صفت ( adjective )
• (1) تعریف: in accordance with the law or rules (used especially when the breaking of laws or rules is suspected).
• مترادف: lawful, legal, licit
• متضاد: illegal, illegitimate, illicit
• مشابه: de jure, fair, right, rightful, true, valid
• مترادف: lawful, legal, licit
• متضاد: illegal, illegitimate, illicit
• مشابه: de jure, fair, right, rightful, true, valid
- Upon investigation, it was found that these were legitimate business dealings.
[ترجمه r . m] پس از تحقیق متوجه شدیم که این شغل ها قانونی هستند|
[ترجمه شان] پس از بررسی، دریافتیم که این معاملات تجاری، قانونی ( مشروع ) هستند.|
[ترجمه مسعود منش] پس از بررسی و واکاوی، آشکار شدکه این داد و ستدهای بازاری دادیک اند"قانونی اند".|
[ترجمه گوگل] پس از بررسی، مشخص شد که این معاملات تجاری قانونی بوده است[ترجمه ترگمان] پس از بررسی، مشخص شد که این معاملات تجاری قانونی هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He was shown to be the legitimate heir to the throne.
[ترجمه گوگل] نشان داده شد که او وارث قانونی تاج و تخت است
[ترجمه ترگمان] او وارث قانونی تاج و تخت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او وارث قانونی تاج و تخت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: valid, justified, or deserved.
• مترادف: fair, justified, valid, warranted, well-founded
• متضاد: ill-founded, unjustified, unwarranted
• مشابه: genuine, true
• مترادف: fair, justified, valid, warranted, well-founded
• متضاد: ill-founded, unjustified, unwarranted
• مشابه: genuine, true
- She had to admit that it was a legitimate criticism.
[ترجمه گوگل] او باید اعتراف می کرد که این یک انتقاد مشروع بود
[ترجمه ترگمان] باید قبول می کرد که این یک انتقاد قانونی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] باید قبول می کرد که این یک انتقاد قانونی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: based on accepted standards or principles.
• مترادف: appropriate, correct, fitting, proper, seemly, suitable
• متضاد: illegitimate
• مشابه: applicable, canonical, fair, natural, right
• مترادف: appropriate, correct, fitting, proper, seemly, suitable
• متضاد: illegitimate
• مشابه: applicable, canonical, fair, natural, right
- These are legitimate and widely used testing procedures.
[ترجمه گوگل] اینها روشهای آزمایشی قانونی و پرکاربرد هستند
[ترجمه ترگمان] این روش ها قانونی و به طور گسترده مورد استفاده قرار می گیرند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این روش ها قانونی و به طور گسترده مورد استفاده قرار می گیرند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: born to married parents.
• متضاد: illegitimate
• متضاد: illegitimate
- The king had two sons but neither was legitimate.
[ترجمه محمد جواد] شاه دو تا پسر داشت اما نه قانونی|
[ترجمه sara] شاه دو پسر داشت که هیچ کدام حلال زاده نبودند.|
[ترجمه گوگل] پادشاه دو پسر داشت اما هیچکدام مشروع نبودند[ترجمه ترگمان] شاه دو پسر داشت اما نه قانونی داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: in accordance with the rules of logic; reasonable.
• مترادف: believable, logical, rational, reasonable, sound, tenable, valid, well-founded
• متضاد: arbitrary, illegitimate
• مشابه: cogent, coherent, credible, fair, plausible, right
• مترادف: believable, logical, rational, reasonable, sound, tenable, valid, well-founded
• متضاد: arbitrary, illegitimate
• مشابه: cogent, coherent, credible, fair, plausible, right
- a legitimate inference
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: legitimates, legitimating, legitimated
مشتقات: legitimately (adv.), legitimateness (n.), legitimation (n.)
حالات: legitimates, legitimating, legitimated
مشتقات: legitimately (adv.), legitimateness (n.), legitimation (n.)
• : تعریف: to legitimize, esp. to deem (a child born out of wedlock) to be legitimate.
• مترادف: legitimatize, legitimize
• متضاد: illegitimate
• مشابه: acknowledge, name, recognize
• مترادف: legitimatize, legitimize
• متضاد: illegitimate
• مشابه: acknowledge, name, recognize