leader

/ˈliːdər//ˈliːdə/

معنی: فرمانده، راهنما، سالار، رئیس، رهبر، پیشوا، راس، سرور، قائد، سر دسته، سر کرده، سرمقاله، پیشقدم
معانی دیگر: کهبد، سرجنبان، گوانجی، لیدر، پیشگام، (گاری و کالسکه ی چند اسبه) اسب پیشین، یکی از دو اسب جلو، رجوع شود به: downspout، لوله ی آب، لوله ی آبگونه، (در دستگاه های گرمازا) لوله ی هوای گرم، (فیلم عکاسی و سینما و غیره) سر و ته فیلم (که عکس روی آن نیست و برای وصل کردن به قرقره به کار می رود)، کالایی که برای جلب مشتری به قیمت بسیار ارزان فروخته می شود، (گیاه شناسی) تنه ی درخت، ساقه ی اصلی، (روزنامه نگاری) سرمقاله (leading article هم می گویند)، (موسیقی) رهبر ارکستر، خواننده ی اصلی، نوازنده ی اصلی، (در ارکستر) تکنواز، (کشتی رانی) رجوع شود به: fair-lead

بررسی کلمه

اسم ( noun )
مشتقات: leaderless (adj.)
(1) تعریف: one that leads.
مترادف: chief, commander, head, ringleader
متضاد: follower
مشابه: bellwether, boss, captain, chieftain, conductor, director, doyen, doyenne, foreman, guide, headman, honcho, kingpin, lord, manager, master, overlord, paramount, pilot, president, principal, ruler, superintendent, supervisor, suzerain, warlord

(2) تعریف: the head of a political party, group, or organization.
مترادف: boss, head
مشابه: chief, director, president

(3) تعریف: the conductor or principal performer in a musical group.
مترادف: bandmaster, conductor, director, maestro
مشابه: concertmaster, drum major, lead, precentor, star

(4) تعریف: a separate length of fishing line to which a lure is attached.
مشابه: line

جمله های نمونه

1. leader and follower
پیشوا و پیرو

2. leader of the majority group
رهبر گروه اکثریت

3. majority leader
رهبر (گروه) اکثریت

4. the leader had a special charisma that impressed all the soldiers
رهبر از جاذبه ی ویژه ای برخوردار بود که همه ی سربازان را تحت تاثیر قرار می داد.

5. the leader of a band of juveniles who stole
رهبر یک دسته نوجوانانی که دزدی می کردند.

6. the leader of the cult was a charismatic man who enjoyed the complete obedience of his followers
رهبر آن فرقه مرد پرجذبه ای بود که از اطاعت کامل پیروانش برخوردار بود.

7. the leader of the opposition
رهبر حزب اقلیت (مخالف)

8. the leader of the party gained allegiance of the members
رهبر حزب از وفاداری اعضا برخوردار بود.

9. the leader of the party tried to reconcile the dissonant fractions in the party
رهبر حزب کوشید که فراکسیون های ناسازگار حزب را آشتی دهد.

10. a dictatorial leader who did not listen to anyone
رهبر خودکامه ای که به حرف هیچ کس گوش نمی کرد

11. a labor leader
رهبر کارگران

12. a new leader erupted on the scene
رهبر جدیدی به صحنه آمد.

13. a noble leader
رهبر شهیر

14. a nominal leader
رهبر ظاهری

15. a potential leader
یک پیشوای بالقوه (تانشی)

16. a revolutionary leader
رهبر انقلابی

17. a sect leader
رهبر فرقه

18. a strong leader emerged
رهبر نیرومندی پا پیش گذاشت.

19. an extraordinary leader
رهبر خارق العاده

20. our unwearied leader
رهبرنستوه ما

21. the exiled leader
رهبر تبعیدی (تبعید شده)

22. the new leader tried to avoid controversy
رهبر جدید کوشید تا از بحث انگیزی اجتناب کند.

23. the new leader wants to reform electoral laws
رهبر جدید می خواهد قوانین انتخابات را بهبود بخشد.

24. the political leader and his crowd of followers
رهبر سیاسی و گروه پیرو او

25. a sublime islamic leader
یک رهبر اسلامی ارجمند

26. eugene ionesco, the leader of the avant-garde of french writers
یوجین ایونسکو رهبر نویسندگان پیشگام فرانسه

27. he became their leader or, rather,their idol
او رهبر آنها یا به عبارت دیگر بت آنها شد.

28. amir teymor was a leader with courage and determination
امیر تیمور فرماندهی بود با جرات و اراده ی محکم.

29. anyone who criticized the leader was stigmatized as traitor
به هر کسی که از رهبر انتقاد می کرد داغ خیانت می زدند.

30. gandhi was a charismatic leader
گاندی رهبر پرجذبه ای بود.

31. he is the acknowledged leader of the group
او رهبر شناخته شده ی گروه است.

32. he is their practical leader
او پیشوای واقعی آنهاست.

33. he was designated as leader of the free world
او را رهبر جهان آزاد قلمداد می کردند.

34. his designation as the leader of the party occasioned a great deal of objection
انتصاب او به عنوان رهبر حزب با مخالفت های زیادی همراه بود.

35. the death of the leader was a crippling blow
فوت رهبر ضربه ی فلج کننده ای بود.

36. the mystique of the leader
جذبه ی رهبر

37. they hailed him their leader
او را رهبر خویش نامیدند.

38. his loyal support of our leader
هواداری وفادارانه ی او از رهبر ما

39. people rejoiced at seeing their leader
مردم با دیدن رهبر خود شادمانی کردند.

40. the equation of the country's leader with the country itself
برابر دانستن رهبر کشور با خود کشور

41. the loyal supporter of our leader
هوادار باوفای رهبر ما

42. the pope is a spiritual leader
پاپ یک رهبر روحانی است.

43. they pledged loyalty to their leader
آنان عهد کردند که به رهبر خود وفادار باشند.

44. all the privileges accredited to a leader
کلیه ی امتیازات منسوب به یک رهبر

45. an enthusiastic supporter of the party leader
پشتیبان پر شور رهبر حزب

46. he has made himself the omnipotent leader of a poor nation
او خود را رهبر قدر قدرت یک ملت فقیر کرده است.

47. the essential qualities of a good leader
ویژگی های بنیادی یک رهبر خوب

48. the moving speech of that old leader
سخنرانی مهیج آن رهبر پیر

49. their enthusiastic support of the party leader
پشتیبانی پر شور آنها از رهبر حزب

50. they lamented the death of their leader
آنان برای مرگ رهبر خود را سوگواری کردند.

51. they looked on her as their leader
آنها به او به عنوان رهبر خودشان نگاه می کردند.

52. they owned him to be their leader
او را به رهبری پذیرفتند.

53. they swore undying loyalty to their leader
سوگند خوردند که نسبت به رهبر خود همیشه وفادار باشند.

54. they wanted to depose him as leader of the party
آنها می خواستند او را از رهبری حزب برکنار کنند.

55. this newspaper tried to caluminate the leader of our party
این روزنامه در صدد بود که به رهبر حزب ما تهمت بزند.

56. he believed that france was the native leader of europe
او اعتقاد داشت که فرانسه رهبر طبیعی اروپا است.

57. soldiers rushed the rebels and bayoneted their leader to death
سربازان به شورشیان یورش بردند و رئیس آنها را با سرنیزه کشتند.

58. there could scarcely have been found a leader better suited for the work
احتمال بسیار کمی وجود داشت که بتوان مدیر بهتری را برای آن کار پیدا کرد.

59. they leaned toward electing someone as their leader
آنان تمایل داشتند که کسی را به رهبری برگزینند.

60. they picked him as the party's new leader
او را به عنوان رهبر جدید حزب برگزیدند.

61. he did not dare to breast the party's leader
او جرات نمی کرد در مقابل رهبر حزب شاخ و شانه بکشد.

62. the people now decided to choose him as leader
آنگاه مردم تصمیم گرفتند او را به رهبری برگزینند.

63. he has always been a follower rather than a leader
او همیشه دنباله رو بوده است نه پیشگام.

64. he was reduced to the status of a rebel leader
او به رتبه ی رهبر یاغیان تنزل یافت.

65. no one dared to utter any criticism of that leader
هیچ کس جرات نمی کرد هیچگونه انتقادی از آن رهبر به زبان بیاورد.

66. a man who lacks decision will not make a good leader
مردی که فاقد اراده است رهبر خوبی نخواهد بود.

67. an insignificant-looking man who turned out to be our group leader
مرد ظاهرا دون پایه ای که بعدا معلوم شد رهبر گروه ما می باشد.

68. his enemies are trying to derogate from his reputation as a good leader
دشمنانش می کوشند از شهرت او به عنوان یک رهبر خوب بکاهند.

مترادف ها

فرمانده (اسم)
admiral, commander, chief, leader, commandant, prefect, commander-in-chief, monarch

راهنما (اسم)
leader, guidance, adviser, advisor, guide, guideline, index, signal, clue, conductor, cicerone, key, usher, fingerpost, flagman, keynote, keyword, landmark, pacemaker, lead-up, loadstar, lodestar

سالار (اسم)
principal, head, chief, leader, headman, chieftain, don, sheik, sheikh, goodman, patriarch

رئیس (اسم)
provost, principal, superior, head, master, manager, director, superintendent, warden, commander, chief, leader, prefect, premier, headman, premiere, boss, chairman, president, ruler, sheik, sheikh, regent, dean, head master, higher-up, syndic

رهبر (اسم)
head, pilot, leader, guide, bellwether, rector, premier, premiere, steerer, fuehrer, fuhrer, skipper

پیشوا (اسم)
leader, bellwether, rector, imam, fugleman, headman, pendragon, pontiff, primate

راس (اسم)
end, climax, pinnacle, top, head, tip, peak, leader, vertex, cap, fastigium

سرور (اسم)
master, chief, leader, mirth, delight, joy, cheerfulness, prince

قائد (اسم)
chief, leader, fugleman

سر دسته (اسم)
chief, leader, marshal, chieftain, ringleader, protagonist, head of gang

سر کرده (اسم)
commander, leader, officer, general, ruler

سرمقاله (اسم)
leader, editorial, leading article

پیشقدم (اسم)
leader, pioneer, protagonist, van, pacemaker

تخصصی

[سینما] نوار راهنما - فیلم سفید - سر فیلم جهت اتصال به قرقره - سر فیلم ابتدایی - سر فیلم - ابتدای فیلم سینمایی - دم
[کامپیوتر] راهنما - سطری از نقاط که یک سمت صفحه را به سمت دیگر آن متصل می کند و معمولاً در فهرست کتابها به کار می رود، مانند ............این . - زهیر، سردسته، نقطه چین یا خط چین راهنما، مغناطیسی، قسمت خالی نوار در ابتدای حلقه یک نوار .
[برق و الکترونیک] سرنوار بخشی خالی یا بلااستفاده ی نوار در شروع قرقره که عمدتآ برای اتصال نوار به قرقره به کار می رود .
[زمین شناسی] پیشرو
[صنعت] رهبر، پیش آهنگ
[] سر طنابی متناوب

انگلیسی به انگلیسی

• person or thing that leads; head, chief, director; carrier; conductor (of an orchestra, chorus, etc.); head musician; main article, leading article; drainpipe, downspout; dotted line (printing)
the leader of a country, an organization, or a group of people is the person who is in charge of it and who represents it.
a leader is also a person or company who is one of the biggest or most successful in its field.
the leader in a race or competition is the person who is winning at a particular time.
the leader in a newspaper is the main article in it, usually expressing the editor's opinion on the most important news item of the day.

پیشنهاد کاربران

در متون سینمایی
به معنی سر و ته نوار فیلم میشه
که سفید یا سیاهه و چیزی روش رکورد نمیشه
[نقشه کشی] خط راهنما؛ پیکان راهنما؛ خطی با پیکانی در یک انتها برای اشاره به پارامتر یا ویژه گی در نقشه ی صنعتی ( شکل زیر )
leader
رهبر
مثال: She was chosen as the new leader of the organization.
او به عنوان رهبر جدید سازمان انتخاب شد.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
رهبر، فرمانده، سرپرست، رئیس، سران
( جمع ) : Leaders/ Heads
رهبران - سَران
EU Leaders سَران اتحادیه اروپا
سر دسته
رئیس و سرکرده
روءسا
پرچم دار
رهبر
سرپرست
راهبر، رهبر، پیشگام
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس