easy, ethereal, gossamer, light-footed, mild, moderate, soft, underweight, unsound, weightless

- a light load
[ترجمه گوگل] یک بار سبک
[ترجمه ترگمان] بار روشن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- a light rain
[ترجمه گوگل] یک باران خفیف
[ترجمه ترگمان] باران تندی می بارید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- light sleep
[ترجمه محمد] خواب راحت
|
[ترجمه گوگل] خواب سبک
[ترجمه ترگمان] خواب سبک
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: requiring little effort or exertion.
متضاد: arduous, burdensome, hard, heavy
مشابه: airy, breezy, easy

- light housework
[ترجمه گوگل] کارهای سبک خانه
[ترجمه ترگمان] کاره ای خانه سبک،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- light exercise
[ترجمه گوگل] ورزش سبک
[ترجمه ترگمان] ورزش سبک
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: not serious or profound.
مترادف: easy, lightweight, shallow, simple, superficial
متضاد: deep, heavy, serious
مشابه: airy, amusing, entertaining, facile, frivolous, giddy, inconsequential, inconsiderable, insignificant, trivial

- light reading
[ترجمه گوگل] خواندن سبک
[ترجمه ترگمان] مطالعه نور
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- light conversation
[ترجمه گوگل] مکالمه سبک
[ترجمه ترگمان] conversation روشن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: not momentous or important.
مترادف: inconsequential, insignificant, lightweight, petty, slight
متضاد: important, serious
مشابه: inconsiderable, shallow, small, superficial, trifling, trivial

- a light remark
[ترجمه حمیدرضا] یک نکته ی مهم
|
[ترجمه گوگل] یک تذکر سبک
[ترجمه ترگمان] یک جمله مختصر
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: buoyant or spirited.
مترادف: bright, carefree, cheerful, gay, happy, insouciant, lighthearted
متضاد: heavy
مشابه: amusing, blithe, buoyant, ebullient, high-spirited, lively

- a light, festive mood
[ترجمه گوگل] یک روحیه سبک و جشن
[ترجمه ترگمان] حالتی شاد و شاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: slightly dizzy.
مترادف: dizzy, faint, giddy, light-headed, vertiginous, woozy
مشابه: foggy, unsteady, weak

- I feel light in the head.
[ترجمه گوگل] احساس سبکی در سر دارم
[ترجمه ترگمان] نور را در سرم حس می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: of food or drink, not filling or heavy.
مترادف: moderate, small
متضاد: hearty, heavy, rich, stodgy
مشابه: abstemious, frugal, meager, scant, spare

- a light meal
[ترجمه گوگل] یک وعده غذایی سبک
[ترجمه ترگمان] یک غذای سبک
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(8) تعریف: containing less of an undesired thing (as sugar or fat) than other things of its kind.

- light yogurt
[ترجمه گوگل] ماست سبک
[ترجمه ترگمان] ماست سبک
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
قید ( adverb )
• : تعریف: with little burden.

- I travel light.
[ترجمه گوگل] سبک سفر می کنم
[ترجمه ترگمان] من سبک سفر می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: lights, lighting, lighted, lit
(1) تعریف: to set down after motion; land after flight.
مترادف: alight, land, settle
مشابه: descend, rest

- The butterfly lighted on the flower petal.
[ترجمه گوگل] پروانه روی گلبرگ گل روشن شد
[ترجمه ترگمان] پروانه روی گلبرگ های گل می درخشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to get down, as from a horse; alight.
مترادف: alight, dismount, lower
مشابه: deplane, descend, detrain, disembark, drop

- When she'd lighted, she gave her waiting father a hug.
[ترجمه گوگل] وقتی روشن شد، پدر منتظرش را در آغوش گرفت
[ترجمه ترگمان] وقتی روشن شد، او پدر را در آغوش گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. light attracts moths
نور پروانه را به سوی خود می کشد.

2. light beer
آبجو سبک (ملایم)

3. light blue
آبی کم رنگ

4. light bulb
لامپ (برق)

5. light bulbs are packaged in cardboard sleeves
لامپ های برق را در استوانه های مقوایی بسته بندی می کنند.

6. light cannot infiltrate the depths of the ocean
نور نمی تواند به اعماق اقیانوس رسوخ کند.

7. light conversation
مکالمه ی دوستانه

8. light housekeeping
خانه دارای کم زحمت

9. light industry
صنایع سبک

10. light lends cheer to a room
نور به اتاق حالت شادی می بخشد (اتاق را دلباز می کند).

11. light lunch
ناهارسبک

12. light radiates
نور می تابد.

13. light rain
باران کم

14. light rays are bent by refraction
انکسار موجب شکست نور می شود.

15. light reading
مطلب خواندنی ساده

16. light sand
شن بسیار ریز

17. light shone on us
نور برما تابید.

18. light sleep
خواب سبک

19. light snow flurries
برف بادهای خفیف

20. light spilled out through the windows
نور از پنجره ها به خارج پراکنده می شد.

21. light striking the wall
نوری که بردیوار می تابد

22. light taxes
مالیات های کم

23. light traffic
رفت و آمد کم

24. light weaponry
سلاح های سبک

25. light wine
شراب ضعیف

26. light at the end of a tunnel
پایان کار دشوار

27. light in the head
1- منگ،گیج 2- احمق،سفیه،کم عقل

28. light into
(عامیانه) 1- حمله کردن 2- نکوهش کردن،سرزنش کردن

29. light out
(عامیانه) ناگهان عزیمت کردن

30. light up
1- روشن کردن یا شدن،نورانی کردن یا شدن 2- درخشنده کردن یا شدن،برق زدن

31. a light blow
یک ضربه ی ملایم

32. a light breeze
نسیم ملایم

33. a light breeze came up
نسیم خفیفی وزید.

34. a light cake
کیک سبک

35. a light coin
سکه ی سبک

36. a light illness
بیماری جزیی

37. a light overcoat
پالتو سبک

38. a light sleeper
دارای خواب سبک

39. a light sound
صدای ملایم

40. a light suitcase
یک چمدان سبک

41. a light truck
کامیون سبک

42. a light vote
آرای قلیل

43. a light woman
زن جلف

44. bright light affects the eyes
نور شدید بر چشم اثر می کند.

45. bright light hurts my eyes
نور درخشان چشم مرا می آزارد.

46. coherent light
نور همساز (پیوسته)

47. green light
چراغ سبز

48. his light conduct and his intemperate opinions
رفتار سبک سرانه و عقاید افراط آمیز او

49. intense light
نور شدید

50. lamps light the street
لامپ ها خیابان را روشن می کنند.

51. modulated light detector
نوریاب مدوله شده

52. polarized light
نور قطبیده

53. recessed light fixtures
چراغ های توکار (نهان شده در دیوار)

54. red light means "stop"
چراغ قرمز یعنی ((ایست)).

55. strong light
نور شدید

56. the light began to trail away
نور شروع کرد به کم شدن

57. the light flashed on
نور درخشید

58. the light of the sun
نور خورشید

59. the light played a trick on my eyes
نور چشمانم را فریب داد.

60. the light went out and the room plunged into darkness
چراغ خاموش شد و اتاق در تاریکی فرو رفت.

61. this light bulb needs renewing
این لامپ باید عوض شود.

62. to light (up) a cigarette
سیگار روشن کردن

63. to light a cigarette
سیگار روشن کردن

64. to light a fire
آتش روشن کردن

65. to light a fire
آتش افروختن

66. to light a match
کبریت روشن کردن (زدن)

67. first light
پگاه،سحر

68. make light of
دست کم گرفتن،ناچیز تلقی کردن،سرسری گرفتن

69. throw light on
(موضوع و غیره) روشن کردن،آشکار کردن

70. throw light on something
چیزی را روشن یا آشکار کردن،روشن گری کردن،معلوم کردن

مترادف ها

تابش (اسم)
light, brilliance, flame, glow, shine, sheen, irradiance, radiation, irradiancy, effulgence, glint, glitter, coruscation

پرتو (اسم)
light, beam, shaft, ray, radiance, shine, radiancy, rayon

وضوح (اسم)
light, clarification, lucidity, perspicuity, clarity

سو (اسم)
light, side, direction, shine

مشعل (اسم)
light, cresset, torch, flambeau

نور (اسم)
light, glory

چراغ (اسم)
light, headlight, lamp

فانوس (اسم)
light, lantern, torch, lamp, lanthorn, safelight

کبریت (اسم)
light, match, lighter, matches

برق چشم (اسم)
light

سرگرم کننده غیر جدی (اسم)
light

لحاظ (اسم)
light, viewpoint, perspective, phase

اتش (اسم)
light, fire, ingle

اتش زنه (اسم)
light, tinder, spunk, flint, silex, punk

اهسته (صفت)
light, quiet, gentle, slow, lagging, low, indistinct, languid, gradual, slow-footed, lentamente

سبک وزن (صفت)
light, lightweight, weightless

بی غم و غصه (صفت)
light

وارسته (صفت)
light, pious

کم قیمت (صفت)
light, nominal

اسان (صفت)
light, easy, light-handed, straightforward, potty, degage, facile, easygoing, duck soup

سهل الهضم (صفت)
light, eupeptic

کم (صفت)
slight, light, small, little, rare, skimp, scant, low, scarce, infrequent, remote, marginal, exiguous, sparing, scanty, junior, scrimpy

اندک (صفت)
slight, light, little, frugal, lean, scant, low, niggling, scarce, skimpy, low-test

سهل (صفت)
light, simple, easy

زود گذر (صفت)
light, fugacious, fleet, unstable, transitory, frail, fugitive, ephemeral, horary, caducous, glancing, transient, momentary, temporary, fungous, passing, perishable, shadowy, sweepy

هوس باز (صفت)
light, chimerical, capricious, pixilated

سبک (صفت)
light, fast, easy, quick, lively, thin, flippant, frivolous, volatile, gossamer, light-minded, flyaway, lightsome, uncomplicated

هوس امیز (صفت)
light, chimerical

خفیف (صفت)
abject, slight, light, small, lightweight

خل (صفت)
light, abnormal, crackpot, mad, nuts, dotty, flighty, strange, queer, half-baked, light-minded, off-beat, off-color, off-colour, queerish, screwy

چابک (صفت)
light, clever, handy, nimble, dexterous, adroit, deft, agile, perky, feisty, quick, brisk, swift, light-foot, light-footed, spry, rapid, speedy, volant, frisky, lissom, lissome, lithesome, rath, rathe, kittle, lightsome

باز (صفت)
light, open, patulous, full-blown

تابان (صفت)
light, bright, shining, luminous, brilliant, hot, agleam, incandescent, aglow, fulgent, perfervid

روشن (صفت)
alight, light, bright, on, alive, clean, definite, explicit, express, unequivocal, shrill, vivid, set, transparent, intelligible, sunny, limpid, lucid, clean-cut, distinct, pellucid, clear-cut, cloudless, serene, diaphanous, eidetic, elucidated, fogless, luculent, legible, lightsome, nitid, perspicuous, transpicuous

ضعیف (صفت)
light, lean, anemic, weak, faint, weakly, feeble, flagging, anile, asthenic, slack, atonic, infirm, fragile, pusillanimous, sappy, puny, feeblish, languid, shaky, rickety, languorous, weakish, wonky, powerless

بی عفت (صفت)
bawdy, light, foul-mouthed, immodest, unchaste

اتش زدن (فعل)
light, fire, be alight, ignite, burn, deflagrate

مشتعل شدن (فعل)
light, ignite, be inflamed, explode, take fire

اشکار کردن (فعل)
light, display, announce, air, unfold, reveal, bare, disclose, uncover, quarry, wreak

برق زدن (فعل)
light, wink, ray, luster, flash, coruscate, glisten, glitter, fulgurate, glister, scintillate

روشن کردن (فعل)
light, clear, clarify, explain, lighten, ignite, brighten, turn on, illuminate, elucidate, refresh, enucleate, explicate, enlighten, illume, illumine, upstart, relume

اتش گرفتن (فعل)
light, fire, ignite, inflame, enflame

بچه زاییدن (فعل)
light, kit, fawn

اذرخش زدن (فعل)
light, fulgurate, levin

تخصصی

[سینما] چراغ - روشنایی - نور
[عمران و معماری] نور - چراغ - سبک - نورگیر
[کامپیوتر] نور - 1- تشعشع الکترومغناطیسی قابل دیدن. 2- نقطه ی مقابل bold در شکل حروف .
[برق و الکترونیک] نور - نور نوعی تابش الکترومغناطیسی که طول موجهای آن توانایی تحریک حس بینایی را دارند. گستره ی آن از 4000A یا 0/4 میکرومتر (بنفش دور) تا 7700A یا 0/77 میکرومتر (قرمز دور ) اسن .سرعت نور مشابه با سرعت امواج رادیویی معینی 299792/4562Km/s است .تابش زیر قرمز نامرئی دربرخی از لیزرها نیز نور نامیده می شود .
[مهندسی گاز] سبک، سبک وزن، روشنائی
[نساجی] اصطلاح کمرنگ بودن کالای رنگ شده - نور - چراغ - آتش - کبریت - روشن - رنگ روشن - روشنایی - فروزان
[ریاضیات] نور (ی)
[سینما] نورآرایی کردن

