lean
/ˈliːn//liːn/
معنی: اندک، نحیف، کم سود، ضعیف، لاغر، بی حاصل، نزار، کج شدن، تمایل داشتن، خم شدن، خمیدن، تکیه زدن، تکیه کردن، پشت دادن، پشت گرمی داشتن، متکی شدن، تکیه دادن بطرف
معانی دیگر: خم شدن یا کردن، کج شدن یا کردن، (بدن را) خم کردن، لمیدن، (روی چیزی) تکیه دادن، لم دادن، (با: on یا upon) متکی بودن به، (با: to یا toward) متمایل بودن به، گرایش داشتن، لمیدگی، لم دادگی، تکیه، تمایل، میل، کجی، کژی، نازک اندام، لاغرو، استخوانی، (گوشت) کم چربی، لخم، کم حاصل، کم تولید، کم تغذیه، کم نیرو، ناقص، کاستی دار، (سبک هنری یا ادبی و غیره) موجز و مستقیم، عاری از زوائد، سر راست، گوشت لخم

بررسی کلمه
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: leans, leaning, leaned
حالات: leans, leaning, leaned
• (1) تعریف: to bend or incline.
• مترادف: bend, cant, incline, pitch, slant, slope, tilt, tip
• مشابه: angle, bow, droop, hang, slouch, slump
• مترادف: bend, cant, incline, pitch, slant, slope, tilt, tip
• مشابه: angle, bow, droop, hang, slouch, slump
- He leaned backwards as the large man pushed by him.
[ترجمه گوگل] وقتی مرد درشت اندام او را هل داد، به عقب خم شد
[ترجمه ترگمان] همان طور که مرد بزرگ هلش می داد به عقب تکیه داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] همان طور که مرد بزرگ هلش می داد به عقب تکیه داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The lamp post leaned toward the street.
[ترجمه narjes.dl] لامپ پست به طرف خیابان خمیده شده بود|
[ترجمه محیا قره خانی نژاد] تیر چراغ برق به طرف خیابون خم شده بود|
[ترجمه گوگل] تیر چراغ به سمت خیابان خم شد[ترجمه ترگمان] تیر چراغ برق به طرف خیابان خم شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to prop oneself against something or be supported by it.
• مشابه: loll, recline, repose, rest
• مشابه: loll, recline, repose, rest
- There was nowhere to sit, so he leaned against the wall.
[ترجمه گوگل] جایی برای نشستن نبود، پس به دیوار تکیه داد
[ترجمه ترگمان] جایی برای نشستن وجود نداشت، بنابراین به دیوار تکیه داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] جایی برای نشستن وجود نداشت، بنابراین به دیوار تکیه داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Don't lean on that little table. It's fragile.
[ترجمه گوگل] به آن میز کوچک تکیه نکن شکننده است
[ترجمه ترگمان] روی اون میز کوچک تکیه نکن شکننده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] روی اون میز کوچک تکیه نکن شکننده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She leaned on my shoulder as we walked into the emergency room.
[ترجمه گوگل] وقتی وارد اورژانس شدیم به شانه من تکیه داد
[ترجمه ترگمان] وقتی وارد اتاق اورژانس شدیم او روی شانه ام تکیه داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] وقتی وارد اتاق اورژانس شدیم او روی شانه ام تکیه داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to favor (often fol. by toward).
• مترادف: incline, tend toward
• مشابه: elect, favor, gravitate, prefer, sway
• مترادف: incline, tend toward
• مشابه: elect, favor, gravitate, prefer, sway
- Voters seem to be leaning toward the other candidate now.
[ترجمه گوگل] به نظر می رسد رای دهندگان اکنون به سمت نامزد دیگر متمایل شده اند
[ترجمه ترگمان] به نظر می رسد که رای دهندگان اکنون به سمت دیگر نامزدها تکیه می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] به نظر می رسد که رای دهندگان اکنون به سمت دیگر نامزدها تکیه می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They like a showy style, but we lean toward simplicity.
[ترجمه گوگل] آنها سبک نمایشی را دوست دارند، اما ما به سادگی تمایل داریم
[ترجمه ترگمان] آن ها از سبک نمایشی خوششان می آید، اما ما به سمت سادگی خم می شویم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها از سبک نمایشی خوششان می آید، اما ما به سمت سادگی خم می شویم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to depend.
• مترادف: count on, depend, rely
• مشابه: bank on, hang
• مترادف: count on, depend, rely
• مشابه: bank on, hang
- As he's gotten older, he's begun to lean on his son for help around the house.
