صفت ( adjective )
• (1) تعریف: having a flat, even surface.
• مترادف: even, flat, plane, smooth
• متضاد: bumpy, uneven
• مشابه: flush, straight
• مترادف: even, flat, plane, smooth
• متضاد: bumpy, uneven
• مشابه: flush, straight
- They made sure the driveway was level.
[ترجمه حسین] آنها مطمئن شدند که راه ماشین رو هموار است.|
[ترجمه گوگل] آنها مطمئن شدند که راهرو هم سطح است[ترجمه ترگمان] مطمئن شدند که راه ماشین رو بسته شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The table rocked because it wasn't standing on a level surface.
[ترجمه سارا] میز بخاطر اینکه روی یک سطح صاف نایستاده تکان میخوره|
[ترجمه سمیرا اسیون] زیرا رو ی سطح صاف قرار نداشت|
[ترجمه گوگل] میز تکان خورد زیرا روی سطح صافی قرار نداشت[ترجمه ترگمان] میز تکان می خورد، چون روی سطح سطحی ایستاده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: being on a line with the horizon or parallel to the ground.
• مترادف: flat, horizontal
• مشابه: even, plane
• مترادف: flat, horizontal
• مشابه: even, plane
- I stood back to see if the painting was level.
[ترجمه حسین] برگشتم تا ببینم تابلو صافه یا نه|
[ترجمه سارا] عقب ایستادم ببینم تابلو ترازه|
[ترجمه گوگل] عقب ایستادم تا ببینم نقاشی همسطح است یا نه[ترجمه ترگمان] همان جا ایستادم تا ببینم تابلو درست است یا نه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: being of the same height or rank as another.
• مترادف: coequal, equal, even, same
• مشابه: alike, comparable, identical
• مترادف: coequal, equal, even, same
• مشابه: alike, comparable, identical
- Sales for the second quarter were level with sales of the first.
[ترجمه حسین] فروش در ربع دوم با فروش اولی در یک سطح بود.|
[ترجمه گوگل] فروش برای سه ماهه دوم با فروش سه ماهه اول برابر بود[ترجمه ترگمان] فروش در ربع دوم با فروش اولی در سطح اول قرار داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The top of his head was now level with his father's.
[ترجمه حسین] بالای سر او الان با پدرش هم سطح بود.|
[ترجمه گوگل] اکنون بالای سرش با سر پدرش هم سطح شده بود[ترجمه ترگمان] نوک سرش اکنون در کنار پدرش قرار داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: of a steady disposition or judgment.
• مترادف: calm, composed, cool, even, even-tempered, imperturbable, sedate, steady, unruffled
• مشابه: dispassionate, neutral, serene, tranquil
• مترادف: calm, composed, cool, even, even-tempered, imperturbable, sedate, steady, unruffled
• مشابه: dispassionate, neutral, serene, tranquil
• (5) تعریف: unwavering; showing little variation or fluctuation
• متضاد: unsteady
• متضاد: unsteady
- She fixed him with a level gaze.
[ترجمه ] با نگاه دقیق او را برانداز کرد|
[ترجمه ] با بی دقتی نگاهش کرد.|
[ترجمه گوگل] با نگاهی هموار او را ثابت کرد[ترجمه ترگمان] با نگاه دقیق او را برانداز کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He spoke in a level tone.
[ترجمه ] با لحنی پایین صحبت کرد.|
[ترجمه گوگل] با لحنی صاف صحبت کرد[ترجمه ترگمان] با لحنی ملایم تر صحبت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• (1) تعریف: position in relation to other positions of height, intensity, authority, or rank.
• مترادف: class, degree, gradation, grade, position, rank, stage, standing, status
• مشابه: caste, hierarchy, jump, league, notch, par, plane, scale, standard, station
• مترادف: class, degree, gradation, grade, position, rank, stage, standing, status
• مشابه: caste, hierarchy, jump, league, notch, par, plane, scale, standard, station
- The exercises are geared toward different levels of ability.
[ترجمه گوگل] تمرینات برای سطوح مختلف توانایی طراحی شده اند
[ترجمه ترگمان] این تمرینات به سمت سطوح مختلف توانایی حرکت می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این تمرینات به سمت سطوح مختلف توانایی حرکت می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The level of the water was rising rapidly.
