lapse

/ˈlæps//læps/

معنی: خطا، زوال، مرور، انقضاء، لغزش، گذشت زمان، استفاده از مرور زمان، انحراف موقت، ترک اولی، خطا به خواندن، الحاد، سپری شدن، مشمول مرور زمان شدن، از مد افتادن
معانی دیگر: (زمان یا هر چیزی که جریان دارد) گذشت، (زمان و هر چیز جاری) گذشتن، اشتباه، لغزیدن، کژ روی (موقت)، پس روی، قهقرا (روی)، فرو روی، سقوط، ارتداد، انحراف، پس رفتن، عود کردن، از دست دادن، افت، کاهش، انقضا، به سر آمدن، منقضی شدن، نکول، از اعتبار افتادن یا انداختن، باطل کردن یا شدن، (حقوق) سلب یا زائل شدن حق، تمام شدن، (نادر) ویران شدن، دستخوش خرابی شدن، مکث، درنگ، وقفه، نسیان، برگشت، انصراف، خرف شدن، سهو ونسیان کردن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a usu. minor, temporary, or unintentional decline from or failure to meet some established or accepted standard.
مشابه: decline, disregard, down, error, fault, faux pas, negligence, peccadillo, slip, slip-up

- My grandfather has occasional memory lapses.
[ترجمه گوگل] پدربزرگ من گهگاه دچار نقص حافظه است
[ترجمه ترگمان] پدربزرگ من گاهی خطاهای حافظه دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I'm sorry for not introducing you; my shock at seeing him there caused me to have a lapse in good manners.
[ترجمه گوگل] متاسفم که شما را معرفی نکردم شوکه من از دیدن او در آنجا باعث شد که رفتارهای خوبم را از دست بدهم
[ترجمه ترگمان] متاسفم که شما را معرفی نکرده ام؛ شوکه شدم از دیدن او باعث شد کمی رفتار خوبی داشته باشم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a passing or past interval of time; elapsed period.
مترادف: elapse
مشابه: interim, interlude, intermission, interval, passage, period, recess

- The old theater is operating again after a lapse of ten years.
[ترجمه گوگل] تئاتر قدیم پس از گذشت ده سال دوباره شروع به فعالیت می کند
[ترجمه ترگمان] تئاتر قدیمی پس از گذشت ده سال دوباره عمل می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: the termination of a legal right or privilege because of failure to use it.
مشابه: discontinuance, expiration, expiry, nullification, revocation, termination

(4) تعریف: the termination of a benefit or warranty, because of nonpayment of premiums or expiration of the contracted period of coverage.
مشابه: discontinuance, end, nullification, revocation, termination

(5) تعریف: a slow or gradual decline or fall.
مشابه: decline, descent, downturn, drop, ebb, wane

- a lapse into silence
[ترجمه گوگل] یک گذر در سکوت
[ترجمه ترگمان] پس از لحظه ای سکوت،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- a lapse into disuse
[ترجمه گوگل] عدم استفاده
[ترجمه ترگمان] یک lapse به دست فراموشی سپرده شد،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: lapses, lapsing, lapsed
مشتقات: lapsable (lapsible) (adj.)
(1) تعریف: to decline from or fail to meet an established or accepted standard, usu. temporarily, unintentionally, or in a minor way.
مشابه: fault, miss, slip

- They never lapsed in their faithfulness to each other.
[ترجمه گوگل] آنها هرگز در وفاداری خود به یکدیگر کوتاهی نکردند
[ترجمه ترگمان] آن ها هرگز در وفاداری خود نسبت به هم lapsed
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to drift slowly or gradually into or out of a state or mental condition.
مشابه: drift, fall, slip

- The injured woman lapsed into a coma.
[ترجمه گوگل] زن مجروح به کما رفت
[ترجمه ترگمان] این زن زخمی به کما رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- After his wife died, he lapsed into despair.
[ترجمه گوگل] پس از مرگ همسرش، او دچار ناامیدی شد
[ترجمه ترگمان] بعد از مرگ همسرش، او نا امید شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to come to an end, as a right or benefit in force during a specified period of time.
مترادف: elapse, expire
مشابه: cease, end, terminate

- Her license to practice dentistry has lapsed.
[ترجمه گوگل] پروانه ی دندانپزشکی او باطل شده است
[ترجمه ترگمان] لیسانس او در دندان پزشکی به فراموشی سپرده شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The insurance policy lapsed due to non-payment of the premium.
[ترجمه گوگل] بیمه نامه به دلیل عدم پرداخت حق بیمه منقضی شد
[ترجمه ترگمان] سیاست بیمه به دلیل عدم پرداخت حق بیمه منقضی شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to slip into disuse.
مترادف: obsolesce
مشابه: fall, slip

- This old custom has lapsed.
[ترجمه گوگل] این رسم قدیمی از بین رفته است
[ترجمه ترگمان] این عادت قدیمی از کار افتاده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. lapse from respectability
از احترام افتادن

2. lapse of memory
خطای حافظه،از یاد بردن

3. lapse of taste
بدسلیقگی

4. a lapse in the number of college graduates
افت تعداد فارغ التحصیلان دانشگاه

5. a lapse of time
گذشت زمان

6. the lapse of a custom
در بوته ی فراموشی افتادن یک سنت

7. the lapse of time has superseded his astronomical system
گذشت زمان نظام نجومی او را از اعتبار انداخته است.

8. a sudden lapse of confidence
از دست دادن ناگهانی اعتماد به نفس

9. after a lapse of ten years
پس از (گذشت) ده سال

10. they had no right to lapse my (insurance) policy
آنها حق نداشتند بیمه ی مرا قطع کنند.

