lethargic

/ləˈθɑːrdʒɪk//lɪˈθɑːdʒɪk/

معنی: سست، بی حال
معانی دیگر: خوابناک، افسرده، فسرده، کسل، خمود، رخوت انگیز، خواب آور، کسالت آور، خمودگر، فسردگر

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: lethargically (adv.)
(1) تعریف: feeling lethargy; without energy.
مترادف: hebetudinous, inanimate, lackadaisical, languid, listless, sluggish, supine, torpid
متضاد: alive, energetic, lively, sprightly, vigorous
مشابه: apathetic, dopey, idle, inactive, indolent, inert, lazy, lifeless, phlegmatic, slack, slothful

- These dreary winter days make me lethargic.
[ترجمه گوگل] این روزهای دلگیر زمستانی مرا بی حال می کند
[ترجمه ترگمان] این روزه ای سخت زمستانی مرا سست و بی حال می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- You may feel lethargic for some time after your surgery.
[ترجمه گوگل] ممکن است تا مدتی پس از جراحی احساس بی حالی داشته باشید
[ترجمه ترگمان] ممکن است کمی بعد از جراحی احساس خستگی کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: causing lethargy.
متضاد: tonic
مشابه: drowsy, hypnotic, logy, narcotic, opiate, sedative, somniferous, soporific

جمله های نمونه

1. hot,humid weather makes me lethargic
هوای گرم و مرطوب مرا کسل می کند.

2. The weather made her listless and lethargic.
[ترجمه گوگل]هوا او را بی حال و بی حال کرده بود
[ترجمه ترگمان]آب و هوا او را بی حال و بی حال کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. He felt too miserable and lethargic to get dressed.
[ترجمه گوگل]او آنقدر احساس بدبختی و بی حالی می کرد که نمی توانست لباس بپوشد
[ترجمه ترگمان]بیش از آن درمانده بود که بتواند لباس بپوشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The hot weather was making us all lethargic.
[ترجمه گوگل]هوای گرم همه ما را بی حال کرده بود
[ترجمه ترگمان]هوای داغ همه ما را بی حال کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. I was feeling tired and lethargic.
[ترجمه گوگل]احساس خستگی و بی حالی داشتم
[ترجمه ترگمان]احساس خستگی و بی حالی می کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The lethargic Blues, however, deserved what they got today - nothing!
[ترجمه گوگل]آبی های بی حال، با این حال، شایسته چیزی بودند که امروز به دست آوردند - هیچ چیز!
[ترجمه ترگمان]با این حال، بلوز lethargic سزاوار چیزی بود که امروز به دست اورده بود - هیچ!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. She has been feeling oddly lethargic all through the drills.
[ترجمه گوگل]او در تمام مدت تمرین احساس بی حالی عجیبی می کرد
[ترجمه ترگمان]او در تمام drills به نحو عجیبی دچار بی حالی شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. All this hot weather is making me feel lethargic.
[ترجمه گوگل]این همه هوای گرم باعث می شود احساس بی حالی کنم
[ترجمه ترگمان]همه این هوای داغ باعث شده که احساس ضعف کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Inactivity and introspection left him lethargic and uninterested in anything.
[ترجمه گوگل]بی تحرکی و درون نگری او را بی حال و بی علاقه به چیزی می کرد
[ترجمه ترگمان]درون گرایی و درون گرایی او او را بی حال و بی علاقه به هیچ چیز ترک کرده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Hot weather makesme lethargic.
[ترجمه گوگل]هوای گرم من را بی حال می کند
[ترجمه ترگمان]هوای گرم بی حال و بی حال بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Patients with depression may be lethargic during the day and unable to sleep at night.
[ترجمه گوگل]بیماران مبتلا به افسردگی ممکن است در طول روز بی حال باشند و در شب نتوانند بخوابند
[ترجمه ترگمان]بیماران مبتلا به افسردگی ممکن است در طول روز بی حال باشند و نمی توانند شب ها بخوابند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Problems at home were making Will feel lethargic.
[ترجمه گوگل]مشکلات در خانه باعث می شد ویل احساس بی حالی کند
[ترجمه ترگمان]مشکلات خانه باعث می شد ویل احساس خستگی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. They were tatty and smelly and lethargic.
[ترجمه گوگل]آنها کثیف و بدبو و بی حال بودند
[ترجمه ترگمان]آن ها tatty و بدبو و بی حال بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Lying in a crib, Mary was lethargic, fevered, and unable to swallow any liquids for four days.
[ترجمه گوگل]مری که در گهواره دراز کشیده بود، بی حال بود، تب داشت و به مدت چهار روز قادر به قورت دادن هیچ مایعی نبود
[ترجمه ترگمان]مری که روی تخت خواب دراز کشیده بود، بی حال، تب آلود، و قادر به قورت دادن مایعات به مدت چهار روز بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The more lethargic, weak and ill the infant, the greater is the urgency and need for expert advice.
[ترجمه گوگل]هر چه نوزاد بی حال، ضعیف و بیمارتر باشد، فوریت و نیاز به مشاوره تخصصی بیشتر است
[ترجمه ترگمان]هرچه کودک بی حال، ضعیف و بیمار باشد، ضرورت و نیاز به توصیه متخصص بیشتر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

سست (صفت)
doddered, effeminate, flaggy, weak, feeble, torpid, asthenic, loose, frail, flimsy, slack, atonic, slow, insecure, sleazy, floppy, lax, idle, lazy, indolent, slothful, groggy, remiss, washy, wishy-washy, inactive, slumberous, slumbery, feckless, flabby, flaccid, languid, slumbrous, lethargic, shaky, rickety, rattletrap, wonky, supine, tottery

بی حال (صفت)
passive, weak, torpid, slothful, stolid, nonchalant, indifferent, inactive, languid, insensate, lethargic, lackadaisical, supine

انگلیسی به انگلیسی

• drowsy, listless, sluggish, lacking energy; causing lethargy
if you are lethargic, you have no energy or enthusiasm.

پیشنهاد کاربران

بی حال/کسل.
توضیح: وضعیتی که در آن فرد انرژی کمی دارد و به نظر می رسد اشتیاق یا انگیزه ای برای فعالیت ندارد.
✍ توضیح: Lacking energy, sluggish or inactive 😴
🔍 مترادف: Sluggish
✅ مثال: After the long flight, he felt lethargic and needed a nap to recharge.
مثال؛
I didn’t get much sleep last night, “I didn’t get much sleep last night, so I’m feeling really lethargic today.
The hot weather makes me feel so lethargic and lazy.
۱. خواب آلوده. خموده. بی حال. کسل ۲. رخوت آلود. افسرده کننده. کسالت اور
مثال:
Hot and humid weather makes me lethargic
اب و هوای گرم و مرطوب من را خواب آلوده و بی حال می کند.
سهل انگار
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : lethargy
✅️ صفت ( adjective ) : lethargic
✅️ قید ( adverb ) : lethargically
lethargic ≠ dynamic
بی رمق
بی حال
کرخت
lethargic ( adj ) = بی حال، کسل، تنبل، سست، کرخت، لش
مترادف با کلمه = sluggish
examples:
1 - The weather made her lethargic.
( این نوع ) هوا او را کسل کرد.
2 - I was feeling tired and lethargic.
...
[مشاهده متن کامل]

احساس خستگی و بی حالی می کردم.
3 - when it is time to do homework assignments, many students become lethargic.
وقتی زمان انجام تکالیف خانه فرا می رسد ، بسیاری از دانش آموزان تنبل می شوند.

بیحال ، کسل ، افسرده
( Adjective ) بی حال
خوابالو
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس