latch onto


(عامیانه) به دست آوردن، دو دستی چسبیدن به، گرفتن و رها نکردن، مثل کنه چسبیدن به

بررسی کلمه

عبارت ( phrase )
(1) تعریف: (informal) to fasten oneself to.

- Latch onto my arm.
[ترجمه مهسا] دستم را محکم بگیر
|
[ترجمه گوگل] به بازوی من بچسب
[ترجمه ترگمان] دستم را روی بازوی من گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to get by, or as though by, catching and holding.
مشابه: fasten

انگلیسی به انگلیسی

• obtain, gain; comprehend, understand, catch on; join with, attach oneself to

پیشنهاد کاربران

چسبیدن به کسی یا چیزی
I laughed onto him early on
چسبیدن به ( کسی یا چیزی )
– antibodies that latch onto germs
– He latched onto me like a magnet
– They wanted to go to the movies by themselves, but Sam latched onto them
– He looked for something to latch onto and keep from falling
قویا تاکید کردن بر چیزی, اصرار بر یک چیز, همان مثل مرغ فقط یه پا داره
چنگ زدن به
- گرفتن و نگه داشتن چیزی
He latched onto her arm and wouldn't let go
- شروع به انجام کاری با علاقه
He latched onto music as a way to relax
- نزدیک کسی یا چیزی ماندن
Soon after she got to the party, some strange man latched on to her and wouldn't go away

بپرس