liberty

/ˈlɪbərti//ˈlɪbɪti/

معنی: اختیار، اجازه، ازادی، فاعل مختاری
معانی دیگر: آزادی (به ویژه از قید یا بیداد یا بردگی و غیره)، مجموع حقوق و امتیازات شهروندان، رخصت، آزادی رفت و آمد، حق ویژه، امتیاز، حق استثنایی، هده، گستاخی، پررویی، سو استفاده از دوستی، (نیروی دریایی) مرخصی (معمولا 48 ساعته) اجازه ی رفتن به ساحل، (فلسفه) اختیار (در برابر: جبر)، رهایی

بررسی کلمه

اسم ( noun )
حالات: liberties
عبارات: at liberty
(1) تعریف: freedom from bondage, oppression, or captivity.
مترادف: emancipation, freedom
متضاد: bondage, constraint, restraint, slavery
مشابه: autonomy, independence, manumission

(2) تعریف: freedom from foreign rule or excessive governmental control.
مترادف: autonomy, freedom, independence, self-government, self-rule, sovereignty
متضاد: tyranny
مشابه: self-determination

(3) تعریف: the right or power to act and choose freely.
مترادف: autonomy, free will, freedom, independence, license, self-determination, volition
مشابه: carte blanche, choice, civil liberty, discretion, latitude, permission, right

(4) تعریف: an officially designated right or privilege.
مترادف: franchise, freedom, right
مشابه: authorization, exemption, license, permission, privilege, sanction

(5) تعریف: (often pl.) acts of presumptuousness or undue familiarity.
مترادف: familiarity, impudence, presumption
مشابه: forwardness, freedom, impertinence, impropriety, license

جمله های نمونه

1. liberty in the literal sense is impossible
آزادی به معنی واقعی آن غیر ممکن است.

2. political liberty
آزادی سیاسی

3. (h. adams) absolute liberty is the absence of restraints
آزادی مطلق عبارت است از نبودن محدودیت.

4. at liberty
1- آزاد (از قید و غیره)،مختار 2- مجاز،پرگدار

5. take the liberty of doing (something)
بدون اجازه کاری کردن

6. i have the liberty of my brother's house
من می توانم آزادانه (بدون دعوت یا خبر قبلی) به خانه ی برادرم رفت و آمد کنم.

7. the curtailment of liberty
محدودیت آزادی

8. we must combine liberty with order
باید آزادی را با نظم توام کنیم.

9. i am not at liberty to reveal his name
اجازه ندارم نام او را آشکار کنم.

10. he struck a blow for liberty
او در راه آزادی می کوشید.

11. he was allowed only the liberty of his prison cell
او فقط در سلول زندان خود آزادی عمل داشت.

12. the teacher granted the boy liberty to go out
معلم به پسر اجازه داد که بیرون برود.

13. the oppressed citizens cried out for liberty
شهروندان ستمدیده با فریاد و اعتراض خواهان آزادی شدند.

14. while you were away, i took the liberty of smoking your cigarets
وقتی که بیرون بودی به خودم اجازه دادم که سیگارهایت را بکشم.

15. freedom of speech is the very pith of liberty
آزادی بیان هسته ی مرکزی آزادی است.

16. his poetry nourished in us the dream of liberty
اشعار او خواب و خیال آزادی را در ما پرورش داد.