[ترجمه گوگل] با بزرگتر شدن، او شروع به تکیه زدن به پسرش برای کمک در اطراف خانه کرده است
[ترجمه ترگمان] وقتی بزرگ تر شد شروع به تکیه دادن به پسرش در اطراف خانه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] وقتی بزرگ تر شد شروع به تکیه دادن به پسرش در اطراف خانه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I know you want to help him, but don't let him lean on you too much.
[ترجمه گوگل] می دانم که می خواهی به او کمک کنی، اما اجازه نده خیلی به تو تکیه کند
[ترجمه ترگمان] من می دانم که تو می خواهی به او کمک کنی، اما اجازه نده بیش از حد به تو تکیه کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من می دانم که تو می خواهی به او کمک کنی، اما اجازه نده بیش از حد به تو تکیه کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
• (1) تعریف: to incline.
• مترادف: angle, bend, bow, cant, incline, slant, slope, tilt
• مشابه: droop, pitch, slouch
• مترادف: angle, bend, bow, cant, incline, slant, slope, tilt
• مشابه: droop, pitch, slouch
- She leaned her head forward to hear better.
[ترجمه گوگل] سرش را به جلو خم کرد تا بهتر بشنود
[ترجمه ترگمان] سرش را جلو آورد تا بهتر بشنود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] سرش را جلو آورد تا بهتر بشنود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to set so as to be supported in an inclined position.
- He leaned the ladder against the side of the house.
[ترجمه گوگل] نردبان را به کنار خانه تکیه داد
[ترجمه ترگمان] او نردبان را به کنار خانه تکیه داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او نردبان را به کنار خانه تکیه داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: the state of leaning.
• مترادف: bend
• مشابه: incline, pitch, slope
• مترادف: bend
• مشابه: incline, pitch, slope
- The lean of the tower has fascinated people for centuries.
[ترجمه Maryam] کج شدن برج، مردم را قرن ها مجذوب کرده است.|
[ترجمه گوگل] ناب بودن برج قرن ها است که مردم را مجذوب خود کرده است[ترجمه ترگمان] لاغر شدن برج، مردم را برای قرن ها مجذوب کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
حالات: leaner, leanest
حالات: leaner, leanest
• (1) تعریف: of humans and animals, having little extra fat on the body.
• مترادف: spare, thin
• متضاد: chubby, fat, fleshy
• مشابه: bony, emaciated, gangly, gaunt, haggard, lanky, scraggy, scrawny, skinny, slender, slight, slim, spindly, weedy, willowy
• مترادف: spare, thin
• متضاد: chubby, fat, fleshy
• مشابه: bony, emaciated, gangly, gaunt, haggard, lanky, scraggy, scrawny, skinny, slender, slight, slim, spindly, weedy, willowy
- All the runners were lean and fit.
[ترجمه viana] تمام دوندگان لاغر و خوش اندام بودند|
[ترجمه گوگل] همه دوندگان لاغر و تناسب اندام بودند[ترجمه ترگمان] تمام the لاغر و لاغر بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: containing little fat.
• متضاد: fatty, greasy
• مشابه: nonfat, sinewy, spare, thin, trim
• متضاد: fatty, greasy
• مشابه: nonfat, sinewy, spare, thin, trim
- He eats only lean meat, in keeping with his low-fat diet.
[ترجمه B] او تنها گوشت کم چرب را در رژیم غذایی کم چربش استفاده می کند|
[ترجمه گوگل] او با رعایت رژیم غذایی کم چرب خود فقط گوشت بدون چربی می خورد[ترجمه ترگمان] او فقط گوشت لاغر می خورد و رژیم غذایی کم چرب اش را حفظ می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: having no fullness; meager.
• مترادف: barren, impoverished, meager, spare
• متضاد: affluent
• مشابه: bare, empty, scant, scanty, sparse
• مترادف: barren, impoverished, meager, spare
• متضاد: affluent
• مشابه: bare, empty, scant, scanty, sparse
- Those were lean years during the war.
[ترجمه گوگل] آن سالهای لاغر در دوران جنگ بود
[ترجمه ترگمان] اینها سال های دراز مدت جنگ بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اینها سال های دراز مدت جنگ بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The company laid off many workers during those lean times.
[ترجمه گوگل] این شرکت بسیاری از کارگران را در آن دوران نابسامان اخراج کرد
[ترجمه ترگمان] این شرکت بسیاری از کارگران را در دوران نزاری انداخته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این شرکت بسیاری از کارگران را در دوران نزاری انداخته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: leanly (adv.), leanness (n.)
مشتقات: leanly (adv.), leanness (n.)
• (1) تعریف: in meat, the muscle tissue.
• مترادف: muscle
• مشابه: flexor, sinew, tendon, thews
• مترادف: muscle
• مشابه: flexor, sinew, tendon, thews
- She eats only the lean.
[ترجمه ayliniw] او فقط گوشت بدون چربی میخورد.|
[ترجمه محدثه] او فقط ( غذاهای ) کم چرب می خورد.|
[ترجمه گوگل] او فقط لاغر را می خورد[ترجمه ترگمان] فقط لاغر می خوره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: anything that is spare or lean.
• مشابه: muscle
• مشابه: muscle
جمله های نمونه
1. lean natural resources
منابع طبیعی ناچیز
2. lean soil
خاک کم قوت
3. lean on
(خودمانی) تحت فشار قرار دادن،تهدید کردن
4. a lean cow
گاو استخوانی
5. a lean cut of meat
یک تکه گوشت کم چربی
6. don't lean out of the window!
از پنجره به بیرون خم نشو!
7. to lean back
به عقب تکیه دادن
8. to lean the ladder against the wall
نردبان را بر دیوار تکیه دادن
9. she looked lean and fraught
او لاغر و شوریده به نظر می رسید.
10. her poetry is lean and melodious
شعر او سر راست و آهنگین است.
11. she has a lean face
او صورت کشیده ای دارد.
12. they suffered seven lean years
آنها هفت سال دچار کم حاصلی بودند.
13. our profits have been lean this year
سود ما امسال کم بوده است.
14. seven fat years and seven lean years
هفت سال پرمحصول و هفت سال کم محصول
15. the wall has a noticeable lean
دیوار کجی قابل ملاحظه ای دارد.
16. the running champion was a tall, lean man
قهرمان دو،مردی قد بلند و لاغر بود.
17. the paralyzed child's hands were limp and lean
دستان کودک افلیج لخت و نحیف بودند.
18. she used to be fat but now she has become lean
او سابقا چاق بود ولی حالا لاغر شده است.
19. he prophesied that there would be seven fat years and seven lean years
او پیشگویی کرد که هفت سال فراوانی و هفت سال قحطی خواهد بود.
20. Lean hard-training women athletes may men-struate less frequently or not at all.
[ترجمه گوگل]زنان ورزشکار لاغر که سخت تمرین می کنند ممکن است مردان کمتر قاعدگی داشته باشند یا اصلاً قاعدگی نداشته باشند
[ترجمه ترگمان]ورزش کاران زن به سختی آموزش می بینند - ورزش کاران زن ممکن است به دفعات کم تر یا اصلا و یا اصلا اینطور نباشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]ورزش کاران زن به سختی آموزش می بینند - ورزش کاران زن ممکن است به دفعات کم تر یا اصلا و یا اصلا اینطور نباشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
21. From your parents you lean love and laughter and how to put one foot before the other. But when books are opened you discover that you have wings.
[ترجمه گوگل]از پدر و مادرت عشق و خنده و اینکه چگونه یک پا را بر پای دیگر بگذاری تکیه می کنی اما وقتی کتاب ها باز می شوند متوجه می شوید که بال هایی دارید
[ترجمه ترگمان]از پدر و مادرت عشق و خنده داری و چطور یک پا را جلوی بقیه قرار دهید اما وقتی کتاب باز می شود، متوجه می شوید که بال دارید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]از پدر و مادرت عشق و خنده داری و چطور یک پا را جلوی بقیه قرار دهید اما وقتی کتاب باز می شود، متوجه می شوید که بال دارید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
22. Tony was so tall that he had to lean down to get through the doorway.
[ترجمه گوگل]تونی آنقدر بلند بود که مجبور شد برای عبور از درب خم شود
[ترجمه ترگمان]تونی آنقدر بلند بود که ناچار بود خم شود و از در وارد شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]تونی آنقدر بلند بود که ناچار بود خم شود و از در وارد شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
23. When we meet difficults,we can lean on each other. Then we will be okay!
[ترجمه گوگل]وقتی با مشکلات روبرو می شویم، می توانیم به یکدیگر تکیه کنیم آنوقت ما خوب می شویم!
