levelheaded


(آدم) معقول، راست بین، ترازخوی، متعادل، معقولانه، دارای قضاوت صحیح

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: levelheadedly (adv.), levelheadedness (n.)
• : تعریف: having or showing good judgment and composure; sensible.
مترادف: judicious, prudent, rational, reasonable, responsible, sensible, sober-minded, sound
متضاد: foolish, unreasonable
مشابه: circumspect, composed, cool, hardheaded, practical, sagacious, sane, shrewd, sober, steady

جمله های نمونه

1. a levelheaded decision
تصمیمی معقول

2. a levelheaded man who doesn't panic
آدم خونسردی که زود دستپاچه نمی شود

3. He is a trustworthy and level-headed leader.
[ترجمه Goli] او یک رهبر قابل اعتماد و معقول است
|
[ترجمه گوگل]او یک رهبر قابل اعتماد و سطح بالا است
[ترجمه ترگمان]او یک رهبر قابل اعتماد و سطح بالا است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Kevin was always level-headed with both feet on the ground.
[ترجمه گوگل]کوین همیشه یکدست بود و هر دو پا روی زمین بود
[ترجمه ترگمان]کوین همیشه با هر دو پا روی زمین بوده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. So long as we keep level-headed, there is no cause for alarm.
[ترجمه ریحانه بهشتی] تا زمانی که تعادل را رعایت کنیم، دلیلی برای هشدار وجود ندارد.
|
[ترجمه گوگل]تا زمانی که ما سطح سر خود را حفظ کنیم، هیچ دلیلی برای هشدار وجود ندارد
[ترجمه ترگمان]تا زمانی که ما به مسیر خود ادامه دهیم هیچ دلیلی برای هشدار وجود ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. His level-headed approach suggests he will do what is necessary.
[ترجمه گوگل]رویکرد سطح سر او نشان می دهد که او آنچه لازم است را انجام خواهد داد
[ترجمه ترگمان]رویکرد level نشان می دهد که او هر کاری که لازم است را انجام خواهد داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Simon is level-headed and practical.
[ترجمه گوگل]سیمون هم سطح و عملی است
[ترجمه ترگمان]سایمون سطح بالایی دارد و عملی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He was said to be level-headed and unlikely to be affected by a few fancy words.
[ترجمه گوگل]گفته می شد که او هم سطح است و بعید به نظر می رسد تحت تأثیر چند کلمه فانتزی قرار گیرد
[ترجمه ترگمان]گفته می شد که او در سطح بالایی قرار دارد و بعید است تحت تاثیر چند کلمه فانتزی قرار گیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Hopefully, some of the more level-headed members of the council can prevail and make the Boom Town fiasco a bust.
[ترجمه گوگل]امیدواریم که برخی از اعضای سطح بالاتر شورا بتوانند پیروز شوند و شکست بوم تاون را شکست دهند
[ترجمه ترگمان]امیدوارم که برخی از اعضای عالیرتبه این شورا بتواند با شکست و شکست شهر بوم را شکست دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. When he had gone she faced things all over again, glad to have the advice of some one so level-headed.
[ترجمه گوگل]هنگامی که او رفت، او دوباره با همه چیز روبرو شد، خوشحالم که از مشاوره کسی تا این حد سطح سر برخوردار است
[ترجمه ترگمان]وقتی که او رفته بود، دوباره با همه چیز روبه رو شد، خوشحال بود که به کسی چنین فکر می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. This last section is the most level-headed assessment of the topic that I have read.
[ترجمه گوگل]این بخش آخر سطحی ترین ارزیابی از موضوعی است که من خوانده ام
[ترجمه ترگمان]این بخش آخر مهم ترین ارزیابی از موضوعی است که من خوانده ام
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. A good pilot needs to be calm and level-headed.
[ترجمه گوگل]یک خلبان خوب باید آرام و همسطح باشد
[ترجمه ترگمان]یک خلبان خوب باید آرامش و سطح بالایی داشته باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Britain is in an economic mess and we need level-headed, responsible leaders to pull us out of it.
[ترجمه گوگل]بریتانیا در یک آشفتگی اقتصادی به سر می برد و ما به رهبران مسئول و هم سطح نیاز داریم تا ما را از آن بیرون بکشند
[ترجمه ترگمان]بریتانیا در یک آشفتگی اقتصادی قرار دارد و ما به رهبران ارشد و مسئول نیاز داریم که ما را از آن بیرون بکشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Did this and similar comments represent a lack of faith in his abilities or a level-headed assessment of them?
[ترجمه گوگل]آیا این و نظرات مشابه نشان دهنده عدم ایمان به توانایی های او یا ارزیابی سطحی از آنها بود؟
[ترجمه ترگمان]آیا این نظر و نظرات مشابه نشان دهنده عدم اعتماد به توانایی های او و یا ارزیابی سطح بالای آن ها است؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. He had a level-headed approach to financial matters.
[ترجمه گوگل]او رویکردی سطحی به مسائل مالی داشت
[ترجمه ترگمان]او یک رویکرد سطحی به مسائل مالی داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• calm, even-tempered; logical, sensible
if you are level-headed, you act calmly in difficult situations.

پیشنهاد کاربران

آدم معقول ، آدم منطقی
متضادش : hot headed
“She remained level - headed during the crisis and was able to find a solution. ”
In a discussion about leadership qualities, someone might say, “A level - headed leader is crucial in times of uncertainty. ”
...
[مشاهده متن کامل]

A friend might compliment another by saying, “You always stay level - headed, even in the midst of chaos. ”

منابع• https://fluentslang.com/slang-for-common-sense/
adj
معقول یا معقولانه ( آدم - تصمیم - نگرش - . . . )
:SYN
sensible - logical
. . .
I remember having a disagreement with a coworker a few months ago. We were both working on a project together, and we had different opinions on how to approach a particular task
...
[مشاهده متن کامل]

The disagreement happened in our office during a meeting. I suggested one approach to the task, and my coworker suggested another. We both felt strongly about our ideas and we couldn’t seem to come to a consensus
The disagreement became more heated as we continued to discuss the issue. We were interrupting each other and not really listening to what the other person was saying. It was frustrating and I could feel my stress level rising
After a few minutes of this, our supervisor stepped in and asked us to take a break. She suggested that we both take some time to think about the situation and come back with a more ⭐level - headed⭐ approach

محتاط و دور اندیش
خونسرد
منصف، کسی که به درستی قضاوت می کند
منطقی و خونسرد
آرام، معقول، مسلّط به نفس
دارای قضاوت صحیح

آرام و معقول
( شخصیت ) منطقی، آرام، قابل اطمینان، خردگرا، محتاط، واقع بین، معقول
آدم معقول و متعادل
Level - headed
منطقی
منطقی
زمین ( منظور جایی که شیعی روی آن قرار بگیرد ( مثل سطح ) )
معقول، منطقی
خونسرد، آرام، معتدل، متعادل
آدم منطقی
Self, composed and sensible
متین و موقر - معقول
Self - composed and sensible
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٩)

بپرس