lap

/ˈlæp//læp/

معنی: محل نشو ونما، دامن لباس، لبه لباس، پیچیدن، حریصانه خوردن، تاه کردن، لیس زدن، شلپ شلپ کردن، با صدا چیزی خوردن
معانی دیگر: دامن، دامان (شکم و ران های شخص نشسته - بخشی از جامه که این قسمت بدن را می پوشاند)، (جلو پیراهن که در آن چیزی ریخته باشند) یک دامن پر، (مجازی) جای پرورش و محبت، آغوش، هر چیز گودی دار و دامن مانند، لبه بر لبه شدن یا بودن، همپوش بودن، (در مسابقات دو و اسب دوانی و غیره) یک دور میدان، (شنا) یک طول استخر، (مجازی) یک مرحله، روی دامن نشاندن، بر دامن گرفتن، (مجازی) پروردن و محبت کردن، (با: on یا over) روی هم تا کردن، (با: under) دولا شدن، روی هم تا شدن، (نادر) پایین پالتو یا کت های بلند قدیمی، دامن پالتو، لب به لب (بخشی که روی بخش دیگر قرار گیرد)، روی هم افتاده، میزان روی هم افتادگی، محل روی هم افتادگی، همپوشی، روی هم افتادگی، لب به لبگی، تا شدگی، یک دور گردش (مثلا یک حلقه ی طناب به دور تنه ی درخت)، یک دور زمین (یا یک طول استخر) جلو بودن از، چرخ گردان (برای بریدن شیشه و جواهر و جلا دادن و غیره)، (با چرخ گردان) بریدن یا جلا دادن، رجوع شود به: overlap، (با: over) بیرون زدن، برجسته یا قلمبه بودن، (زمان) فراتر رفتن، طولانی تر بودن، (مثل سگ یا گربه) شلپ شلپ آب خوردن، لپ لپ خوردن، هلف هلف خوردن، قلپ قلپ خوردن، (موج دریا) ملایم و با صدای لپ لپ به ساحل و غیره خوردن، صدای شلپ شلپ، صدای هلف هلف، لیس، لیسش، به اندازه ی یک زبان زدن، لپ لپ کردن، لاف لاف کردن، هلف هلف کردن، سجاف، محیط، سرکشیدن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the front of the human body from the waist to the knees when one is in a sitting position, or the portion of one's clothing that covers this part of the body.
مشابه: knees, thighs

- My aunt was rarely seen without a basket of knitting in her lap.
[ترجمه Bita] عمه/خاله ام به ندرت بدون سبد بافتنی در دامانش دیده می شد
|
[ترجمه گوگل] خاله من به ندرت دیده می شد که سبدی بافتنی در بغلش نداشته باشد
[ترجمه ترگمان] عمه ام به ندرت دیده می شد که یک زنبیل بافتنی در دامن دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- When the cat jumped away, he saw that his lap was covered in hair.
[ترجمه گوگل] وقتی گربه از جا پرید، دید که دامانش پر از مو شده است
[ترجمه ترگمان] وقتی گربه از جا پرید، دید که پاهایش در موهایش فرورفته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: an area of responsibility or a capacity for giving care or exercising control or authority.
مترادف: charge
مشابه: control, duty, jurisdiction, responsibility, sphere

- nestled in the lap of Nature
[ترجمه گوگل] در دامان طبیعت جای گرفته است
[ترجمه ترگمان] در دامان طبیعت آرمیده بود،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I'm putting these decisions in your lap.
[ترجمه گوگل] من این تصمیمات را در دامان تو می گذارم
[ترجمه ترگمان] من این تصمیمات را در دامان خود قرار می دهم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: laps, lapping, lapped
(1) تعریف: to fold over, or enfold in.
مترادف: fold
مشابه: encircle, enfold, swathe, wrap

(2) تعریف: to lay (one part or end) so as to partially cover another; overlap.
مترادف: overlap
مشابه: overlie

(3) تعریف: to be ahead of (a competitor in a race) by a complete circuit.
مشابه: lead

(4) تعریف: to join (parts of a construction) by overlapping or dovetailing.
مترادف: dovetail
مشابه: interlock
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to wrap or wind around something.
مترادف: wind, wrap

- The material laps around the waist.
[ترجمه گوگل] مواد دور کمر می چرخند
[ترجمه ترگمان] مواد دور کمر تنگ می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to lie partway over something; overlap.
مترادف: overlap
مشابه: extend, overflow

- This edge laps over the other one.
[ترجمه گوگل] این لبه بر لبه دیگر می چرخد
[ترجمه ترگمان] این لبه بغل یکی دیگه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
(1) تعریف: an overlapping part, or the extent to which it overlaps another.
مترادف: overlap
مشابه: fold

(2) تعریف: a segment of a passage, such as a circuit or length of a race course, or a stage of a journey.
مشابه: distance, length, stage

- Four laps equal one mile.
[ترجمه گوگل] چهار دور برابر با یک مایل
[ترجمه ترگمان] چهار برابر یک مایل مساوی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: the amount of material needed to go around an object one time.

(4) تعریف: a wheel or slab, usu. rotating, used to polish jewelry, cutlery, or glass.
مشابه: wheel
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: laps, lapping, lapped
(1) تعریف: to lightly splash or slap against.
مترادف: plash, slap against
مشابه: lick, splash

- Waves lapped the shore with a soothing sound.
[ترجمه گوگل] امواج با صدای آرامش بخش ساحل را می پیچیدند
[ترجمه ترگمان] امواج با صدای آرامش بخش به ساحل می پیچید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to lick up with the tongue, as drink or food (often fol. by up).
مترادف: lick, tongue

- The cat was lapping up the milk.
[ترجمه گوگل] گربه شیر را در دست می‌کشید
[ترجمه ترگمان] گربه شیر را لیس می زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to wash up on or slap against a surface with a gentle splash, as waves on a beach.
مترادف: plash
مشابه: ripple, splash, swash

(2) تعریف: to take something into the mouth by licking it up.
اسم ( noun )
(1) تعریف: the act or sound of licking up something.
مترادف: lick

(2) تعریف: a mouthful of something licked up.
مترادف: lick
مشابه: sip

- a lap of water
[ترجمه گوگل] یک دامان آب
[ترجمه ترگمان] یک دامن آب،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. lap the edges under
لبه ها را توبگذار (روی هم تا کن).

2. lap up
1- شلپ شلپ خوردن،قلپ قلپ خوردن 2- (عامیانه) با حرص و ولع خوردن 3- (عامیانه) با شوق و ذوق پذیرفتن 4- به آسانی باورکردن

3. a lap full of apples
یک دامن پر از سیب

4. the lap of the sea against the rocks
صدای شلپ شلپ دریا بر صخره ها

5. to lap shingles in laying a roof
لب به لب قرار دادن سفال های بام

6. in the lap of luxury
در ناز و نعمت،در تجمل و رفاه

7. in the lap of the gods
خارج از قدرت بشر،در دست خدا

8. she had a lap of the soup and said, "wow!"
یک ذره از سوپ را چشید و گفت ((به به !))

9. the runner was one lap ahead of the others
دونده یک دور میدان از دیگران جلو بود.

10. a lake sparkling in the lap of a mountain
دریاچه ای که در دامن کوه می درخشید

11. i sat on my grandfather's lap
روی زانوی پدربزرگم نشستم.

12. the napkin slipped from mina's lap
دستمال سفره از روی دامن مینا افتاد.

13. drop (or dump) into someone's lap
(مسئولیت و غیره را) به کسی تحمیل کردن،به گردن کسی انداختن

14. he was brought back into the lap of the church again
دوباره او را به آغوش کلیسا باز گرداندند.

15. she had been raised in the lap of luxury
او در دامن ناز و نعمت پرورش یافته بود.

16. she had been reared in the lap of luxury
او در دامان تجمل و وفور (در ناز و نعمت) پرورش یافته بود.

17. the cat was purring on naheed's lap
گربه روی دامن ناهید خرخر می کرد.

18. the child was sitting on her mother's lap
کودک بر دامن مادرش نشسته بود.

19. the baby spat his food out onto my lap
کودک خوراک خود را روی دامن من بالا آورد.

20. as soon as anything happens he runs to his mother's lap
تا چیزی می شود به دامن مادرش پناه می برد.

21. the child dropped a dollop of ice cream on her lap
بچه یک تکه از بستنی را روی دامن خود ریخت.

22. when he got to the rose bush, sa'di wanted to fill his lap (with roses) for his disciples, but rose-fragrance so intoxicated him that he let go of his lap
سعدی می خواست که چون به درخت گل رسد دامنی پر کند هدیه ی اصحاب را ولی بوی گل چنان مستش کرد که دامنش از دست برفت.

23. She sat with her hands in her lap.
[ترجمه گوگل]با دستانش در بغلش نشست
[ترجمه ترگمان]او دست هایش را روی زانوهایش گذاشته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. Her little girl sat on her lap.
[ترجمه گوگل]دختر کوچکش روی بغلش نشست
[ترجمه ترگمان]دختر کوچکش روی زانوی او نشسته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. This dog's ears are so long that they lap over.
[ترجمه گوگل]گوش های این سگ به قدری دراز هستند که روی آن ها می چرخند
[ترجمه ترگمان]گوش های این سگ آنقدر دراز است که روی زانو می نشینند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. Their audience will lap up whatever they throw at them.
[ترجمه گوگل]مخاطبان آنها هر چه را که به سمت آنها پرتاب کنند، به پا می کنند
[ترجمه ترگمان]مخاطبین آن ها هر چیزی که به آن ها پرتاب می کنند را دامن خواهند زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. Shannon sat on her mother's lap.
[ترجمه گوگل]شانون روی بغل مادرش نشست
[ترجمه ترگمان]شانون روی زانوی مادرش نشست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

28. He set a new lap record.
[ترجمه گوگل]او یک رکورد دور جدید به نام خود ثبت کرد
[ترجمه ترگمان] اون یه رکورد جدید رو ترتیب داده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

محل نشو ونما (اسم)
lap

دامن لباس (اسم)
skirt, lap

لبه لباس (اسم)
lap

پیچیدن (فعل)
envelop, impact, twinge, fake, wind, resonate, tie up, fold, roll, swathe, wrap, muffle, screw, twist, nest, involve, swab, wattle, reverberate, enfold, complicate, furl, convolve, lap, infold, enwrap, tweak, kink, trindle

حریصانه خوردن (فعل)
gut, guzzle, gull, devour, engorge, gobble, lap, wolf

تاه کردن (فعل)
ruff, fold, ruffle, ply, lap

لیس زدن (فعل)
lap

شلپ شلپ کردن (فعل)
lap, whop

با صدا چیزی خوردن (فعل)
lap

تخصصی

[عمران و معماری] پوشش - رویهم افتادگی - لبه رو لبه افتادن
[برق و الکترونیک] پوشاندن، روی هم قرار دادن
[زمین شناسی] همپوشی، پوشش
[نساجی] بالش - دسته ایلاف خروجی از ماشین حلاجی - حلقه - حلقه در کشبافی - بالش حلاجی (لپ ) - متکا - پیچیده شدن نخ یا روینگ یا فیتله بدور غلتک - کمر پیچ شدن - پیچیده شدن روی چیزی - یقه کت - تا کردن - پیچیدن
[ریاضیات] روی هم قرار گرفتن، لب روی هم، چرخ پرداخت، روی هم افتادن، صیقل دادن، زیر کار، ساییدن، صیقل زدن، ساییدن دقیق

انگلیسی به انگلیسی

• front part from the waist to the knees of a seated person; part of a garment which covers the lap; fold of clothing; area of responsibility or control
act of wrapping around, enfolding; part which overlaps; amount of material needed to go around an object once; full circuit, full length (of a course); rotating wheel used for polishing
lick; act of licking up a liquid; sound of water splashing against a surface; liquid food, thin beverage
enfold in, wrap with, wind around; partially cover, overlap; get ahead by one or more laps (in a race); polish with a lap
lick up with the tongue; gently splash against a surface
in a race, you say that a competitor has completed a lap when he or she has gone round the course once.
if you lap another competitor in a race, you pass them while they are still on the previous lap.
your lap is the flat area formed by your thighs when you are sitting down.
when water laps against something, it touches it gently and makes a soft sound.
when an animal laps a drink, it uses its tongue to flick the liquid into its mouth.
when an animal laps up a drink, it drinks it up very eagerly.
if someone laps up information or attention, they accept it eagerly, often when it is not really true or sincere.