[ترجمه گوگل] سطح آب به سرعت در حال افزایش بود
[ترجمه ترگمان] سطح آب به سرعت بالا می رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] سطح آب به سرعت بالا می رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The promise of ice cream raised the children's level of enthusiasm.
[ترجمه گوگل] وعده بستنی، شور و شوق بچه ها را بالا برد
[ترجمه ترگمان] وعده بستنی سطح اشتیاق بچه ها را بالا برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] وعده بستنی سطح اشتیاق بچه ها را بالا برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- These decisions should be made on the local level rather than by state officials.
[ترجمه گوگل] این تصمیمات باید در سطح محلی گرفته شود نه توسط مقامات دولتی
[ترجمه ترگمان] این تصمیمات باید بجای مقامات دولتی در سطح محلی اتخاذ شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این تصمیمات باید بجای مقامات دولتی در سطح محلی اتخاذ شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a flat horizontal surface.
• مترادف: flat, plane
• متضاد: slope
• مشابه: plain, story
• مترادف: flat, plane
• متضاد: slope
• مشابه: plain, story
- The house has three levels.
[ترجمه نادیا] این خانه سه طبقه دارد.|
[ترجمه N] این خانه سه طبقه دارد|
[ترجمه M] این خانه دارای سه سطح است|
[ترجمه ب] این خانه ۳ طبقه دارد|
[ترجمه ꨄ] این خانه3 طبقه دارد|
[ترجمه گوگل] خانه دارای سه طبقه است[ترجمه ترگمان] این خانه دارای سه سطح است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a device for determining a true horizontal or vertical plane, as in carpentry.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: levels, leveling, leveled
حالات: levels, leveling, leveled
• (1) تعریف: to make flat or even.
• مترادف: even, flatten, grade, smooth
• مشابه: equalize, homogenize, lay, plane
• مترادف: even, flatten, grade, smooth
• مشابه: equalize, homogenize, lay, plane
- The bulldozer leveled the ground.
[ترجمه گوگل] بولدوزر زمین را هموار کرد
[ترجمه ترگمان] bulldozer زمین را به زمین هموار کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] bulldozer زمین را به زمین هموار کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to adjust (two or more things) to the same position of height, rank, or the like.
• مترادف: equalize, equate, even
• مشابه: balance, regulate, square
• مترادف: equalize, equate, even
• مشابه: balance, regulate, square
• (3) تعریف: to tear down or destroy.
• مترادف: demolish, destroy, raze, tear down, wreck
• مشابه: devastate, fell, flatten, ruin, topple
• مترادف: demolish, destroy, raze, tear down, wreck
• مشابه: devastate, fell, flatten, ruin, topple
- The bombs leveled the town.
[ترجمه گوگل] بمب ها شهر را با خاک یکسان کردند
[ترجمه ترگمان] بمباران شهر را به خود جلب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بمباران شهر را به خود جلب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to aim or direct (a weapon, gaze, or the like).
• مترادف: aim, direct, point, sight, train
• مشابه: cast, focus
• مترادف: aim, direct, point, sight, train
• مشابه: cast, focus
- He leveled his rifle at the deer.
[ترجمه گوگل] تفنگش را روی آهو گذاشت
[ترجمه ترگمان] تفنگش را به طرف گوزن نشانه رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تفنگش را به طرف گوزن نشانه رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She leveled her eyes at me.
[ترجمه گوگل] چشمانش را به من دوخت
[ترجمه ترگمان] نگاهش را به طرف من چرخاند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] نگاهش را به طرف من چرخاند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: levelly (adv.), levelness (n.)
مشتقات: levelly (adv.), levelness (n.)
• (1) تعریف: to cause things or persons to be of the same level.
• مترادف: even
• مشابه: balance
• مترادف: even
• مشابه: balance
• (2) تعریف: to aim (a weapon, critical remark, or the like) at a target.
• (3) تعریف: (informal) to be open and honest.
• مترادف: confide in
• مشابه: open up
• مترادف: confide in
• مشابه: open up
- I trust you, so I'm going to level with you now.
[ترجمه گوگل] من به شما اعتماد دارم، پس اکنون با شما هم سطح خواهم شد
[ترجمه ترگمان] من به تو اعتماد دارم، بنابراین حالا می خواهم با تو ارتباط برقرار کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من به تو اعتماد دارم، بنابراین حالا می خواهم با تو ارتباط برقرار کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید