تجربه ای که باعث می شود بعد از آن احساس بدی در ذهن یا دل آدم باقی بماند؛ مثل وقتی که کسی با ما بدرفتاری می کند یا اتفاقی می افتد که از نظر اخلاقی یا احساسی ناراحت کننده است.
خاطره یا احساس ناخوشایند به جا گذاشتن
... [مشاهده متن کامل]
مترادف؛
leave a negative impression, feel uneasy, unpleasant memory
مثال؛
"The way they treated the staff left a bad taste in my mouth. " ( نحوه برخوردشون با کارکنان، حس بدی برام به جا گذاشت. )
"Even though the food was good, the rude service left a bad taste in my mouth. " ( با اینکه غذا خوب بود، ولی رفتار بی ادبانه باعث شد خاطره بدی برام بمونه. )
"The whole situation with the refund left a bad taste in my mouth. " ( کل ماجرای بازپرداخت پول، حس بدی برام به جا گذاشت. )
خاطره یا احساس ناخوشایند به جا گذاشتن
... [مشاهده متن کامل]
مترادف؛
مثال؛
"The way they treated the staff left a bad taste in my mouth. " ( نحوه برخوردشون با کارکنان، حس بدی برام به جا گذاشت. )
"Even though the food was good, the rude service left a bad taste in my mouth. " ( با اینکه غذا خوب بود، ولی رفتار بی ادبانه باعث شد خاطره بدی برام بمونه. )
"The whole situation with the refund left a bad taste in my mouth. " ( کل ماجرای بازپرداخت پول، حس بدی برام به جا گذاشت. )