[ترجمه ترگمان]وقتی همدیگر را می بینیم، می توانیم به هم تکیه کنیم پس ما خوب خواهیم بود!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]وقتی همدیگر را می بینیم، می توانیم به هم تکیه کنیم پس ما خوب خواهیم بود!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
24. It has been a particularly lean year for the education department.
[ترجمه گوگل]این سال به خصوص برای اداره آموزش و پرورش سال کم درآمدی بوده است
[ترجمه ترگمان]این یک سال خاص برای بخش آموزش بوده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]این یک سال خاص برای بخش آموزش بوده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
25. The couple lean on each other for support.
[ترجمه گوگل]این زوج برای حمایت به یکدیگر تکیه می کنند
[ترجمه ترگمان]این زوج برای حمایت به یکدیگر تکیه می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]این زوج برای حمایت به یکدیگر تکیه می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
26. The company recovered well after going through several lean years.
[ترجمه گوگل]این شرکت پس از گذراندن چندین سال ناب به خوبی بهبود یافت
[ترجمه ترگمان]این شرکت پس از چندین سال به خوبی بهبود یافت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]این شرکت پس از چندین سال به خوبی بهبود یافت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
27. Like most athletes, she was lean and muscular.
[ترجمه گوگل]او مانند اکثر ورزشکاران لاغر و عضلانی بود
[ترجمه ترگمان]او نیز مانند بسیاری از ورزش کاران لاغر و عضلانی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]او نیز مانند بسیاری از ورزش کاران لاغر و عضلانی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
مترادف ها
اندک (صفت)
slight, light, little, frugal, lean, scant, low, niggling, scarce, skimpy, low-test
نحیف (صفت)
slight, gaunt, lean, feeble, thin, frail, scrimp, spare, skimp, scant, meager, haggard, skimpy, lank, wonky, slimpsy, slimsy
کم سود (صفت)
lean
ضعیف (صفت)
light, lean, anemic, weak, faint, weakly, feeble, flagging, anile, asthenic, slack, atonic, infirm, fragile, pusillanimous, sappy, puny, feeblish, languid, shaky, rickety, languorous, weakish, wonky, powerless
لاغر (صفت)
slight, gaunt, harsh, delicate, wizen, lean, weak, angular, skinny, thin, slim, emaciated, atrophic, spare, meager, exiguous, twiggy, gracile, scrannel, slink, lenten, scraggy, slab-sided, slimpsy, slimsy, unmelodious
بی حاصل (صفت)
barren, unfruitful, lean, ungainly, infertile
نزار (صفت)
lean, thin, heartsick, cachectic, meager, peaked
کج شدن (فعل)
lean, swerve, heel, slant, tilt, careen, lurch
تمایل داشتن (فعل)
desire, affect, fall off, incline, lean, trepan
خم شدن (فعل)
decline, bow, lean, bend, be inclined, stoop, sag, recline, leant, buckle, wilt
خمیدن (فعل)
decline, halt, cripple, bow, lean, hop, bend, limp, hobble, stoop
تکیه زدن (فعل)
lean
تکیه کردن (فعل)
lean, recline
پشت دادن (فعل)
lean
پشت گرمی داشتن (فعل)
lean
متکی شدن (فعل)
lean
تکیه دادن بطرف (فعل)
lean
تخصصی
[عمران و معماری] ضعیف - کم مایه - لاغر
[صنعت] ناب، مغز یک چیز، مخ، لُب
[صنعت] ناب، مغز یک چیز، مخ، لُب
به انگلیسی
• inclination, tendency; meat in which there is more muscle than fat, lean meat
rest against; slant, bend, incline; tend toward, favor; depend; place against; cause to slant or tilt
thin, skinny; having little fat; meager, poor, lacking; spare; thrifty, economical
when you lean in a particular direction, you bend your body in that direction.
if you lean on something, you rest against it so that it partly supports your weight. if you lean an object on something, you place the object so that its weight is partly supported by the thing it is resting against.
a lean person is thin but looks strong and fit.
lean meat does not have very much fat.
a lean period of time is one in which people do not have very much food, money, or success.
see also leaning, leant.
if you lean on or lean upon someone, you try to influence them by threatening them.
to lean on or lean upon someone also means to depend on them for support and encouragement.
if you lean towards a particular idea or action, you approve of it and behave in accordance with it.
rest against; slant, bend, incline; tend toward, favor; depend; place against; cause to slant or tilt
thin, skinny; having little fat; meager, poor, lacking; spare; thrifty, economical
when you lean in a particular direction, you bend your body in that direction.
if you lean on something, you rest against it so that it partly supports your weight. if you lean an object on something, you place the object so that its weight is partly supported by the thing it is resting against.
a lean person is thin but looks strong and fit.
lean meat does not have very much fat.
a lean period of time is one in which people do not have very much food, money, or success.
see also leaning, leant.
if you lean on or lean upon someone, you try to influence them by threatening them.
to lean on or lean upon someone also means to depend on them for support and encouragement.
if you lean towards a particular idea or action, you approve of it and behave in accordance with it.
پیشنهاد کاربران
ناب
کارآمد
بدون چربی
متمایل شدن
کم یا بی چربی
Lean against= تکیه کردن
کم سود
لاغر
تکیه کردن یا تکیه زدن
rest on sth for support
rest on sth for support
Lean manufacturing = تولید ناب
میل کردن، گراییدن
تصفیه شده . خالص
تکیه دادن ، خم شدن ، کج شدن
A man was leaning out of the window
یه آقایی از پنجره به بیرون خم شده بود 👨👨👧👧
انسانی 94 ، ریاضی 86 ، هنر 86
A man was leaning out of the window
یه آقایی از پنجره به بیرون خم شده بود 👨👨👧👧
انسانی 94 ، ریاضی 86 ، هنر 86
گوشت کم چرب یا بدون چربی
کم حاصل
اگه صفت زمانی خاص قرار بگیر ه به معنای اینکه اون زمان توام با نداری و فقدان و کمبود هست
It is a particularly lean year for science funding.
It has been a particularly lean year for the education department.
It is a particularly lean year for science funding.
It has been a particularly lean year for the education department.
Try to stay lean سعی در لاغر و خوش اندام موندن
در ورزش:خشک کردن بدن از چربی ، بدن کم چرب
در هیپ هاپ : شربت مخدر بنفش
در هیپ هاپ : شربت مخدر بنفش
1 ) She leaned on the box and pushed it aside
خم شد به سمت/طرف جعبه و هل ش داد کنار
2 ) He leant in and kissed her as I watched enviously
پسره مایل/خم شد به سمت دختره و بوسیدش درحالی که/همانطور که من با رشک و حسد داشتم تماشاشون می کردم
خم شد به سمت/طرف جعبه و هل ش داد کنار
2 ) He leant in and kissed her as I watched enviously
پسره مایل/خم شد به سمت دختره و بوسیدش درحالی که/همانطور که من با رشک و حسد داشتم تماشاشون می کردم
کم چربی
lean muscle tissue بافت ماهیچه ای کم چربی
lean muscle tissue بافت ماهیچه ای کم چربی
( شرکت، رویکرد و. . . ) کارآمد
لاغر یا یک ماده غذایی ( گوشت ) کم چرب یا بدون چربی
متضاد چرب یا چربی
Lean#fatty
متضاد چرب یا چربی
Lean#fatty
پشت گرمی داشتن
اهنگ lean with me از juice wrld : پشت گرم داشته باش با من ( البته فک کنم 😐💔👨🦯 )
اهنگ lean with me از juice wrld : پشت گرم داشته باش با من ( البته فک کنم 😐💔👨🦯 )
کم خرج
come closer
lean ( علوم و فنّاوری غذا )
واژه مصوب: گوشت کم چربی
تعریف: گوشتی که چربی بسیار کمی دارد
واژه مصوب: گوشت کم چربی
تعریف: گوشتی که چربی بسیار کمی دارد
در بحث مهندسی عمران و موضوع بتن به معنای "مِگر" است.
lean concrete=بتن مگر
lean concrete=بتن مگر
متکی بودن به ( اگر با on باشه )
یک نوع ماده ی مخدر
هم شده ، مانند برج Pisa
خم شدن ( از حالت ایستاده به خم شده )
Lean down
خم شدن، دولا شدن
Someone pushed me while I was leaning down to pick up a piece of paper.
[بعضی وقتها کنایه از لاغری یا ضعف جسمانی است]
Wrestling star Hulk Hogan leaned down considerably last year, a result of some intense . training
خم شدن، دولا شدن
Someone pushed me while I was leaning down to pick up a piece of paper.
[بعضی وقتها کنایه از لاغری یا ضعف جسمانی است]
Wrestling star Hulk Hogan leaned down considerably last year, a result of some intense . training
[مهندسی صنایع] ناب؛
lean manufacturing = تولید ناب، تولید به روش ناب؛ روش شناسی تولید مبتنی بر کاهش ضایعات و افزایش بهره وری
lean manufacturing = تولید ناب، تولید به روش ناب؛ روش شناسی تولید مبتنی بر کاهش ضایعات و افزایش بهره وری
lean - تمایل و گرایش مردم به حزب و جریان خاصی در انتخابات
lean company: شرکتی که تعداد کارکنان کمی دارد یا هزینه کمی خرج می کند
یه نوع دراگ