last

/ˈlæst//lɑːst/

معنی: طاقت، اخرین، آخر، اخیر، بازپسین، یک کلام، قطعی، پسین، طول کشیدن، دوام کردن، به درازا کشیدن، پایستن، دوام داشتن
معانی دیگر: (صفت عالی: late) دیرترین، آخرین، واپسین، پسینه، پایانین، پار، عقب ترین، پس ترین، دیرترین، اخیرترین، جدیدترین، نوین ترین، تازه ترین، پیشین، قبل، دون ترین، پست ترین، دون پایه ترین، در پایان، در آخر، آخر همه، بالاخره، انتها، غیر محتمل ترین، بزرگترین، بالاترین، بیشترین، دوام آوردن، پاینده بودن، پایا بودن، باقی ماندن، (خوراک و سوخت و غیره) تمام نشدن، (با: out) جان به در بردن، تحمل کردن، تاب آوردن، قالب کفاشی، قالب کفش یا چکمه، (کفش) قالب گیری کردن، با قالب ساختن، (واحد وزن برابر با حدود 4000 پوند) لست، نهانی

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: coming after or finishing behind all others.
مترادف: final, hindmost, rearmost
متضاد: first, front, leading
مشابه: ultimate

(2) تعریف: the most recent; latest.
مترادف: latest
متضاد: next
مشابه: current, proximate, recent, up-to-date

- last night
[ترجمه گوگل] دیشب
[ترجمه ترگمان] دیشب
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: being the only one remaining.
مترادف: final, ultimate
مشابه: terminal

- This is your last chance.
[ترجمه گوگل] این آخرین شانس شماست
[ترجمه ترگمان] این آخرین شانس توئه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: final or ultimate.
مترادف: final, ultimate
متضاد: early, initial, original, primary
مشابه: concluding, ending, net, terminal, terminating

- his last days
[ترجمه fati] اخرین روز زندگیش
|
[ترجمه گوگل] آخرین روزهای او
[ترجمه ترگمان] آخرین روزه ای زندگیش
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: least in rank or importance.
مترادف: inferior
متضاد: first
مشابه: lowest, subordinate, subservient

(6) تعریف: most authoritative.
مترادف: decisive
مشابه: controlling, dominant, final, governing, prevailing

- She is the last word in fashion.
[ترجمه A.A] او در مد حرف آخر را میزند
|
[ترجمه گوگل] او آخرین حرف در مد است
[ترجمه ترگمان] این آخرین کلمه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
قید ( adverb )
(1) تعریف: after all others in sequence.
مترادف: finally, lastly
متضاد: first

- He appeared last on the program.
[ترجمه گوگل] او آخرین بار در این برنامه ظاهر شد
[ترجمه ترگمان] آخرین باری که تو برنامه پیداش شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: most recently in time.
مشابه: recently

- When did you last see him?
[ترجمه گوگل] آخرین بار کی او را دیدی؟
[ترجمه ترگمان] آخرین بار کی دیدیش؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: at the very end; lastly.
مترادف: finally, lastly, ultimately
متضاد: first, firstly
اسم ( noun )
عبارات: at last
(1) تعریف: a person or thing that is last.
مترادف: final
متضاد: first, lead
مشابه: end

- I was last in line for the movie.
[ترجمه گوگل] من آخرین بار در صف فیلم بودم
[ترجمه ترگمان] من آخرین بار تو صف فیلم بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: the final moment; conclusion.
مترادف: conclusion, finish, termination, terminus
متضاد: beginning
مشابه: cessation, consummation, denouement

- He waited until the last to tell us.
[ترجمه گوگل] تا آخرین لحظه منتظر ماند تا به ما بگوید
[ترجمه ترگمان] او تا آخرین لحظه منتظر ماند تا به ما چیزی بگوید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: the final mention or sight.
مترادف: end

- I'm afraid this won't be the last of this troublemaker.
[ترجمه گوگل] می ترسم این آخرین مورد این دردسرساز نباشد
[ترجمه ترگمان] متاسفانه این آخرین بار نخواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: lasts, lasting, lasted
(1) تعریف: to persist or endure through time.
مترادف: abide, continue, endure, go on, persist, subsist
مشابه: carry on, extend, linger, live, remain, survive, take, tarry, wear

(2) تعریف: to remain in satisfactory condition.
مترادف: endure, subsist, survive
متضاد: rot
مشابه: abide, continue, persist, wear

(3) تعریف: to remain plentiful or in good supply.
مترادف: continue
مشابه: endure, persist
فعل گذرا ( transitive verb )
مشتقات: lasting (adj.)
• : تعریف: to persist or endure for the duration of.
مشابه: abide, continue, endure

- He didn't last the night.
[ترجمه Mobina] او آن شب دوام نیاورد
|
[ترجمه گوگل] او شب را دوام نیاورد
[ترجمه ترگمان] دیشب نیامد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. last month
ماه پیش

2. last night
دیشب

3. last night he went on such a binge that he is still drunk
دیشب آن قدر (در میخواری) زیاده روی کرد که هنوز هم مست است.

4. last night i dreamed that my father was alive
دیشب خواب دیدم که پدرم زنده است.

5. last night i saw a nice picture
دیشب یک فیلم خوب دیدم.

6. last night i went to get a haircut
دیشب رفتم سلمانی.

7. last night my brother and i chatted for two hours
دیشب من و برادرم دو ساعت با هم گپ زدیم.

8. last night she looked sharp
دیشب خیلی شیک شده بود.

9. last night the ravens croaked all night
دیشب کلاغ ها دائما قارقار می کردند.

10. last night we dined out
دیشب در خارج از منزل شام خوردیم.

11. last night we had a ball
دیشب خیلی خوش گذشت.

12. last night, i indulged myself in eating and drinking
دیشب در خوردن و نوشیدن زیاده روی کردم.

13. last night, i stayed awake until dawn
دیشب تا سحر بیدار ماندم.

14. last night, i stayed up late
دیشب تا دیرگاه بیدار ماندم.

15. last night, i was in a potter's workshop. . .
در کارگه کوزه گری بودم دوش. . .

16. last night, i went to a barbecue
دیشب به مهمانی رفتم که در آن کباب سرو می شد.

17. last night, naheed and jahangir entertained all of us for dinner
دیشب ناهید و جهانگیر همه ی ما را به شام دعوت کرده بودند.

18. last night, she was visited by an apparition resembling her dead child
دیشب شبحی که شبیه فرزند مرده ی او بود در مقابلش ظاهر شد.

19. last night's program was very interesting
نمایش دیشب خیلی جالب بود.

20. last spring, the frost killed our crops
بهار گذشته،سرما محصولات ما را از بین برد.

21. last week he missed class twice
هفته ی گذشته دوبار در کلاس نبود.

22. last week saw a sharp drop in stock prices
هفته ی پیش شاهد سقوط شدید بهای سهام بود.

23. last winter
زمستان گذشته

24. last winter was really nasty
زمستان گذشته واقعا بد بود.

25. last year
پارسال

26. last year he had to hump himself and finish college
پارسال مجبور شد بکوشد و دانشکده را تمام کند.

27. last year he visited his mother only twice
پارسال فقط دوبار به دیدن مادرش رفت.

28. last year the company grossed 500 million tomans
سال گذشته مجموع درآمد شرکت پانصد میلیون تومان بود.

29. last year we had a good harvest
پارسال خرمن خوبی داشتیم.

30. last year, the company folded
پارسال شرکت برچیده شد.

31. last year,my income did not rise at all
پارسال درآمد من اصلا زیاد نشد.

32. last year's brew was better than this year's
آبجو تخمیر شده ی پارسالی از امسالی بهتر است.

33. last breath (or dying breath)
هنگام مرگ،نفس آخر

34. last but not least
اسمش در آخر ذکر می شود ولی از دیگران کمتر نیست،آخر از همه اما نه بی اهمیت ترین

35. last rights
مراسم کفن و دفن

36. last sleep
مرگ،وفات

37. at last the project was realized
بالاخره آن طرح واقعیت پیدا کرد.

38. custer's last stand
آخرین پایداری کاستر

39. dickens' last novel was unfinished
آخرین رمان دیکنز ناتمام بود.

40. her last novel was a disaster
آخرین رمان او افتضاح بود.

41. his last book
اخیرترین کتاب او

42. my last recourse
آخرین چاره ی من

43. my last trip to maragheh
آخرین سفر من به مراغه

44. my last word about this proposal
کلام آخر من درباره ی این پیشنهاد

45. shakespeare's last signature is a mere scrawl
آخرین امضای شکسپیر واقعا خرچنگ قورباغه است.

46. the last chocolate in the box
آخرین شکلات توی جعبه

47. the last day of his life
آخرین روز عمر او

48. the last friday of the month
آخرین جمعه ی ماه

49. the last line of the page
آخرین سطر صفحه

50. the last number in the program was a rustic dance
بخش آخر برنامه عبارت بود از یک رقص روستایی.

51. the last outposts of human knowledge
آخرین مرزهای دانش بشر

52. the last safavid king
آخرین شاه صفوی

53. the last scene of the play is very moving
آخرین صحنه ی نمایش بسیار تاثرانگیز است.

54. the last thing i expect him to say
غیرمحتمل ترین چیزی که فکر می کنم او بگوید

55. the last thing in hats
کلاه های آخرین مد

56. the last two lines reveal the moral of the poem
دو سطر آخر،برداشت اخلاقی شعر را ارائه می دهند.

