اسم ( noun )
• (1) تعریف: formal permission from an authority; official permit.
• مترادف: authorization, commission, imprimatur, permission
• مشابه: approval, certification, consent, franchise, leave, patent, sanction
• مترادف: authorization, commission, imprimatur, permission
• مشابه: approval, certification, consent, franchise, leave, patent, sanction
- You need a special driver's license to operate a truck like that.
[ترجمه هادی] برای داشتن چنین کامیونی، شما به گواهی نامه خاصی نیاز دارید.|
[ترجمه احسان احمدی] شما نیاز به گواهینامه مخصوص رانندگی برای هدایت چنین کامیون هایی دارید.|
[ترجمه گوگل] برای استفاده از چنین کامیونی به گواهینامه رانندگی خاصی نیاز دارید[ترجمه ترگمان] شما به یک گواهی نامه مخصوص احتیاج دارید که چنین ماشینی را اداره کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It's illegal to practice medicine without a medical license.
[ترجمه Parnian] بدون مجوز پزشکی فعالیتی دارویی غیر قانونی است|
[ترجمه گوگل] طبابت بدون مجوز پزشکی غیرقانونی است[ترجمه ترگمان] این کار غیر قانونیه که پزشکی رو بدون مجوز پزشکی تمرین کنن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a document showing legal or official permission.
• مترادف: credential, document, permit
• مشابه: authorization, certificate, papers, pass, passport, safe-conduct, ticket
• مترادف: credential, document, permit
• مشابه: authorization, certificate, papers, pass, passport, safe-conduct, ticket
- I received my new license in the mail today.
[ترجمه گوگل] مجوز جدیدم را امروز از طریق پست دریافت کردم
[ترجمه ترگمان] من امروز گواهی نامه جدیدم رو دریافت کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من امروز گواهی نامه جدیدم رو دریافت کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: freedom of thought or action.
• مترادف: freedom, liberty, volition
• متضاد: decorum
• مشابه: latitude, privilege
• مترادف: freedom, liberty, volition
• متضاد: decorum
• مشابه: latitude, privilege
- We have license to express our beliefs.
[ترجمه گوگل] ما مجوز ابراز عقاید خود را داریم
[ترجمه ترگمان] ما مجوزی برای بیان عقاید خود داریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ما مجوزی برای بیان عقاید خود داریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: unrestrained or excessive freedom, such as that which causes harm to others.
• مترادف: carte blanche, excess, impunity, indulgence
• مشابه: abandon, exemption, laxity, looseness
• مترادف: carte blanche, excess, impunity, indulgence
• مشابه: abandon, exemption, laxity, looseness
- His newly acquired power gave him license to imprison his perceived enemies.
[ترجمه گوگل] قدرت تازه به دست آمده او به او اجازه داد تا دشمنان مورد نظرش را زندانی کند
[ترجمه ترگمان] قدرت جدید او به او گواهی نامه داده بود تا دشمنانش را زندانی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] قدرت جدید او به او گواهی نامه داده بود تا دشمنانش را زندانی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The media had license to print outright lies.
[ترجمه گوگل] رسانه ها مجوز چاپ صریح اکاذیب را داشتند
[ترجمه ترگمان] رسانه ها مجوز چاپ کامل آن را داشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] رسانه ها مجوز چاپ کامل آن را داشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: licenses, licensing, licensed
مشتقات: licenser (n.)
حالات: licenses, licensing, licensed
مشتقات: licenser (n.)
• : تعریف: to grant a license to or for; formally and officially permit.
• مترادف: authorize, entitle, permit
• متضاد: ban
• مشابه: accredit, allow, certify, commission, document, privilege, qualify
• مترادف: authorize, entitle, permit
• متضاد: ban
• مشابه: accredit, allow, certify, commission, document, privilege, qualify
- He was licensed to drive a taxi in the city.
[ترجمه گوگل] او مجوز رانندگی تاکسی در شهر را داشت
[ترجمه ترگمان] او مجوز رانندگی در شهر را داده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او مجوز رانندگی در شهر را داده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید