صبر کردن تا زمانی که یک وضعیت پس از دوره ای از آشفتگی، هیجان یا فعالیت آرام، واضح یا پایدار شود.
به طور نمادین، نشان دهنده صبر و نیاز به اختصاص زمان برای وضوح و حل وفصل قبل از اقدام بیشتر است.
مترادف: Wait for calm, let things settle, allow clarity.
... [مشاهده متن کامل]
مثال؛
After the heated argument, they decided to let the dust settle before discussing the issue again.
The company is facing criticism now, but they’re waiting to let the dust settle before making a statement.
Let the dust settle from the stock market crash before considering new investments.
به طور نمادین، نشان دهنده صبر و نیاز به اختصاص زمان برای وضوح و حل وفصل قبل از اقدام بیشتر است.
مترادف: Wait for calm, let things settle, allow clarity.
... [مشاهده متن کامل]
مثال؛
سروسامان گرفتن اوضاع نابسامان
بذار آب از آسیاب بیفته
صبر کن اوضاع آروم شود
اجازه بده همه چیز به روال عادی برگردد
بگذارید آب ها از آسیاب بیافتد