اسم ( noun )
• (1) تعریف: a usu. minor, temporary, or unintentional decline from or failure to meet some established or accepted standard.
• مشابه: decline, disregard, down, error, fault, faux pas, negligence, peccadillo, slip, slip-up
• مشابه: decline, disregard, down, error, fault, faux pas, negligence, peccadillo, slip, slip-up
- My grandfather has occasional memory lapses.
[ترجمه گوگل] پدربزرگ من گهگاه دچار نقص حافظه است
[ترجمه ترگمان] پدربزرگ من گاهی خطاهای حافظه دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پدربزرگ من گاهی خطاهای حافظه دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I'm sorry for not introducing you; my shock at seeing him there caused me to have a lapse in good manners.
[ترجمه گوگل] متاسفم که شما را معرفی نکردم شوکه من از دیدن او در آنجا باعث شد که رفتارهای خوبم را از دست بدهم
[ترجمه ترگمان] متاسفم که شما را معرفی نکرده ام؛ شوکه شدم از دیدن او باعث شد کمی رفتار خوبی داشته باشم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] متاسفم که شما را معرفی نکرده ام؛ شوکه شدم از دیدن او باعث شد کمی رفتار خوبی داشته باشم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a passing or past interval of time; elapsed period.
• مترادف: elapse
• مشابه: interim, interlude, intermission, interval, passage, period, recess
• مترادف: elapse
• مشابه: interim, interlude, intermission, interval, passage, period, recess
- The old theater is operating again after a lapse of ten years.
[ترجمه گوگل] تئاتر قدیم پس از گذشت ده سال دوباره شروع به فعالیت می کند
[ترجمه ترگمان] تئاتر قدیمی پس از گذشت ده سال دوباره عمل می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تئاتر قدیمی پس از گذشت ده سال دوباره عمل می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: the termination of a legal right or privilege because of failure to use it.
• مشابه: discontinuance, expiration, expiry, nullification, revocation, termination
• مشابه: discontinuance, expiration, expiry, nullification, revocation, termination
• (4) تعریف: the termination of a benefit or warranty, because of nonpayment of premiums or expiration of the contracted period of coverage.
• مشابه: discontinuance, end, nullification, revocation, termination
• مشابه: discontinuance, end, nullification, revocation, termination
• (5) تعریف: a slow or gradual decline or fall.
• مشابه: decline, descent, downturn, drop, ebb, wane
• مشابه: decline, descent, downturn, drop, ebb, wane
- a lapse into silence
- a lapse into disuse
[ترجمه گوگل] عدم استفاده
[ترجمه ترگمان] یک lapse به دست فراموشی سپرده شد،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] یک lapse به دست فراموشی سپرده شد،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: lapses, lapsing, lapsed
مشتقات: lapsable (lapsible) (adj.)
حالات: lapses, lapsing, lapsed
مشتقات: lapsable (lapsible) (adj.)
• (1) تعریف: to decline from or fail to meet an established or accepted standard, usu. temporarily, unintentionally, or in a minor way.
• مشابه: fault, miss, slip
• مشابه: fault, miss, slip
- They never lapsed in their faithfulness to each other.
[ترجمه گوگل] آنها هرگز در وفاداری خود به یکدیگر کوتاهی نکردند
[ترجمه ترگمان] آن ها هرگز در وفاداری خود نسبت به هم lapsed
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها هرگز در وفاداری خود نسبت به هم lapsed
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to drift slowly or gradually into or out of a state or mental condition.
• مشابه: drift, fall, slip
• مشابه: drift, fall, slip
- The injured woman lapsed into a coma.
[ترجمه گوگل] زن مجروح به کما رفت
[ترجمه ترگمان] این زن زخمی به کما رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این زن زخمی به کما رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- After his wife died, he lapsed into despair.
[ترجمه گوگل] پس از مرگ همسرش، او دچار ناامیدی شد
[ترجمه ترگمان] بعد از مرگ همسرش، او نا امید شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بعد از مرگ همسرش، او نا امید شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to come to an end, as a right or benefit in force during a specified period of time.
• مترادف: elapse, expire
• مشابه: cease, end, terminate
• مترادف: elapse, expire
• مشابه: cease, end, terminate
- Her license to practice dentistry has lapsed.
[ترجمه گوگل] پروانه ی دندانپزشکی او باطل شده است
[ترجمه ترگمان] لیسانس او در دندان پزشکی به فراموشی سپرده شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] لیسانس او در دندان پزشکی به فراموشی سپرده شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The insurance policy lapsed due to non-payment of the premium.
[ترجمه گوگل] بیمه نامه به دلیل عدم پرداخت حق بیمه منقضی شد
[ترجمه ترگمان] سیاست بیمه به دلیل عدم پرداخت حق بیمه منقضی شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] سیاست بیمه به دلیل عدم پرداخت حق بیمه منقضی شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to slip into disuse.
• مترادف: obsolesce
• مشابه: fall, slip
• مترادف: obsolesce
• مشابه: fall, slip
- This old custom has lapsed.
[ترجمه گوگل] این رسم قدیمی از بین رفته است
[ترجمه ترگمان] این عادت قدیمی از کار افتاده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این عادت قدیمی از کار افتاده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید