lazy

/ˈleɪzi//ˈleɪzi/

معنی: سست، کند، تنبل، بطی ء، عاطل، درخورد تنبلی، کندرو
معانی دیگر: تن آسا، تن پرور، هنجام، لتره، لش، کیار، سنگین و آهسته، رخوت انگیز، سست کننده، باکندی حرکت کردن، سست بودن

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: lazier, laziest
مشتقات: lazyish (adj.), lazily (adv.), laziness (n.)
(1) تعریف: inclined to avoid effort or exertion.
مترادف: idle, indolent, lackadaisical, lethargic, listless, otiose, shiftless, slothful, sluggish
متضاد: ambitious, assiduous, diligent, enterprising, hard, industrious, laborious
مشابه: negligent, remiss, slack, tardy, vagabond

- I'm lazy on Sundays, but I work hard during the rest of the week.
[ترجمه گوگل] من یکشنبه ها تنبل هستم، اما در بقیه هفته سخت کار می کنم
[ترجمه ترگمان] روزه ای یکشنبه تنبلی می کنم، اما در طول هفته سخت کار می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He's a bit lazy about doing his laundry.
[ترجمه متین ضرغامی] او درمورد شستن لباس هایش اندکی تنبل است.
|
[ترجمه آراد ابراهیمی] او کمی در شستن لباس ها توسط ماشین لباس شویی تنبل است
|
[ترجمه گوگل] او برای شستن لباس هایش کمی تنبل است
[ترجمه ترگمان] او کمی در حال انجام دادن لباس هایش تنبل است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: slow or sluggish in movement.
مترادف: dilatory, inactive, inert, laggard, languid, lethargic, slow, sluggish, supine, torpid
متضاد: active, busy
مشابه: lumpish, phlegmatic, slack, tardy

- The large, lazy fly was easy to smack.
[ترجمه گوگل] مگس تنبل بزرگ و تنبل به راحتی ضربه می خورد
[ترجمه ترگمان] مگس بزرگ و تنبل به آسانی کتک می خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We walked along the path at a lazy pace.
[ترجمه گوگل] در طول مسیر با سرعتی تنبل قدم زدیم
[ترجمه ترگمان] با قدم های آهسته راه خود را طی کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: marked by, or tending to cause, idleness.
مترادف: idle, inactive, quiescent
متضاد: furious
مشابه: dormant, indolent, inert, laggard, lumpish, phlegmatic, slothful, sluggish

- He likes to lie in the hammock on these lazy summer days.
[ترجمه گوگل] او دوست دارد در این روزهای تنبل تابستانی در بانوج دراز بکشد
[ترجمه ترگمان] او دوست دارد در این روزه ای تنبلی در گهواره سفری دراز بکشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. lazy people have many excuses
اشخاص تنبل خیلی بهانه می آورند.

2. a lazy river
رودخانه ی آرام

3. a lazy student who leads a vegetative existance
شاگرد تنبلی که گیاه وار زندگی می کند

4. a lazy summer afternoon
بعد از ظهر رخوت انگیز تابستانی

5. a lazy walk
راه پیمایی کند

6. he is lazy and he doesn't work
او تنبل است و کار نمی کند.

7. he is lazy but intelligent
او تنبل ولی باهوش است.

8. move your lazy carcass!
تنه ی لش خود را تکان بده !

9. an overabundance of lazy workers
فراوانی بیش از حد کارگران تنبل

10. i spent a lazy day in the park
یک روز توام با بی حالی را در پارک گذراندم.

11. smoking opium makes one lazy
تریاک کشیدن آدم را تنبل می کند.

12. teachers used to thrash lazy students
در گذشته معلم ها شاگردان تنبل را چوب می زدند.

13. he is inclined to be lazy
او به تنبلی تمایل دارد.

14. i have no use for lazy students
از شاگرد تنبل خوشم نمی آید.

15. he upbraided his son for being lazy
به خاطر تنبلی پسرش،او را مورد مواخذه قرار داد.

16. in no way can he be called lazy
به هیچ وجه نمی توان او را تنبل خواند.

17. the teacher berated the student for being lazy
معلم شاگرد را به خاطر تنبلی سخت سرزنش کرد.

18. the teacher had no patience with that lazy student
معلم حوصله ی آن شاگرد تنبل را نداشت.

