large

/ˈlɑːrdʒ//lɑːdʒ/

معنی: وسیع، درشت، کامل، فراوان، بزرگ، جامع، لبریز، سترگ، پهن، جادار، بسیط، هنگفت، حجیم
معانی دیگر: گنده، گت، کنگ، پهناور، کلان، عمده، معتنابه، فراگیر، همه جانبه، ژرف، غلوآمیز، خودنمایانه، پر فیس و افاده، (کشتی رانی) باد مساعد، شرطه، با فیس و افاده، به طور خودنمایانه، به طور درشت

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: larger, largest
مشتقات: largeness (n.)
(1) تعریف: of greater size, amount, scope, or proportion than the average; not small.
مترادف: big, considerable
متضاد: compact, little, paltry, small
مشابه: ample, copious, enormous, extensive, giant, great, gross, heavy, huge, immense, jumbo, numerous, prodigious, round, substantial, tidy, vast

- The new auditorium is large and holds many people.
[ترجمه گوگل] سالن جدید بزرگ است و افراد زیادی را در خود جای می دهد
[ترجمه ترگمان] تالار جدید بزرگ است و افراد زیادی را در خود جای داده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: tolerant and generous.
مترادف: liberal
متضاد: small
مشابه: ample, big, free, generous, tolerant

- With her large spirit, she took in many children who had been orphaned by the war.
[ترجمه گوگل] او با روحیه بزرگ خود، بسیاری از کودکانی را که در اثر جنگ یتیم شده بودند، پذیرفت
[ترجمه ترگمان] با وجود این روحیه بزرگ، بسیاری از کودکان را که از جنگ یتیم شده بود باخود برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. large blisters could be seen over his burned skin
روی پوست سوخته اش تاول های بزرگی دیده می شد.

2. large bottles of 1984 vintage
بطری های بزرگ شراب سال 1984

3. large talk
حرف های گنده گنده

4. large scale
به میزان زیاد،به مقیاس زیاد

5. a large appetite
اشتهای زیاد

6. a large body of evidence
شواهد بسیار

7. a large building
ساختمان بزرگ

8. a large cloud covered the sun
ابر بزرگی خورشید را پوشانید.

9. a large crowd collected
جمعیت زیادی گرد آمد.

10. a large crowd gathered at the scene of the accident
جمعیت زیادی در محل حادثه گرد آمده بودند.

11. a large employer
کارفرمای بزرگ

12. a large family
خانواده ی بزرگ

13. a large family which is scraping along on a small income
خانواده ی پر اولاد که با درآمد کم به سختی گذران می کند

14. a large house and other trappings of wealth
یک خانه ی بزرگ و دیگر نشانه های ثروت

15. a large mirror which gives an illusion of space in a small room
آئینه ی بزرگی که در یک اتاق کوچک تصور غیر واقعی از فضا ایجاد می کند

16. a large number
شمار زیاد،تعداد کثیر

17. a large person
آدم هیکل دار

18. a large proportion of the sea's surface
بخش وسیعی از سطح دریا

19. a large recess in the steep rock
شکافی بزرگ در صخره ی پرشیب

20. a large room
اتاق بزرگ (جادار)

21. a large sum (of money)
مبلغ هنگفت

22. a large theater
یک تماشاخانه ی بزرگ

23. in large measure
به میزان زیاد

24. several large companies are the clients of this advertising agency
چندین شرکت بزرگ مشتری این آژانس تبلیغاتی هستند.

25. the large hall has been compartmentalized into several cubicles
تالار بزرگ را به چندین اتاقک تقسیم کرده اند.

26. the large intestine and the small intestine
روده ی بزرگ و روده ی کوچک

27. this large drill bore a well every two days
این مته ی بزرگ هر دو روز یک چاه حفر می کند.

28. very large
خیلی گنده

29. a large part of something
بخش عمده از چیزی

30. as large (or big) as life
1- رجوع شود به: 2 life-size- واقعا،حقیقتا

31. as large as life
ناگهان،غفلتا،واقعا خودش

32. at large
1- آزاد،غیر زندانی،فراری

33. loom large
(بزرگتر یا وحشتناک تر از آنچه که هست) به نظر آمدن،با هیبت ظاهر شدن

34. a few large logs were floating down the river
چند کنده ی بزرگ در رودخانه شناور بود.

35. a telescope's large lens
عدسی بزرگ تلسکوپ (ستاره نما)

36. he hammered large blocks of stone into chips
او با چکش قطعات بزرگ سنگ را خرد کرد.

37. she had large bosoms
پستان های بزرگی داشت.

38. they devoted large sums to the construction of hospitals
آنها مبالغ هنگفتی را به ساختن بیمارستان اختصاص دادند.

39. to a large extent
به میزان زیاد

40. to have large views on a subject
درباره ی مطلبی اندیشه های گسترده داشتن

41. to talk large
حرف های گنده گنده زدن

42. to write large
درشت نوشتن

43. we sell large and extra-large hats
ما کلاه های بزرگ و خیلی بزرگ می فروشیم.

44. ambassador at large
سفیر سیار

45. by and large
به طور کلی،از هر نظر،کم و بیش

46. by and large
تقریبا،کم و بیش،به طور کلی

47. to a large extent
به میزان زیاد،به مقدار زیاد،اکثرا

48. a building of large proportions
ساختمانی با ابعاد بزرگ

49. a commander with large powers
یک فرمانده با اختیارات زیاد

50. a congressman at large
نماینده ی کل ایالت

51. a donkey has large ears
الاغ گوش های بزرگ دارد.