پیشنهاد کاربران

یک دور ( به دور پیست مسابقه )
✨ از مجموعه لغات GRE ✨
✍ توضیح: To drink a liquid by taking small quantities with the tongue 🐱
🔍 مترادف: Sip
✅ مثال: The cat lapped up the milk from the bowl.
آغوش، زانو
مثال: The cat curled up in her lap.
گربه در آغوش او خم شد.
خوردن آب یا مایعات با لیسیدن ( مثل گربه سانان )
( ماشینکاری ) پرداخت کردن، ( در یک دستگاه پرداخت ) یک دیسک چرخان با پوششی از مواد ساینده خوب برای پرداخت.
یک ابزار صیقل دهنده به شکل ویژه پوشش داده شده یا آغشته به مواد ساینده.
lap
I
/ˈl�p/ noun , pl laps [ count ]
: the area between the knees and the hips of a person who is sitting down
A child was sitting on his lap.
She held the baby in/on her lap.
He kept his hands in/on his lap.
...
[مشاهده متن کامل]

The students rested the books in/on their laps.
drop/fall into your lap ( or land in your lap )
informal
◇ If something good drops/falls into your lap or lands in your lap, it comes to you suddenly in an unexpected way even though you did not try to get it.
This wonderful new job just fell into my lap when I was least expecting it!

drop/dump ( something ) in/into/on your lap
informal
◇ If something is dropped/dumped in/into/on your lap, it is given to you suddenly even though you did not want it or expect it.
Another major problem was dumped into her lap.

in the lap of luxury
: in a situation of great ease, comfort, and wealth
She was reared in the lap of luxury.
in the lap of the gods
chiefly Brit : not yet decided or certain
The election is too close to call: the result is in the lap of the gods.
— compare lap, 3
————————
II
verb , laps, lapped, lap�ping [ obj ]
1 : to cause ( something ) to partly cover something else
— often over
lap one shingle over another
2 : to go past ( another racer who is one or more laps behind you )
When I lapped the runner who was in second place, I knew I'd have an easy victory.
— compare lap, 4
————————
III
noun , pl laps [ count ]
1 : an act of going completely around a track or over a course when you are running, swimming, etc.
The race is 12 laps long.
With one lap remaining, the race was still close.
the last/final lap of the race
( US ) He was swimming/doing laps in the pool. [=he was swimming from one end of the pool to the other and then back again]
◇ The winner of a race often takes a victory lap ( US ) or lap of honour ( Brit ) by going around the track or over the course alone one more time as a way to celebrate.
2 : a part of a journey
They were in the last lap [=stage, leg] of their trip home from Europe.
— compare lap, 1
————————
IV
verb , laps, lapped, lap�ping
1 : to drink by licking with the tongue
[ no obj ] The dog was lapping at the water in the puddle.
[ obj ] The cat lapped the water in the dish.
— often up
The dog lapped up the water in the puddle.

— often used figuratively
The crowd lapped up every word he said. [=the crowd eagerly listened to and accepted every word he said]
He was making some outrageous claims, but the audience was really lapping it up.

2 of water : to move repeatedly over or against something in gentle waves
[ no obj ] The waves lapped at/against the shore.
[ obj ] Waves gently lapped the shore.
— compare lap, 2
lapping noun [ noncount ]
the lapping of the waveslap UK US [l�p] noun [laps]
LEGS
1. A countable usually singular the top surface of the upper part of the legs of a person who is sitting down
• Come and sit on my lap and I'll read you a story.
★ SMART thesaurus
The leg
Extra Examples
• She nursed the crying child on her lap.
• "Oh, you're a sweetheart, " she said, when I placed the breakfast tray on her lap.
• She bumped into his tray, knocking the food onto his lap.
• The children sat on my lap.
• I balanced the books on my lap.
RACING
2. countable a complete journey around a race track that is repeated several times during a competition
• He recorded the fastest lap in last weekend's Hungarian Grand Prix.
• After a strong start, she was passed by several runners in/on the final/last lap and finished ninth.
★ SMART thesaurus
Athletics
Motor racing
Parts and stages of competitions
3. lap of honour UK ( US victory lap )
a journey around a track or sports field that is made by a winner of a race or a team that has won a game
★ SMART thesaurus
Parts and stages of competitions

Idioms in the lap of luxury ▪ in the lap of the gods
verb [ - pp - ]
RACING
1. transitive to go past someone in a race who has been round the track one less time than you
• He finished last after being lapped twice by the leading runners.
★ SMART thesaurus
Athletics
Motor racing
Scoring, winning and losing in sport
Winning and defeating
Losing and being defeated
2. intransitive to make one complete journey around a track
★ SMART thesaurus
Athletics
Motor racing
Competing in sport
Competing and contending ( non - sporting ) >
DRINK
3. transitive ( of an animal ) to drink a liquid by taking it in small amounts into the mouth with a lot of short quick movements of the tongue
★ SMART thesaurus
Animal ( non - human ) behaviour
HIT GENTLY
4. intransitive or transitive ( of waves ) to hit something gently, producing quiet sounds
• The water lapped against the side of the pool.
• The waves gently lapped the shore.
★ SMART thesaurus
Waves

Phrasal Verb lap something up/lap/
n. , vi. , vt.
● دامن، دامان ( شکم و ران های شخص نشسته - بخشی از جامه که این قسمت بدن را می پوشاند )
the child was sitting on her mother's lap
کودک بر دامن مادرش نشسته بود.
I sat on my grandfather's lap
روی زانوی پدربزرگم نشستم.
laptop
روی زانویی
laptop computer
کامپیوتر دستی یا کیفی
● ( جلو پیراهن که در آن چیزی ریخته باشند ) یک دامن پر
when he got to the rose bush, Sa'di wanted to fill his lap ( with roses ) for his disciples, but rose - fragrance so intoxicated him that he let go of his lap
سعدی می خواست که چون به درخت گل رسد دامنی پر کند هدیه ی اصحاب را ولی بوی گل چنان مستش کرد که دامنش از دست برفت.
a lap full of apples
یک دامن پر از سیب
● ( مجازی ) جای پرورش و محبت، آغوش
she had been reared in the lap of luxury
او در دامان تجمل و وفور ( در ناز و نعمت ) پرورش یافته بود.
he was brought back into the lap of the church again
دوباره او را به آغوش کلیسا باز گرداندند.
● ( نادر ) پایین پالتو یا کت های بلند قدیمی، دامن پالتو
● هر چیز گودی دار و دامن مانند
a lake sparkling in the lap of a mountain
دریاچه ای که در دامن کوه می درخشید
● لبه بر لبه، لب به لب ( بخشی که روی بخش دیگر قرار گیرد ) ، همپوش، روی هم افتاده، میزان روی هم افتادگی، محل روی هم افتادگی
● همپوشی، روی هم افتادگی، لب به لبگی، تا شدگی
● لبه بر لبه شدن یا بودن، همپوش بودن
to lap shingles in laying a roof
لب به لب قرار دادن سفال های بام
the planes were flying so close to each other that their wings lapped
هواپیماها آنقدر نزدیک به هم پرواز می کردند که بال هایشان لب به لب شده بود.
one board laps the other
یک تخته روی لبه ی تخته ی دیگر قرار می گیرد.
● یک دور گردش ( مثلا یک حلقه ی طناب به دور تنه ی درخت )
● ( در مسابقات دو و اسب دوانی و غیره ) یک دور میدان، ( شنا ) یک طول استخر، ( مجازی ) یک مرحله
she swam thirty laps
او سی بار طول استخر را شنا کرد.
the runner was one lap ahead of the others
دونده یک دور میدان از دیگران جلو بود.
● یک دور زمین ( یا یک طول استخر ) جلو بودن از
● چرخ گردان ( برای بریدن شیشه و جواهر و جلا دادن و غیره ) ، ( با چرخ گردان ) بریدن یا جلا دادن
● روی دامن نشاندن، بر دامن گرفتن، ( مجازی ) پروردن و محبت کردن
lapped in luxury
نازپرورده
● ( با: on یا over ) روی هم تا کردن، ( با: under ) دولا شدن، روی هم تا شدن
lap the edges under
لبه ها را توبگذار ( روی هم تا کن ) .
● رجوع شود به: overlap
● ( با: over ) بیرون زدن، برجسته یا قلمبه بودن، ( زمان ) فراتر رفتن، طولانی تر بودن
* drop ( or dump ) into someone's lap
( مسئولیت و غیره را ) به کسی تحمیل کردن، به گردن کسی انداختن
this is your duty, don't try to dump it into my lap!
این وظیفه ی تو است، سعی نکن آن را به من محول کنی !
* in the lap of the gods
خارج از قدرت بشر، در دست خدا
* in the lap of luxury
در ناز و نعمت، در تجمل و رفاه/lap/
n. , vi. , vt.
● ( مثل سگ یا گربه ) شلپ شلپ آب خوردن، لپ لپ خوردن، هلف هلف خوردن، قلپ قلپ خوردن
the cat was lapping its milk
گربه داشت شلپ شلپ شیر می خورد.
● ( موج دریا ) ملایم و با صدای لپ لپ به ساحل و غیره خوردن
waves lapped at our feet
امواج به آرامی به پایمان می خورد.
● شلپ شلپ کردن، لپ لپ کردن، لاف لاف کردن، هلف هلف کردن
● صدای شلپ شلپ، صدای هلف هلف
the lap of the sea against the rocks
صدای شلپ شلپ دریا بر صخره ها
● لیس، لیسش، به اندازه ی یک زبان زدن
she had a lap of the soup and said, "wow!"
یک ذره از سوپ را چشید و گفت ( ( به به ! ) )
* lap up
1 - شلپ شلپ خوردن، قلپ قلپ خوردن 2 - ( عامیانه ) با حرص و ولع خوردن 3 - ( عامیانه ) با شوق و ذوق پذیرفتن 4 - به آسانی باورکردن

