اسم ( noun )
• (1) تعریف: a thickness of something that is spread over a surface.
• مترادف: blanket, coat, covering
• مشابه: application, coating, mantle, overlay, sheet, shell, skin, veneer
• مترادف: blanket, coat, covering
• مشابه: application, coating, mantle, overlay, sheet, shell, skin, veneer
- Everything had a thin layer of dust on it.
[ترجمه محمدی] لایه ی نازکی از غبار روی همه چیز را پوشانده بود.|
[ترجمه گوگل] همه چیز یک لایه نازک از غبار روی آن بود[ترجمه ترگمان] همه چیز لایه ای نازک غبار بر روی آن دیده می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a thickness of something that alternates with a different material.
• مترادف: stratum
• مشابه: band, bed, level, story, substratum, tier
• مترادف: stratum
• مشابه: band, bed, level, story, substratum, tier
- The students examined the layers of rock and sand.
[ترجمه محمدی] دانش آموزان لایه های سنگ و ماسه را آزمایش کردند.|
[ترجمه گوگل] دانش آموزان لایه های سنگ و ماسه را بررسی کردند[ترجمه ترگمان] دانش آموزان لایه های سنگ و ماسه را بررسی کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: one that lays.
• مشابه: hen
• مشابه: hen
- These hens are good layers.
[ترجمه ف،دارا] این مرغ ها خوب تخم می گذارند|
[ترجمه گوگل] این مرغ ها لایه های خوبی هستند[ترجمه ترگمان] این مرغ ها لایه های خوبی هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: layers, layering, layered
حالات: layers, layering, layered
• : تعریف: to create a layer or layer of.
• مترادف: smear, spread
• مشابه: apply, daub
• مترادف: smear, spread
• مشابه: apply, daub
- He layered the dough in the pan.
[ترجمه غورقانلو] مرد خمیر را توی تابه پهن کرد|
[ترجمه گوگل] خمیر را لایه لایه در تابه گذاشت[ترجمه ترگمان] او خمیر را در ماهی تابه پر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to divide something into layers.
• مشابه: divide, separate
• مشابه: divide, separate