• : تعریف: a state of having very low energy with drowsiness and apathy; lassitude. • مترادف: hebetude, inertia, languor, lassitude, laziness, lifelessness, listlessness, sluggishness, torpor • متضاد: energy, vigor • مشابه: apathy, idleness, indifference, sloth
- She'd fallen into a lethargy caused by physical pain and depression, and she now spent most of her time in bed.
[ترجمه صالحی] او به رخوتی ناشی از درد جسمانی و افسردگی دچار شده بود و حالا بیشتر وقتش را در بستر می گذراند
|
[ترجمه گوگل] او در بی حالی ناشی از درد جسمی و افسردگی افتاده بود و اکنون بیشتر وقت خود را در رختخواب می گذراند [ترجمه ترگمان] او به نوعی رخوت و افسردگی جسمی دچار شده بود و حالا بیشتر وقتش را در بس تر می گذراند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
جمله های نمونه
1. the lethargy of the starved natives
خمودی بومیان گرسنگی کشیده
2. he accused the government of lethargy and incompetence
او دولت را متهم به کندی و بی عرضگی کرد.
3. She suffers from bouts of lethargy and depression.
[ترجمه گوگل]او از حملات بی حالی و افسردگی رنج می برد [ترجمه ترگمان]او از افسردگی و افسردگی رنج می برد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
4. She was suddenly overcome by lethargy.
[ترجمه گوگل]ناگهان بی حالی بر او غلبه کرد [ترجمه ترگمان]ناگهان از رخوت و بی حالی بر خود چیره شد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. After the meal, I could feel lethargy overtaking me.
[ترجمه زینب] بعد از صرف غذا، رخوت بر من غلبه کرد
|
[ترجمه م] این جمله غلطه بعد feelبایدlethargicبیاره
|
[ترجمه گوگل]بعد از صرف غذا، احساس بی حالی داشتم [ترجمه ترگمان]بعد از غذا، می توانستم lethargy را حس کنم که از من سبقت می گرفتند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. New mothers often complain of lethargy and mild depression.
[ترجمه گوگل]تازه مادران اغلب از بی حالی و افسردگی خفیف شکایت دارند [ترجمه ترگمان]مادران جدید اغلب از رخوت و افسردگی خفیف شکایت دارند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. Symptoms include tiredness, paleness, and lethargy.
[ترجمه گوگل]علائم شامل خستگی، رنگ پریدگی و بی حالی است [ترجمه ترگمان]نشانه ها عبارتند از خستگی، رنگ پریدگی و بی حالی [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. Like his teammates, Henderson had moments of lethargy and sloppy play.
[ترجمه گوگل]هندرسون هم مانند هم تیمی هایش لحظات بی حالی و بازی شلخته داشت [ترجمه ترگمان]مثل هم تیمی هاش، \"هندرسون\" یه لحظه بی هوشی و بازی sloppy داشت [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. It leads to a lethargy I think we do better without.
[ترجمه گوگل]این منجر به بی حالی می شود که فکر می کنم بدون آن بهتر عمل می کنیم [ترجمه ترگمان]به a منتهی می شود فکر می کنم بدون آن بهتر عمل کنیم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. Safety and lethargy are two words barely acknowledged by the distinguished traveller, Wilfred Thesiger.
[ترجمه گوگل]ایمنی و بی حالی دو کلمه ای هستند که به سختی توسط مسافر برجسته، ویلفرد تزیگر، تصدیق می شود [ترجمه ترگمان]ایمنی و رخوت دو واژه به سختی توسط یک مسافر برجسته، ویل تسیگر، به رسمیت شناخته می شود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. In children with vomiting, inconsolable screaming or lethargy.
[ترجمه گوگل]در کودکان مبتلا به استفراغ، جیغ های تسلی ناپذیر یا بی حالی [ترجمه ترگمان]در کودکان با استفراغ، جیغ و ناله و رخوت، [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. One member shone out from this picture of lethargy and petty corruption.
[ترجمه گوگل]یکی از اعضا از این تصویر بی حالی و فساد کوچک درخشید [ترجمه ترگمان]یکی از اعضا از این عکس lethargy و فساد کوچک می درخشید [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. Another common symptom of a hangover is lethargy and muscular weakness.
[ترجمه گوگل]یکی دیگر از علائم رایج خماری، بی حالی و ضعف عضلانی است [ترجمه ترگمان]یک نشانه مشترک دیگری از خماری و ضعف عضلانی است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. Apart from over-sleepiness, symptoms include: lethargy, overeating, depression, social problems and loss of libido.
[ترجمه گوگل]به غیر از خواب آلودگی بیش از حد، علائم عبارتند از: بی حالی، پرخوری، افسردگی، مشکلات اجتماعی و از دست دادن میل جنسی [ترجمه ترگمان]این نشانه ها عبارتند از: رخوت، پرخوری، افسردگی، مشکلات اجتماعی و از بین رفتن libido [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
15. The tell-tale signs of poisoning in birds are lethargy,(sentence dictionary) refusing to feed and discoloration of the eyes.
[ترجمه گوگل]نشانههای مسمومیت در پرندگان بیحالی، امتناع از تغذیه و تغییر رنگ چشم است [ترجمه ترگمان]علائم مربوط به مسمومیت ناشی از مسمومیت در پرندگان، رخوت (فرهنگ لغت جمله)از غذا دادن و تغییر رنگ چشم ها خودداری می کنند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
• drowsiness, listlessness, sluggishness, lack of energy; abnormal condition characterized by extreme sleepiness (pathology) lethargy is a condition in which you have no energy or enthusiasm; a formal word.
پیشنهاد کاربران
lethargy ( n ) ( lɛθərdʒi ) =the state of not having any energy or enthusiasm for doing things, e. g. The report criticizes the lethargy shown by employers. lethargic ( adj ) ( ləˈθɑrdʒɪk )
کاهلی
یکی از علائم سندرم داون که به معنی هایپوتون بودن و شل بودن عضلات نوزاد است
lethargy ( noun ) = خمودی، کسلی، رخوت، بیحالی، سستی، کندی، تنبلی، کم تحرکی Definition =احساس کم بودن انرژی یا عدم توانایی یا عدم تمایل به انجام هر کاری/ مترادف است با کلمه : sluggishness ( noun ) ... [مشاهده متن کامل]
examples: 1 - New mothers often complain of lethargy and mild depression. مادران تازه زایمان کرده اغلب از بی حالی و افسردگی خفیف شکایت دارند. 2 - Symptoms include loss of appetite, lethargy, and vomiting. علائم شامل از دست دادن اشتها ، بی حالی و استفراغ است.
افرادی که در حال گذراندن یک فاجعه هستند �از دست دادن فرزند، پدر، مادر و یا عزیزی� میتوانند به این حالت گرفتار شوند. رخوت، سستی، وهن، ارتخا و استرخاء و. . .
موش مردگی
بی حالی - کسالت - خستگی - بی جون بودن - سستی - حالتی که فرد مبتلا دوست نداره از زسر پتو و از توی رختخواب بیرون بیاد مترادف هاش : laziness - sluggishness - dullness Lethargy اسم هست. صفتش میشه lethargic یعنی کسل و سست و بیحال مترادف هاش : lazy - sluggish