11. they resumed work after a short lapse
پس از وقفه ی کوتاهی دوباره کار را از سر گرفتند.

12. After a lapse of six months we met up again.
[ترجمه گوگل]بعد از گذشت شش ماه دوباره همدیگر را دیدیم
[ترجمه ترگمان]پس از شش ماه دوباره همدیگر را ملاقات کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. A single lapse of concentration cost Sampras the game.
[ترجمه گوگل]تنها یک دور تمرکز باعث شد تا سامپراس بازی کند
[ترجمه ترگمان]تنها یک مقدار از هزینه تمرکز بر روی این بازی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The usual time lapse between request and delivery is two days.
[ترجمه گوگل]فاصله زمانی معمول بین درخواست و تحویل دو روز است
[ترجمه ترگمان]زمان معمول بین درخواست و تحویل دو روز طول میکشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. He turned up again after a lapse of two years.
[ترجمه گوگل]او پس از گذشت دو سال دوباره ظاهر شد
[ترجمه ترگمان]پس از گذشت دو سال دوباره به راه افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. A defensive lapse by Keown allowed Tottenham to score.
[ترجمه گوگل]یک خطای دفاعی توسط کیون باعث شد تاتنهام گلزنی کند
[ترجمه ترگمان]یک خطای دفاعی که Keown اجازه می داد Tottenham را گل کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. Her lapse into German didn't seem peculiar. After all, it was her native tongue.
[ترجمه گوگل]لغزش او به آلمانی عجیب به نظر نمی رسید بالاخره این زبان مادری او بود
[ترجمه ترگمان]lapse به زبان آلمانی عجیب به نظر نمی رسید به هر حال زبان بومی او بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

خطا (اسم)
slip, error, mistake, transgression, lapse, fault, miss, sin, blunder, miscue, misfeasance

زوال (اسم)
decline, decay, decadence, downfall, fadeaway, ebb, sublation, lapse, fall, chute, deterioration, consumption, tailspin

مرور (اسم)
review, lapse, glance, revision, passing, elapsing, once-over, revisal

انقضاء (اسم)
end, passage, lapse, expiry, expiration

لغزش (اسم)
slip, error, slide, offense, lapse, flounder, gaffe, trip, stumble, slippage, peccadillo

گذشت زمان (اسم)
lapse

استفاده از مرور زمان (اسم)
lapse

انحراف موقت (اسم)
lapse

ترک اولی (اسم)
lapse

خطابه خواندن (اسم)
slip, lapse

الحاد (اسم)
heresy, atheism, paganism, lapse

سپری شدن (فعل)
pass, finish, expire, lapse, be finished, elapse

مشمول مرور زمان شدن (فعل)
lapse

از مد افتادن (فعل)
superannuate, lapse, outmode

تخصصی

[عمران و معماری] افت - تنزل - سقوط
[حقوق] سلب (یا ساقط یا ضایع) شدن حق، مشمول مرور زمان شدن، سپری شدن، انقضاء
[نساجی] افت - تنزل - کاهش
[ریاضیات] افت، تنزیل، تنزل، کاهش

انگلیسی به انگلیسی

• error, mistake, failure; temporary deviation; passage of time, pause; gradual sinking to a lower degree, decline; expiration, termination
fail to reach an accepted standard; gradually slip into or out of a state or condition; elapse, expire, come to an end; become void; fall out of general use
a lapse of time is a period of time that is long enough for a situation to change.
if a period of time lapses, it passes.
if a situation, relationship, or legal contract lapses, it is allowed to end or to become invalid.
if you have a lapse of memory or a lapse of concentration, you forget about something or fail to concentrate on something.
a lapse is also a piece of bad behaviour by someone who usually behaves well.
if you lapse into a particular kind of behaviour, you start behaving that way.

پیشنهاد کاربران

فاصله گرفتن
1. لغزش. خطا 2. انحراف. سقوط 3. ( زمان ) گذشت 4. ( حق ) از دست رفتن. سلب. انقضاء 5. فرو رفتن در. افتادن در 6. لغزیدن. دچار اشتباه شدن 7. سقوط کردن. منحرف شدن 8. به عقب برگشتن. سیر قهقرایی پیمودن 9. منقضی شدن. پایان یافتن 10. باطل شدن. سلب شدن 11. سپری شدن. گذشتن
...
[مشاهده متن کامل]

مثال:
a lapse deserving of punishment
یک انحرافِ درخورِ مجازات

تنزل، افت و کاهش در موضوعات اخلاقی و رفتاری
to fall from an attained and usually high level ( as of morals or manners ) to one much lower
برای مثال I had a lapse in courage من بی شهامت شده بودم
I had a lapse in faith من بی ایمان شده بودم
یه لحظه غافل شدم
ترکی= ذهنیم چاشدی بیر لحظه
I had a lapse in my memory
یه لحظه غافل شدم
دومعنا دارد
1 - لغزش ( خطای موقت )
2 - دوره گذار
lapse = neglect = carelessness = inattention = disregard = oversight
شکاف
ازکارافتادگی ( موقت ) خطا
از بین رفتن متوقف شدن
باطل شدن لغو شدن، اعتبار از دست دادن
لغزیدن افتادن، به حالت بدتری دچار شدن
lapse ( روان‏شناسی )
واژه مصوب: لغزش 2
تعریف: یک یا چند بار مصرف مادۀ اعتیادآور در دورۀ بهبود
سوتی
سبق و خبط و خطا، لغزش
بازه /a time lapse بازه زمانی
سهل انگاری
یک اشتباه کوچک ناشی از بی دقتی و فراموشی
کم کاری
ترک کردن کاری
گذرِ زمان ، زمان گذری ، زمان سپری
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس