let go of

پیشنهاد کاربران

🔸 مترادف ها:
release – relinquish – give up – drop – abandon – set free
🔸 مثال ها:
• He let go of his fears.
او ترس هایش را رها کرد.
• She let go of the balloon.
او بادکنک را رها کرد.
• It’s hard to let go of old habits.
رها کردن عادت های قدیمی سخت است.
💢 دوستان کلمات زیر همگی مترادف هم هستند:
🔘 Dismiss
🔘 Fire
🔘 Discharge
🔘 Remove
🔘 Let go
🔘 Terminate
✅ Definition:
👉 To officially remove someone from their job or position.
I never let go of you, never
من هرگز تو را رها نمیکنم، هرگز. .
کنار گذاشتن
دست برداشتن از
دست کشیدن از
رها کردن
I could never let go of my dear pashmina, i love her so much
تفاوت let go با let go of:
let go زمانی استفاده میشه که به چیزی یا کسی ( به طور ضمنی ) اجازه رها شدن داده بشه و در واقع آزاد گذاشته بشه اما
let go of زمانی استفاده میشه که چیزی یا کسی ( مثلا با دست ) نگه داشته شده و سپس ولش میکنن.
ول کردن
to stop holding something or someone
let go of my arm != بازومو ول کن!
دست بردار بودن
idiom :
رها کردن
وِل کردن ( چیزی که آن را در دست گرفته بودیم )
بیخیالِ چیزی شدن
دست از چیزی کشیدن
قطع امید کردن از چیزی
به عنوان نمونه :
He let go of the rope
منابع• https://www.merriam-webster.com/dictionary/let_go_of
دست کشیدن
قید کسی را زدن
کسی را کنار گذاشتن
رها کردن چیزی را که گرفته ایم
مثال The little girl let go of his mother's hand and ran across the playground
دختر کوچولو دست مادرشو رها کرد و به سمت زمین بازی دوید
رها کردن

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)