اسم ( noun )
• (1) تعریف: the front of the human body from the waist to the knees when one is in a sitting position, or the portion of one's clothing that covers this part of the body.
• مشابه: knees, thighs
• مشابه: knees, thighs
- My aunt was rarely seen without a basket of knitting in her lap.
[ترجمه Bita] عمه/خاله ام به ندرت بدون سبد بافتنی در دامانش دیده می شد|
[ترجمه گوگل] خاله من به ندرت دیده می شد که سبدی بافتنی در بغلش نداشته باشد[ترجمه ترگمان] عمه ام به ندرت دیده می شد که یک زنبیل بافتنی در دامن دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- When the cat jumped away, he saw that his lap was covered in hair.
[ترجمه گوگل] وقتی گربه از جا پرید، دید که دامانش پر از مو شده است
[ترجمه ترگمان] وقتی گربه از جا پرید، دید که پاهایش در موهایش فرورفته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] وقتی گربه از جا پرید، دید که پاهایش در موهایش فرورفته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: an area of responsibility or a capacity for giving care or exercising control or authority.
• مترادف: charge
• مشابه: control, duty, jurisdiction, responsibility, sphere
• مترادف: charge
• مشابه: control, duty, jurisdiction, responsibility, sphere
- nestled in the lap of Nature
[ترجمه گوگل] در دامان طبیعت جای گرفته است
[ترجمه ترگمان] در دامان طبیعت آرمیده بود،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] در دامان طبیعت آرمیده بود،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I'm putting these decisions in your lap.
[ترجمه گوگل] من این تصمیمات را در دامان تو می گذارم
[ترجمه ترگمان] من این تصمیمات را در دامان خود قرار می دهم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من این تصمیمات را در دامان خود قرار می دهم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: laps, lapping, lapped
حالات: laps, lapping, lapped
• (1) تعریف: to fold over, or enfold in.
• مترادف: fold
• مشابه: encircle, enfold, swathe, wrap
• مترادف: fold
• مشابه: encircle, enfold, swathe, wrap
• (2) تعریف: to lay (one part or end) so as to partially cover another; overlap.
• مترادف: overlap
• مشابه: overlie
• مترادف: overlap
• مشابه: overlie
• (3) تعریف: to be ahead of (a competitor in a race) by a complete circuit.
• مشابه: lead
• مشابه: lead
• (4) تعریف: to join (parts of a construction) by overlapping or dovetailing.
• مترادف: dovetail
• مشابه: interlock
• مترادف: dovetail
• مشابه: interlock
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• (1) تعریف: to wrap or wind around something.
• مترادف: wind, wrap
• مترادف: wind, wrap
- The material laps around the waist.
[ترجمه گوگل] مواد دور کمر می چرخند
[ترجمه ترگمان] مواد دور کمر تنگ می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مواد دور کمر تنگ می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to lie partway over something; overlap.
• مترادف: overlap
• مشابه: extend, overflow
• مترادف: overlap
• مشابه: extend, overflow
- This edge laps over the other one.
[ترجمه گوگل] این لبه بر لبه دیگر می چرخد
[ترجمه ترگمان] این لبه بغل یکی دیگه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این لبه بغل یکی دیگه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• (1) تعریف: an overlapping part, or the extent to which it overlaps another.
• مترادف: overlap
• مشابه: fold
• مترادف: overlap
• مشابه: fold
• (2) تعریف: a segment of a passage, such as a circuit or length of a race course, or a stage of a journey.
• مشابه: distance, length, stage
• مشابه: distance, length, stage
- Four laps equal one mile.
[ترجمه گوگل] چهار دور برابر با یک مایل
[ترجمه ترگمان] چهار برابر یک مایل مساوی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] چهار برابر یک مایل مساوی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: the amount of material needed to go around an object one time.
• (4) تعریف: a wheel or slab, usu. rotating, used to polish jewelry, cutlery, or glass.
• مشابه: wheel
• مشابه: wheel
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: laps, lapping, lapped
حالات: laps, lapping, lapped
• (1) تعریف: to lightly splash or slap against.
• مترادف: plash, slap against
• مشابه: lick, splash
• مترادف: plash, slap against
• مشابه: lick, splash
- Waves lapped the shore with a soothing sound.
[ترجمه گوگل] امواج با صدای آرامش بخش ساحل را می پیچیدند
[ترجمه ترگمان] امواج با صدای آرامش بخش به ساحل می پیچید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] امواج با صدای آرامش بخش به ساحل می پیچید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to lick up with the tongue, as drink or food (often fol. by up).
• مترادف: lick, tongue
• مترادف: lick, tongue
- The cat was lapping up the milk.
[ترجمه گوگل] گربه شیر را در دست میکشید
[ترجمه ترگمان] گربه شیر را لیس می زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] گربه شیر را لیس می زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• (1) تعریف: to wash up on or slap against a surface with a gentle splash, as waves on a beach.
• مترادف: plash
• مشابه: ripple, splash, swash
• مترادف: plash
• مشابه: ripple, splash, swash
• (2) تعریف: to take something into the mouth by licking it up.
اسم ( noun )
• (1) تعریف: the act or sound of licking up something.
• مترادف: lick
• مترادف: lick
• (2) تعریف: a mouthful of something licked up.
• مترادف: lick
• مشابه: sip
• مترادف: lick
• مشابه: sip
- a lap of water