One journey around a track
قلمرو
the flat area between the waist and knees of a seated person
در بدن انسان، به پهنه روی ران و حد فاصل بین زانو تا مفصل ران را دامان، دامَن، دامنگاه یا بغل می گویند.
"Come and sit on my lap. "
She nursed the crying child on her lap.
...
[مشاهده متن کامل]

"Oh, you're a sweetheart, " she said, when I placed the breakfast tray on her lap.
She bumped into his tray, knocking the food onto his lap.
The children sat on my lap.
I balanced the books on my lap.

منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/lap
خشتک
جلو زدن
مثلاً تصور کنید که مسابقه ای هست که یکی یا دو تا اسکیت باز تلاش می کنند از دسته جدا شده و از حریفان "جلو بزنند"
For exampke:My little brother sits on my mother's lap while brothers his adorable cat: )
دامن
دور ( مسابقه )
محفل
سرا ( مسابقه )
lap ( ورزش )
واژه مصوب: دور
تعریف: چرخة کامل راهه /پیست یا مسیر مسابقه
زِبَران = زبرِ ران
رویِ ران = روران.
روی پا ؛ دور ( مسابقه ) ؛ برخورد کردن ( امواج )
# Sit on my lap and i'll read you a story
# He recorded the fastest lap in the race
# The runner was one lap ahead of the others
# The waves was gently lapping the shore
یک دور کامل
Lap pool
استخر باریک، بلند و به طور معمول مستطیل شکل که طول آن ها در حالت ایده آل حداقل ۴۵ فوت است.
دوره زمانی، ران پا
it was very peacful here with the lap of the waves breking over the rocks.
صدای ( شلپ شلپ ) امواج هنگام برخورد با صخره ها آرامش بخش بود.
Lewis held onto the lead until the final lap
. . . تا دور پایانی پیشتازی ش رو حفظ کرد
در مسابقات roller derby از حریفان بازی جلو زدن معنی میده
lap top
روی پا
هر یک دور ( در مسابقاتی که دور محیط یک دایره انجام می شوند )
یکی از روش های وصله کردن میلگرد بتن مسلح ( وصله پوششی یا lap splics )
قسمت بالایی پا که بچه میتونه روش بشینه یا بخوابه
مثال Come and sit on my lap and I'll read you a story.
بیا و بشین رو پاهام من برات قصه میخونم
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٧)

بپرس