57. at last
بالاخره،بعد از همه این حرفها

58. the last straw (that breaks the camel's back)
آخرین کاه (که کمر شتر را می شکند)،رسیدن کارد به استخوان،تجاوز از حد

59. the last word in (something)
قطعی ترین یا معتبرترین کلام یا مرجع

60. belay the last order
دستور آخری را نادیده بگیر.

61. during the last two millennia
در دو هزار سال گذشته

62. during the last year of her schooling
طی آخرین سال تحصیلش

63. he left last night
دیشب رفت.

64. his behavior last night is quite inexplicable
رفتار دیشب او کاملا غیر قابل توجیه است.

65. in the last few decades, the growth of science has been exponential
در چند دهه ی اخیر گسترش علوم تصاعدی بوده است.

66. in the last few weeks seventy employees have been separated from the firm
در چند هفته ی اخیر هفتاد کارمند از موسسه برکنار شده اند.

67. in the last round the egyptian runner spurted ahead of every one else
در دور آخر دونده ی مصری از همه جلو زد.

68. man cannot last without water
انسان بدون آب زنده نمی ماند.

69. persian carpets last a lifetime
فرش های ایران یک عمر دوام دارند.

مترادف ها

طاقت (اسم)
gut, forbearance, stamina, bearing, patience, last, sufferance, longanimity, gameness, staying power

اخرین (صفت)
final, last, bottommost

آخر (صفت)
last, ultimate, latter

اخیر (صفت)
late, last, recent, latter

بازپسین (صفت)
last, ultimate

یک کلام (صفت)
last

قطعی (صفت)
absolute, decisive, definite, definitive, certain, final, unconditional, critical, decretive, decretory, positive, categorical, sure, last, categoric, conclusive, deterministic, trenchant, decided, magistral, terminative, peremptory, uncompromising, irrevocable

پسین (صفت)
subsequent, hindmost, hinder, last

طول کشیدن (فعل)
last

دوام کردن (فعل)
last, wear

به درازا کشیدن (فعل)
last

پایستن (فعل)
last

دوام داشتن (فعل)
last, hang on

تخصصی

[ریاضیات] آخرین، دوام آوردن، واپسین، پائیدن

انگلیسی به انگلیسی

• person or thing which comes at the end; end, conclusion; final appearance; shoemaker's model, form on which shoes are shaped or repaired; power of endurance, vitality; unit of weight
continue; suffice, be enough; remain alive, survive; endure; persist
coming after all others; most recent, latest before the present; final, ultimate; newest; most authoritative, definitive; least wanted; least expected; least important; single
after all others; finally, at the end; most recently
you use last to describe the most recent period of time, event, or thing.
the last thing or part is the one that comes at the end or after all the others.
last is also used to refer to the only thing or part that remains.
you can use last to emphasize that you do not want to do something or that something is unlikely to happen.
if something last happened on a particular occasion, it has not happened since then.
if something happens last, it happens after everything else.
if something lasts, it continues to exist or happen.
to last also means to remain in good condition.
if a quantity of something lasts for a period of time, there is enough of it for someone to use during that period.
see also lasting.
if something has happened at last or at long last, it has happened after a long period of time.
you use the last to indicate that something did not happen or exist again after a particular time, or that it will never happen or exist again.
you use expressions such as to the last detail or to the last man to emphasize that you are including every single thing or person.

پیشنهاد کاربران

Last
طول کشیدن ،
Summer camp 🏕 Last 21 days .
کمپ تابستانی ۲۱ روز به طول انجامید.
دوام آوردن، پاینده بودن، پایا بودن، باقی ماندن
subsequent, hindmost, hinder, last
عمر کردن
adjective :
پایدار
نمونه :
last peace = صلح پایدار
منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/last
مثال های last به عنوان فعل :
1. The meeting **lasted** just over an hour.
2. We hoped the sunny weather would **last** all weekend.
3. The concert **lasted** until midnight, and everyone had a great time.
...
[مشاهده متن کامل]

4. How long can you **last** without sleep?
5. The battery only **lasts** for about two hours on a full charge.
6. She can **last** days on just a few hours of sleep.
7. The flowers you gave me have **lasted** for more than a week.
8. He **lasted** in the job for six months before deciding to quit.
9. The play **lasted** three acts, and the audience was captivated throughout.
10. I don't think this old car will **last** through another winter.
These sentences show "last" being used to describe the duration of an event or the endurance of a person or object.