انگلیسی به انگلیسی

• electromagnetic radiation which makes vision possible; sunlight, daylight; illumination; source of illumination, lamp; something which clarifies; viewpoint; enlightenment; example, model
not heavy; gentle, not forceful; slight; of little quantity; frivolous, superficial, trivial; dizzy; graceful; cheerful; low in calories
illuminated, filled with light, not dark, bright; pale (of tones or colors)
set on fire; kindle; ignite; illuminate, provide with light; be ignited; be illuminated; descend (from a car, horse, etc.); land; come upon by chance
light is the brightness that lets you see things, and that comes from the sun, the moon, lamps, or fire.
a light is anything that produces light, especially an electric bulb.
a place or object that is lit by something has light shining in it or on it.
if a building or room is light, it has a lot of natural light in it, for example because it has large windows.
if it is light outside, it is daytime.
if you light something, you make it start burning.
if someone asks you for a light, they want a match or a cigarette lighter so they can start smoking their cigarette.
if you see something in a particular light, you think about it in that way.
something that is light does not weigh very much.
you can also say that something is light when it is not very great in amount or intensity.
light equipment and machines are small and easily moved.
light work does not involve much physical effort.
movements and actions that are light are graceful or gentle.
light colours are very pale, and not deep or intense.
a light meal is small in quantity.
light books, plays, or pieces of music entertain you without making you think very deeply.
see also green light, lighter, lighting, lightly.
if you set light to something, you make it start burning.
if a new piece of information throws, casts, or sheds light on something, it makes it easier to understand.
if something comes to light or is brought to light, it becomes known.
in the light of something means considering it or taking it into account.
if someone sees the light, they finally understand something after having thought about it.
if you talk about the light at the end of the tunnel, you are indicating that although a present situation is bad, you feel optimistic that it will improve soon.
if something lights up a place or object, it shines light on all of it.
if your face or eyes light up, you suddenly look very happy.
if you light up a cigarette or pipe, you start smoking.

پیشنهاد کاربران

جلوه، نمود، شکل
Negative light
به شکل منفی
نور، چراغ
مثال: She turned off the light before going to bed.
او چراغ را قبل از رفتن به رختخواب خاموش کرد.
لامپ
سر ذوق و شوق آوردن
رنگ و رو دادن
رنگ و بو دادن
روح دادن
سرزنده کردن
( در معنای حال و هوای چیزی را عوض کردن و سر حال آوردن )
( صفت ) : 1. روشن : درخشان، به طوری که انسان می تواند ببیند 2. رنگ پریده: مربوط به مو یا پوستی که بسیار رنگ پریده است 3. سبک وزن: دارای وزن نسبتاً کم ■ روشنایی ( اسم ) : انرژی که اشیا را روشن می کند و به انسان کمک می کند تا ببیند.
مورد
light: سبک
معنی ان چراغ است و معانی دیگر ان سبک است
معنی دیگر ان سبک
معنی کلمه light می شه هم وزن
گاهی به معنای سبک البته در جمله هم به کار می رود
جدا از سبک
میتواند معنی سبک یا سیاق هم بدهد
فعل: روشن کردن
اسم: نور، چراغ
صفت: سبک
قید: lightly: به سبکی
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : light / enlighten / lighten
✅️ اسم ( noun ) : light / enlightenment / lighter / lighting / lightness / lightning
✅️ صفت ( adjective ) : light / lighted / lightning / enlightening / enlightened
✅️ قید ( adverb ) : _
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه ( در معنای سبک، سبکی و. . . ) اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : lighten
✅️ اسم ( noun ) : lightness
✅️ صفت ( adjective ) : light
✅️ قید ( adverb ) : lightly
Light = سبک ، چراغ
ترافیک ( سبک ) هم معنی میده
قابل هضم
روشنایی، سبک ، خفیف، روشن کردن
بارقه، شعله
با توجه به متن به معنای �نورپردازی� هم به کار میره.
سبک، کوتاه
light novel
رمان کوتاه
Hasting lit upon an interesting idea
Light=ابتکار به خرج دادن
گاها به معنی استعداد
Some people hide their light
در جاهایی میتونه به معنی" استعداد" نیز باشه
Some people hide thier light
اسم light
اسم light به معنای روشنایی و نور است. light در این مفهوم اشاره دارد به عامل طبیعی که بینایی را تحریک کرده و موجب دیده شدن اجسام می شود یا انرژی که از خورشید ساطع می شود. مثال:
. that light is blinding me ( آن نور [روشنایی] دارد کورم می کند. )
...
[مشاهده متن کامل]

صفت light به معنای ساده و آسان
صفت light در این مفهوم اشاره دارد به سادگی انجام کاری. به کاری که نیازی به زحمت و تلاش ندارد و از جدیت برخوردار نیست. مثال:
. we were just making light conversation ( ما فقط داشتیم مکالماتی ساده انجام می دادیم. )
فعل light به معنای روشن کردن
فعل light در این مفهوم اشاره دارد به موجب سوختن چیزی شدن و یا چیزی را به آتش کشیدن. مثال:
to light a fire ( آتش روشن کردن )
اسم light به معنای چراغ
اسم light در این مفهوم به معنای چیزی است که نور تولید می کند بخصوص بوسیله برق. مثال:
?could you turn the light on, please ( می توانید چراغ را روشن کنید، لطفا؟ )
صفت light
صفت light به معنای روشن است و در این مفهوم به رنگ ها اشاره دارد و مخالف تیره است. مثال:
light green ( سبز روشن )
صفت light به معنای سبک
صفت light در این مفهوم اشاره به سبک وزن بودن چیزی یا کسی دارد و همچنین به چیزی که بلند کردن و حمل کردن آن آسان باشد. مثال:
. here, take this suitcase - it's pretty light ( بیا، این چمدان را بگیر - خیلی سبک است. )
a light summer dress ( یک پیراهن تابستانه سبک )
منبع: سایت بیاموز

light ( فیزیک - اپتیک )
واژه مصوب: نور
تعریف: گستره‏ای از طیف الکترومغناطیسی که چشم آن را می‏بیند؛ گاهی این اصطلاح برای تابش های فروسرخ و فرابنفش نیز به کار می‏رود
چپ . . . پرتو. . . نور
لایت اسم یه شخصیت انیمه ای تو دفترچه مرگ به معنای تابش نور. _.
ساده
هوا
The light darkened swiftly
هوا بسرعت تاریک میشد
کم قیمت . ارزان
Light coin
نور، چراغ
روشن
I wish you happiness
If I can give a bright light to my friends, we will all be happy
من ارزوی خوشبختی رو به شما دارم
اگر نور درخشانی را به دوستان بتوانم ببخشم همه خوشبخت باشیم
راحتی
This has been such a tough year but there is light ahead
امسال سال بسیار سختی بود اما راحتی در پیش است.
Light means : روشنایی ، نور، لامپ
جمله با light
I turn off the light
من لامپ را خاموش میکنم.
The stars have a bright light.
ستاره ها نور درخشان داردند.
Sara sees the light from behind the trees and runs after it
...
[مشاهده متن کامل]

سارا روشنایی را از پشت درختان میبیند و به دنبال ان میدود.

shine bright like a diamond مثل یک الماس بدرخش
چابک
1 ) I recognized her quick light step
2 ) He walked with a quick light step
پسره/آقائه فرز و سریع گام برمی داشت ( راه می رفت )
[Weather]
light breeze blows in/comes in off the sea
Oxford Dictionary@

دید
روشن کردن مثلا families light candles
کم حجم
سبک
از لحاظ - از جنبه
opposite of heavy

نور
سرگرم کننده
وقتی که بخواهند یک حیوان خانگی را توصیف کنند
همانند خرگوش خانگی
روشن کردن
Not much in quantity
light music
سبک موسیقی

نور 🆎
nothing can travel faster than light
هیچ چیز نمیتواند سریع تر از نور حرکت کند
یه معنی سبک میده
یه معنی روشنایی
یه معنی چراغ
مخالف سنگین سبک

به دنیا آمدن، زاییده شدن
کم وزن بیشتر استفاده میشه
سبک : ) دارای وزن کم: ) نور، روشنایی؛ ) 😎😎
چراغ
( آدم ) مشهور، سرشناس، چهره، ( در جمع ) مشاهیر، اعاظم، اکابر
سبک
بعضی وقت ها به معنی سبک مانند
Light clothes
روشنایی
پرتو
سبک کم وزن
تابش

سبک وملایم
if something is light , it does not weigh much and so is not heavy
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٦٤)

بپرس