legitimate

/ləˈdʒɪtəmət//lɪˈdʒɪtɪmət/

معنی: درست، قانونی، مشروع، برحق، حلال زاده، مشروع کردن
معانی دیگر: دادیکی، پذیرفتنی، معقول، منطقی، به حق، محق، (پادشاه و غیره) وارث قانونی، روا، توجیه پذیر، توجیه کردنی، موجه، به جا، طبق مقررات و اصول و غیره، (تئاتر) نمایش روی صحنه و زنده (در برابر نمایش روی فیلم یا تلویزیون و غیره)

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: in accordance with the law or rules (used especially when the breaking of laws or rules is suspected).
مترادف: lawful, legal, licit
متضاد: illegal, illegitimate, illicit
مشابه: de jure, fair, right, rightful, true, valid

- Upon investigation, it was found that these were legitimate business dealings.
[ترجمه r . m] پس از تحقیق متوجه شدیم که این شغل ها قانونی هستند
|
[ترجمه شان] پس از بررسی، دریافتیم که این معاملات تجاری، قانونی ( مشروع ) هستند.
|
[ترجمه مسعود منش] پس از بررسی و واکاوی، آشکار شدکه این داد و ستدهای بازاری دادیک اند"قانونی اند".
|
[ترجمه گوگل] پس از بررسی، مشخص شد که این معاملات تجاری قانونی بوده است
[ترجمه ترگمان] پس از بررسی، مشخص شد که این معاملات تجاری قانونی هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He was shown to be the legitimate heir to the throne.
[ترجمه گوگل] نشان داده شد که او وارث قانونی تاج و تخت است
[ترجمه ترگمان] او وارث قانونی تاج و تخت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: valid, justified, or deserved.
مترادف: fair, justified, valid, warranted, well-founded
متضاد: ill-founded, unjustified, unwarranted
مشابه: genuine, true

- She had to admit that it was a legitimate criticism.
[ترجمه گوگل] او باید اعتراف می کرد که این یک انتقاد مشروع بود
[ترجمه ترگمان] باید قبول می کرد که این یک انتقاد قانونی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: based on accepted standards or principles.
مترادف: appropriate, correct, fitting, proper, seemly, suitable
متضاد: illegitimate
مشابه: applicable, canonical, fair, natural, right

- These are legitimate and widely used testing procedures.
[ترجمه گوگل] اینها روشهای آزمایشی قانونی و پرکاربرد هستند
[ترجمه ترگمان] این روش ها قانونی و به طور گسترده مورد استفاده قرار می گیرند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: born to married parents.
متضاد: illegitimate

- The king had two sons but neither was legitimate.
[ترجمه محمد جواد] شاه دو تا پسر داشت اما نه قانونی
|
[ترجمه sara] شاه دو پسر داشت که هیچ کدام حلال زاده نبودند.
|
[ترجمه گوگل] پادشاه دو پسر داشت اما هیچکدام مشروع نبودند
[ترجمه ترگمان] شاه دو پسر داشت اما نه قانونی داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: in accordance with the rules of logic; reasonable.
مترادف: believable, logical, rational, reasonable, sound, tenable, valid, well-founded
متضاد: arbitrary, illegitimate
مشابه: cogent, coherent, credible, fair, plausible, right

- a legitimate inference
[ترجمه گوگل] یک استنتاج مشروع
[ترجمه ترگمان] یک استنتاج قانونی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: legitimates, legitimating, legitimated
مشتقات: legitimately (adv.), legitimateness (n.), legitimation (n.)
• : تعریف: to legitimize, esp. to deem (a child born out of wedlock) to be legitimate.
مترادف: legitimatize, legitimize
متضاد: illegitimate
مشابه: acknowledge, name, recognize

جمله های نمونه

1. a legitimate business
کاسبی مشروع

2. a legitimate claim
ادعای قانونی

3. a legitimate conclusion
نتیجه گیری درست

4. two legitimate daughters and one illegitimate son
دو دختر حلال زاده و یک پسر حرامزاده

5. he claimed to be the legitimate son of the king
او ادعا می کرد که پسر مشروع پادشاه است.

6. the mafia was trying to muscle in on legitimate businesses
مافیا می کوشیدکسب و کارهای قانونی را به زور وادار به مشارکت کند.

7. It seemed a perfectly legitimate question.
[ترجمه گوگل]به نظر یک سوال کاملاً قانونی می رسید
[ترجمه ترگمان] یه سوال کاملا قانونی به نظر میومد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The government will not seek to disrupt the legitimate business activities of the defendant.
[ترجمه گوگل]دولت به دنبال ایجاد اختلال در فعالیت های تجاری مشروع متهم نخواهد بود
[ترجمه ترگمان]دولت به دنبال اخلال در فعالیت های تجاری قانونی متهم نخواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Politicians are legitimate targets for satire.
[ترجمه گوگل]سیاستمداران هدف مشروعی برای طنز هستند
[ترجمه ترگمان]سیاستمداران اهداف قانونی برای هجو کردن هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Some players see injuring their opponent as a legitimate tactic.
[ترجمه گوگل]برخی از بازیکنان آسیب زدن به حریف خود را یک تاکتیک قانونی می دانند
[ترجمه ترگمان]برخی از بازیکنان حریف خود را به عنوان یک تاکتیک قانونی می بینند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. We must not shrink from the legitimate use of force if we are to remain credible.
[ترجمه گوگل]اگر می‌خواهیم معتبر بمانیم، نباید از استفاده مشروع از زور کوتاه بیاییم
[ترجمه ترگمان]اگر بخواهیم معتبر باقی بمانیم، نباید از استفاده قانونی از زور کاسته شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The law says this is quite legitimate.
[ترجمه گوگل]قانون می گوید این کاملاً مشروع است
[ترجمه ترگمان]قانون می گوید که این کاملا قانونی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. There can never be any legitimate basis for police officers to fit up suspects they "know" to be guilty.
[ترجمه گوگل]هرگز نمی‌تواند مبنای قانونی برای افسران پلیس وجود داشته باشد که مظنونینی را که «می‌دانند» مجرم هستند، قرار دهند
[ترجمه ترگمان]هیچ پایه قانونی برای افسران پلیس وجود ندارد که با suspects که می دانند مقصر باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. That's a perfectly legitimate question.
[ترجمه گوگل]این یک سوال کاملاً قانونی است
[ترجمه ترگمان]این یک سوال کاملا قانونی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Her passport seemed legitimate, but on closer inspection, it was found to have been altered.
[ترجمه گوگل]پاسپورت او قانونی به نظر می رسید، اما با بررسی دقیق تر، مشخص شد که گذرنامه او تغییر کرده است
[ترجمه ترگمان]گذرنامه اش قانونی به نظر می رسید، اما وقتی بازرسی شد، پیدا شد که تغییر کرده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Most doctors appear to recognize homeopathy as a legitimate form of medicine.
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد اکثر پزشکان هومیوپاتی را به عنوان یک شکل قانونی دارویی می شناسند
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسد که اغلب پزشکان homeopathy را به عنوان یک شکل قانونی از پزشکی تشخیص می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. Their business operations are perfectly legitimate.
[ترجمه گوگل]عملیات تجاری آنها کاملاً قانونی است
[ترجمه ترگمان]فعالیت های تجاری آن ها کاملا قانونی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. The New York Times has a legitimate claim to be a national newspaper.
[ترجمه گوگل]نیویورک تایمز ادعای مشروعی دارد که یک روزنامه ملی است
[ترجمه ترگمان]نیویورک تایمز یک ادعا قانونی دارد که یک روزنامه ملی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

درست (صفت)
right, upright, straight, true, perfect, genuine, correct, out-and-out, accurate, exact, valid, just, authentic, even, whole, entire, trustworthy, straightforward, plumb, veracious, legitimate, conscionable, orthodox, incorrupt, indefectible, integral, leveling, well-advised

قانونی (صفت)
valid, rightful, lawful, standard, canonical, legal, juridical, legitimate, statutory, forensic, normative, licit

مشروع (صفت)
just, rightful, lawful, loyal, legal, legitimate, licit

برحق (صفت)
legitimate

حلال زاده (صفت)
legitimate

مشروع کردن (فعل)
legitimate, legitimatize, legitimize

تخصصی

[حقوق] مشروع، قانونی، برحق، حلال زاده

انگلیسی به انگلیسی

• make valid; make lawful; make legitimate; justify, make permissible
legal, lawful; acceptable; justified; reasonable, logical; born of parents who are legally married; correct, sound; authorized
something that is legitimate is acceptable according to the law.
something, such as a claim or an argument, that is legitimate is reasonable and justified.
someone who is legitimate was born of parents who were legally married at the time, and can claim a share of their wealth or possessions when they die.
to legitimate something means the same as to legitimize it.