52. a man of large feature
مرد درشت اندام

53. daedalus constructed a large labyrinth in crete
ددالوس یک پیچراه بزرگ در جزیره ی کرت ساخت.

54. he owns a large farm
او صاحب مزرعه ی بزرگی است.

55. he placed a large copper vessel over the fire
یک ظرف مسی بزرگ را روی آتش قرار داد.

56. iran is a large country
ایران کشور پهناوری است.

57. kashan figs are large and sweet
انجیرهای کاشان درشت و شیرین اند.

58. she inherited a large fortune
او ثروت هنگفتی به ارث برد.

59. she owns a large estate in ghamsar
او در قمصر ملک بزرگی دارد.

60. texas is a large state
تگزاس ایالت پهناوری است.

61. the hall is large with excellent acoustics
سالن بزرگ است و از نظر پژواک شناسی عالی است.

62. they accumulated a large debt
آنها قرض زیاد بالا آوردند.

63. to command a large vocabulary
به واژگان بسیاری احاطه داشتن

64. a belt with a large buckle
کمربندی با سگک درشت

65. a room with two large windows
یک اتاق با دو پنجره ی بزرگ

66. a singer with a large repertoire of songs
آوازخوانی که آوازهای بسیاری را می تواند بخواند

67. fear of failure loomed large in his mind
ترس از ناکامی در مخیله اش قوت می گرفت.

68. he was awarded a large salvage payment
پاداش هنگفتی به او دادند.

69. his mother was a large woman with a masculine voice
مادرش زن درشت اندامی بود که صدایی مردانه داشت.

70. mehri sat astride a large white horse
مهری سوار بر اسب بزرگ و سفیدی بود.

مترادف ها

وسیع (صفت)
wide, large, comprehensive, ample, vast, extensive, immense, spacious, capacious, captious, champaign, roomy, far-reaching, panoramic, plausive

درشت (صفت)
rough, abrupt, harsh, coarse, large, gross, hulking, sturdy, brutish, gruff, coarse-grained, crass

کامل (صفت)
main, large, absolute, total, full, perfect, complete, thorough, exact, mature, whole, plenary, stark, orbicular, culminant, unabridged, intact, exhaustive, full-blown, full-fledged, unqualified, integral, unmitigated

فراوان (صفت)
many, plenty, large, abundant, great, plentiful, numerous, manifold, strong, plural, affluent, voluminous, ample, bounteous, exuberant, profuse, copious, fulsome, multiple, prolific, umpteen, massed

بزرگ (صفت)
mighty, senior, large, gross, great, numerous, extra, head, adult, major, big, dignified, grand, voluminous, extensive, massive, enormous, grave, majestic, bulky, eminent, lofty, egregious, immane, jumbo, king-size, sizable, sizeable, walloping

جامع (صفت)
large, precise, comprehensive, executive, all-around, general, universal, plenary, encyclopaedic, spacious, catholic, encyclopedic, self-contained, self-inclusive

لبریز (صفت)
replete, large, full, awash, brimful, overfilled, flown, profuse, top-full

سترگ (صفت)
rough, large, big, huge, wrathful, boisterous

پهن (صفت)
wide, large, plain, broad, flat, flattened, platy, patulous

جادار (صفت)
large, spacious, capacious, roomy, commodious

بسیط (صفت)
wide, large, simple, comprehensive, extensive

هنگفت (صفت)
large, great, enormous

حجیم (صفت)
large, voluminous, massive, huge

تخصصی

[برق و الکترونیک] بزرگ، وسیع
[ریاضیات] بزرگ

انگلیسی به انگلیسی

• freedom (obsolete)
great in size or quantity, big, enormous; wide; spacious; generous; bombastic, pompous; famous, well-known; important
something that is large is greater in size or amount than is usual or average.
you use at large to indicate that you are talking about most of the people mentioned.
if you say that a dangerous person, thing, or animal is at large, you mean that they have escaped and have not yet been captured or made safe.
you use by and large to indicate that a statement is mostly but not completely true.

پیشنهاد کاربران

تفاوت Big و Large:
Big در رابطه با بزرگی از نظر سایز یا اهمیت هست
اما
Large فقط در رابطه با بزرگی از نظر سایز هست.
همچنین Big نسبت به Large کمی informal تره.
گاهی به معنای ثروتمند/پولدار
بزرگ
مثال: They bought a large house in the suburbs.
آن ها یک خانه بزرگ در حومه خریدند.
حجیم
زیاد
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : enlarge / large
✅️ اسم ( noun ) : largeness / enlargement / enlarger
✅️ صفت ( adjective ) : large / largish / enlarged
✅️ قید ( adverb ) : largely
بزرگ
وسیع
اعظم
اعظم
هنگفت
Big بزرگ یا بلند ، و. . . . به جمله بستگی دارد که چگونه باشد
گسترده
دست و دلباز
ولخرج
بسیار بزرگ
وسیع. بزرگ. گنده. عظیم. گشاد. بلندو. . . همه ی اینارو معنی میده بستگی به جمله داره
درشت
بزرگ
بلند و گشاد
Large skirts
زیاد
Large amount: مقدار زیاد
عظیم
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٨)

بپرس