آخرین
مثال: She was the last person to arrive at the party.
او آخرین شخصی بود که در مهمانی رسید.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
last ( n ) ( l�st ) =a block of wood or metal shaped like a foot, used in making and repairing shoes, e. g. shoe last
last
last: سرانجامیدن
Last night I was sleeping when the earthquake happened
�دیشب� خواب بودم که زلزله آمد.
Her speech lasted three hours
سخنرانی او سه ساعت �طول کشید�.
The last one question was very difficult
�آخرین� سوال خیلی سخت بود.
Example :
It has been a long time since I last talked to someone on this app : از آخرین باری که در این اپ با کسی حرف زدم زمان زیادی می گذرد
قبل
آخر
بزرگ ترین، مصمم ترین، قاطع ترین
Nietzsche is The Last Real Atheist
the right to drink alcohol is granted last, commonly at age 21 در آخر ، در نهایت
بیشترین ، بالاترین
last respects بیشترین احترامات
۱ - طول کشیدن
۲ - ادامه پیدا کردن
۳ - خوب کار دادن
۴ - دوام آوردن
۵ - کشیدن[ سر کردن با چیزی]، مثلا میگیم با این مقدار آب دو هفته بیشتر نمی کشیم
✓طول کشین
✓دوام آوردن
✓کافی بودن
بعدی
Nothing lasts for ever
هیچ چیز ابدی نیست
فعل last به معنای دوام آوردن
فعل last به معنای دوام آوردن یعنی ادامه داشتن چیزی تا مدت زمان خاصی. این فعل در این مفهوم حالت استمراری ندارد و به صورت ناگذرا می آید. مثلا:
the meeting only lasted ( for ) a few minutes ( جلسه تنها چند دقیقه طول کشید. )
...
[مشاهده متن کامل]

each game lasts about an hour ( هر دست بازی تقریبا یک ساعت طول می کشد. )
فعل last همچنین به معنای دوام داشتن و پایا بودن است که در این حالت هم گذرا و هم ناگذر است. مثلا:
he's making a big effort now, and i hope it lasts ( او الان دارد تلاش زیادی می کند، و من امیدوارم ( این تلاش ) دوام داشته باشد. )
these shoes should last you till next year ( این کفش ها باید تا سال آینده دوام بیاورند. )
فعل last به معنای دوام آوردن زمانی به کار می رود که فردی علیرغم سختی ها و مشکلات و موانع بتواند به زندگی، کار و . . . خود ادامه دهد. مثلا:
she won't last long in that job ( او در آن کار دوام نخواهد آورد. )
he is not going to last in this country ( او در این کشور دوام نخواهد آورد. )
قید last به معنای آخر
قید last به معنای آخر وقتی به کار می رود که کسی بعد از چیزی/کسی بیاید یا آخرین فردی باشد که کاری را انجام می دهد. مثلا:
he came last in the race ( او در مسابقه آخر شد. )
they arrived last of all ( آنها آخر از همه رسیدند. )
?when did you see him last ( آخرین بار کی او را دیدی؟ )
معرف last به معنای آخرین
معرف last به معنای آخرین به اخیرترین چیز یا آخرین چیز باقی مانده از چیزی گفته می شود. مثلا:
?what was the last movie you saw ( آخرین فیلمی که دیدی چه بود؟ )
it's the last room on the left ( آن آخرین اتاق از سمت چپ است. )
معرف last به معنای قبل
قید last به معنای قبل به بازه زمانی گذشته و چیزهای اخیر گفته می شود. مثلا:
i went to boston last month ( من ماه قبل به بوستن رفتم. )
my last house was half this size ( خانه ی قبلی من نصف این جا بود. )
منبع: سایت بیاموز

قالب کفش
معنی اخرین نیز میدهن .
Last year's trip.
سفر سال گذشته.
دوام داشتن یا طول عمر زیاد داشتن اجناس، کالایی که دوام بیشتری دارد، به شکل فعل معنی شده
قبل
The house was cleaned last week
خانه، هفته پیش تمیز شد ↘️↘️↘️
در بسیاری موارد به عنوان قید معنی . . . . . آخرین بار. . . . آخرین باری. . است
Last به عنوان پیشوند ( اسم ) = به معنی قبل، پیش ویا آخرین. . .
مثل=Last night :شب قبل /Last year :سال پیش/Last dance :آخرین رقص. . .
Lastبه عنوان فعل=طول کشیدن، ادامه داشتن و. . .
مثل=The game last four hours :بازی چهار ساعت طول کشید. . .
تداوم/دوام داشتن، تداوم/دوام یافتن، برقرار/پابرجا ماندن
گذشته، پیش، قبل، و پسوندهای پار - ، دیـ
last week =هفته گذشته، هفته پیش، هفته قبل
last year = سال قبل، پارسال
last night= شب قبل، دیشب
last season= فصل گذشته

پایدار بودن
دوام آوردن
باقی ماندن
حفظ شدن
گذشته
سپری شده ( درمورد اوقات )
طول کشیدن یا طول دادن
کش دادن
طول کشیدن
طول کشیدن ( حرف اضافشم aboutهست )
به درازا انجامیدن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٦)

بپرس