پیشنهاد کاربران

Hunting and shooting are legitimate sports.
شکار و تیر اندازی ورزش های قانونی هستند.
Authentic
درست
در مورد انسان ، یعنی بصورت حلال و شریعی بودن و illegimate یعنی حرام زاده. ( از نظر قانونی ) یعنی پدر و مادرش محرم نبوده اند
This is a slang term used to describe something that is authentic, genuine, or valid. It often implies that the thing being described is trustworthy or credible.
اصطلاح عامیانه
چیزی که اصیل، واقعی یا معتبر است.
...
[مشاهده متن کامل]

اغلب به این معنی که چیزی که توصیف می شود قابل اعتماد یا معتبر است.
مثال؛
The company provided legitimate proof of its financial stability to attract new investors.
He had a legitimate reason for being late to the meeting, as he was stuck in traffic due to an accident.
The court ruled that the contract was legitimate and enforceable under the law.

legitimized = مشروعیت بخشیدن
مشروع
مثال: The company had legitimate reasons for the decision.
شرکت دلایل مشروعی برای تصمیم داشت.
ویژه
معتبر
✅قانونی، برحق، به حق، ( پادشاه و غیره ) وارث قانونی
Yemen’s Houthis, Saudi Arabia exchange hundreds of war prisoners
. . .
Political analyst Moneef Ammash Alharbi told Al Jazeera the POW exchange was taking place between Saudi Arabia and the “legitimate Yemeni government” – which Riyadh supports – rather than with the Houthis
...
[مشاهده متن کامل]

Aljazeera. com@

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : legitimize
اسم ( noun ) : legitimacy
صفت ( adjective ) : legit / legitimate
قید ( adverb ) : legitimately
مشروع، قانونی
قاعده مند
legitimate ( جامعه شناسی )
واژه مصوب: مشروع
تعریف: آنچه از مشروعیت برخوردار باشد
legitimate ( adj ) = مشروع، قانونی، مجاز، حلال، مستدل، به حق، معتبر، موثق، موجه/حلال زاده ( نوزاد یا بچه ) /معقول، منطقی، قابل قبول، درست، صحیح
مترادف است با کلمه : authentic ( adj )
the legitimate government of the country = دولت مشروع ( قانونی ) کشور
...
[مشاهده متن کامل]

the legitimate use of taxpayers’ money = استفاده معقول از پول مالیات دهندگان
a legitimate tax deduction = کسر قانونی مالیات
legitimate concerns = نگرانی های معقول
a legitimate business/company/trader = یک تجارت/شرکت/تاجر قانونی
legitimate complaints/questions/reasons = شکایات/سوالات/دلایل قانونی
examples:
1 - Is his business strictly legitimate?
آیا تجارت او کاملاً قانونی است؟
2 - The army must give power back to the legitimate government.
ارتش باید قدرت را به دولت مشروع ( قانونی ) بازگرداند.
3 - A legitimate child is one whose parents are legally married at the time of his or her birth.
بچه حلال زاده کودکی است که والدینش هنگام تولد به طور قانونی ازدواج کرده باشند.
4 - Her passport seemed legitimate, but on closer inspection, it was found to have been altered.
گذرنامه او قانونی به نظر می رسید ، اما با بازرسی دقیق تر ، مشخص شد که تغییر کرده است.
5 - They complained about excessive government intrusion into their legitimate activities.
آنها از دخالت بیش از حد دولت در فعالیت های مشروع خود شکایت کردند.
6 - Legitimate refugees should be treated with compassion.
با پناهندگان قانونی باید با رحم و مروت رفتار شود.
7 - Her complaints were quite legitimate.
شکایات او کاملاً قانونی بود.
8 - Defense lawyers argued that such payments are legitimate and customary in newspaper deals.
وکلای مدافع استدلال کردند که چنین پرداخت هایی در معاملات روزنامه مجاز و مرسوم است.
9 - Concerns relating to employee fraud and other forms of malpractice were acknowledged as being legitimate.
نگرانی های مربوط به کلاهبرداری کارکنان و سایر اشکال سوء رفتار مشروع شناخته شد.
10 - the engineer had a legitimate reason for changing the design of the building.
مهندس دلیل موجهی ( قابل قبولی ) برای تغییر نقشه ساختمان داشت.

موجه کردن
by resorting to every legitimate political and legal tool
اینجا معنی مشروع می دهد
با توسل بر هر ابزار مشروع سیاسی و قانونی
قانونی ، منطقی
معقول و روی حساب و کتاب
برحق و قانونی و مشروع
موجه
متعارف
قانونی
مشروع
توجیه پذیر
موجه
Valid, reasonable, legal , lawful, fair
مشروع
حلال
حقیقی، واقعی
مشروعیت بخشیدن، مشروعیت بخشی
be legitimated = مشروعیت یافتن، مشروعیت پیدا کردن, مشروع شدن
متعارف
Fair or reasonable, acceptable or allowed by law
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٨)

بپرس