17. Liberty consists in the power of doing that which is permitted by law.
[ترجمه parnyan] آزادی عبارت است از قدرت انجام کاری که توسط قانون مجاز است.
|
[ترجمه I'm sobhan] آزادی معنی قدرت است که توسط قانون آزادی و قدرت مجاز است
|
[ترجمه گوگل]آزادی عبارت است از قدرت انجام کاری که توسط قانون مجاز است
[ترجمه ترگمان]آزادی عبارت است از قدرت انجام کاری که به موجب قانون مجاز است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. O liberty, how many crimes have been committed in thy name!
[ترجمه گوگل]ای آزادی، چقدر به نام تو جنایت شده است!
[ترجمه ترگمان]ای آزادی، چه جنایاتی را به نام تو مرتکب شده اند!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. Among a people general corrupt, liberty cannot long exist.
[ترجمه گوگل]در میان مردمی که عموماً فاسد هستند، آزادی نمی تواند برای مدت طولانی وجود داشته باشد
[ترجمه ترگمان]در میان مردمی فاسد و فاسد، آزادی نمی تواند وجود داشته باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. Liberty, when it begins to take root, is a plant of rapid growth.
[ترجمه گوگل]لیبرتی، زمانی که شروع به ریشه زدن می کند، گیاهی است که سریع رشد می کند
[ترجمه ترگمان]آزادی، زمانی که شروع به ریشه کردن می کند، یک گیاه رشد سریع است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. The price of liberty is eternal vigilance.
[ترجمه گوگل]بهای آزادی هوشیاری ابدی است
[ترجمه ترگمان]بهای آزادی، مراقبت ابدی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. People often have to fight for their liberty.
[ترجمه آریو] مردم اغلب مجبورند برای آزادی خود بجنگند.
|
[ترجمه گوگل]مردم اغلب مجبورند برای آزادی خود بجنگند
[ترجمه ترگمان]مردم اغلب باید برای آزادی خود مبارزه کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. Who loses liberty loses all.
[ترجمه Armita] کسی که آزادی را از دست می دهد همه چیز را از دست می دهد
|
[ترجمه گوگل]کسی که آزادی را از دست می دهد همه چیز را از دست می دهد
[ترجمه ترگمان]کسی که آزادی رو از دست میده همه رو از دست میده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. I took the liberty of cancelling your reservation.
[ترجمه گوگل]من این اختیار را گرفتم که رزرو شما را لغو کنم
[ترجمه ترگمان]من آزادی your رو کنسل کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

اختیار (اسم)
adoption, authority, option, mandate, authorization, liberty, credential, attribution, clearance

اجازه (اسم)
leave, authority, authorization, liberty, okay, permit, permission, fiat, clearance, license, licensure, okey

ازادی (اسم)
release, emancipation, immunity, option, liberty, toleration, relief, freedom, independence, freeness, manumission

فاعل مختاری (اسم)
liberty

انگلیسی به انگلیسی

• freedom from outside control, independence; power to think and act freely; emancipation; freedom from captivity; right, privilege; presumption, forwardness, impertinence
liberty is the freedom to choose how you want to live, without interference from others; a formal word.
liberty is the freedom to go wherever you want; a formal word.
a criminal who is at liberty has not yet been caught, or has escaped from prison.
if you are not at liberty to do something, you are not allowed to do it.

پیشنهاد کاربران

یکی از معانی این کلمه
اعمال تغییرات روی متن داستان یک نویسند
عملی که کارگردان ها برای اقتباس یک اثر ادبی برای فیلم خود انجام می دهند
They were fighting for individual liberty!!!
بدون اجازه کاری کردن
( idiom )
Take The Liberty Of Doing ( something )
رهایی
امتیاز
تعطیلات
آزادی
آزادی . اختیار، اجازه، فاعل مختاری، قانون فقه: آزادی، حریت، روانشناسی: آزادی، بازرگانی: آزادی، علوم نظامی: آزادی، علوم دریایی: مرخصی 48 ساعته
اختیار، اجازه
آزادی مدنی
have the liberty of ( doing ) sth
معنیش میشه ازادی. . . اسم هستش. . .
طبق اون چیزی ک توی ۴۰۰۰واژه نوشته. . .
ازادی
Freedom
آزادی
اجازه / آزادی / آزاد بودن
Means : freedom
Liberty means freedom
آزادی
مجاز
مبرا کردن
در کتاب کانون زبانliberty means freedom اینطور نوشته شده.
مترادف: استقلال، آزادی، اختیار، حق حاکمیت، خودمدیریتی، خود حاکمیتی، خودمختاری، آزادی های مدنی، حقوق شهروندی، حقوق بشر
متضاد:وابستگی، انقیاد
مجسمه آزادی:Liberty Statue
این واژه به معنای آزادی نیست، چراکه واژه freedom انگلیسی برابر با واژه آزادی فارسی است.
این واژه بیشتر معادل با اباحه و اباحه گری است.
Liberty means freedom

statue of liberty: مجسمه آزادی در شهر نیویورک
ازادی از بردگی و. . .
آزادی درسته اگه اسم باشه
استقلال، استقلال دادگاه یا قاضی
means freedom
یعنی میگه آزادی
Freedom
Liberty means freedom
آزادی
به نظر من یعنی آزادی

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٢)

بپرس