19. A lazy sheep thinks its wool heavy.
[ترجمه گوگل]گوسفند تنبل پشمش را سنگین می پندارد
[ترجمه ترگمان]یک گوسفند تنبل فکر می کند که پشم سنگین است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. People on welfare are wrongly seen as lazy or dishonest.
[ترجمه گوگل]افراد در رفاه به اشتباه به عنوان تنبل یا نادرست دیده می شوند
[ترجمه ترگمان]مردم در رفاه به اشتباه به عنوان تنبل یا نادرست تلقی می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. He felt too lazy to get out of bed.
[ترجمه Mr.nobody] او برای بیرون آمدن از تخت خواب تنبلی کرد
|
[ترجمه گوگل]احساس تنبلی برای بلند شدن از رختخواب داشت
[ترجمه ترگمان]خیلی تنبل بود که از تخت بلند شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. Their lazy, blurred voices fell pleasantly on his ears.
[ترجمه گوگل]صدای تنبل و تار آنها به طرز دلنشینی در گوشش افتاد
[ترجمه ترگمان]صداهای آهسته و مبهم آن ها در گوشش فرو ریخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. The quick brown fox jumps over a lazy dog.
[ترجمه گوگل]روباه قهوه ای سریع از روی یک سگ تنبل می پرد
[ترجمه ترگمان]روباه قهوه ای سریع از روی یک سگ تنبل می پرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. Lazy and incompetent police officers are letting the public down.
[ترجمه گوگل]افسران پلیس تنبل و بی کفایت مردم را ناامید می کنند
[ترجمه ترگمان]افراد تنبل و بی کفایت پلیس اجازه می دهند که مردم پایین بیایند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. Managers had complained that the workers were lazy and unreliable.
[ترجمه گوگل]مدیران از تنبلی و غیرقابل اعتماد بودن کارگران شکایت کرده بودند
[ترجمه ترگمان]مدیران شکایت داشتند که کارگران تنبل و غیرقابل اعتماد بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. She told him he was a lazy good-for-nothing and should get a job.
[ترجمه گوگل]او به او گفت که او یک تنبل است و باید شغلی پیدا کند
[ترجمه ترگمان]او به او گفت که او یک آدم تنبل و تنبل است - هیچ کاری و نباید کار پیدا کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. He got fired because he was lazy.
[ترجمه گوگل]او به دلیل تنبلی اخراج شد
[ترجمه ترگمان]اخراج شد چون تنبل بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

28. high-talent people lazy by nature, if, that is, not from efforts to develop his talents, his achievements would not have significant, sometimes, rather it would be better than him at the day low.
[ترجمه گوگل]افراد با استعداد ذاتا تنبل هستند، اگر، یعنی از تلاش برای شکوفا کردن استعدادهایش نبود، گاهی اوقات دستاوردهای او قابل توجه نبود، بلکه بهتر از او در روز پایین بود
[ترجمه ترگمان]افرادی که استعداد بالایی دارند و ذاتا تنبل هستند، اگر، این نه از تلاش برای پرورش استعدادها و دستاوردهای او، گاهی اوقات، به جای آن که در روز پایین بهتر از او باشد، مهم نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

سست (صفت)
doddered, effeminate, flaggy, weak, feeble, torpid, asthenic, loose, frail, flimsy, slack, atonic, slow, insecure, sleazy, floppy, lax, idle, lazy, indolent, slothful, groggy, remiss, washy, wishy-washy, inactive, slumberous, slumbery, feckless, flabby, flaccid, languid, slumbrous, lethargic, shaky, rickety, rattletrap, wonky, supine, tottery

کند (صفت)
late, tardy, heavy, slack, dull, slow, lagging, blate, sluggish, blunt, lazy, loggy, logy, dilatory, unapt, unready, leaden, low-speed, snail-paced

تنبل (صفت)
tardy, slow, idle, slouchy, sluggish, bone-idle, lazy, indolent, slothful, do-nothing, inactive, slothy, soporiferous

بطی ء (صفت)
slack, sluggish, lazy, cumbersome, loggy, logy, snail-paced

عاطل (صفت)
futile, useless, vain, idle, lazy, do-nothing

درخورد تنبلی (صفت)
lazy

کندرو (صفت)
tardy, lazy, tardigrade, slow-footed

انگلیسی به انگلیسی

• slothful; idle; laggardly; moving slowly; inactive
lounge about, idle, loaf; pass time in relaxation, pass time lazily
lazy people try to avoid doing any work.
lazy actions are done slowly without making very much effort.

پیشنهاد کاربران

lazy: تنبل
lazy
در گفتار آمیانه ( عامیانه ) بهترین برابرنهاد پارسی :
lazy = لاشی
کاهل
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : laze
✅️ اسم ( noun ) : laziness
✅️ صفت ( adjective ) : lazy
✅️ قید ( adverb ) : lazily
. . . . . . . . . . . She is a lazy girl. She isn't اون جا خالی چی میشه
تنبل ، بی حوصله
مترادف=. . . . . . , weak , flaggy , loose
بی حوصله
شلخته
a lazy period of time is spent doing nothing except relaxing
OPP busy
encouraging inactivity or indolence
SYN of inactive and OPP of active
تنبل _بی حوصله_و. .
idle
He is the laziest person in the class
او تنبل ترین فرد کلاس است 🐮🐮🐮
ملایم/ نسیم ملایم
تنبل
ضعیف
شل
بی حال
تنبل
عاطل و باطل
تنبل، تن پرور
بیکار سر گردون
تنبل ، بی حوصله ، سست در انجام کارها
کند ، تنبل ، سست ، بی حوصله ، کند رو
تنبل ، بی حوصله
لیز ، سست ، شل و بی حال
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٣)

بپرس