languor

/ˈlæŋɡər//ˈlæŋɡə/

معنی: فتور، ضعف، خستگی، ماندگی
معانی دیگر: بی حالی، سستی، وارفتگی، ناتوانی، علیلی، رنجوری، از پا افتادگی، ذله شدگی، رخوت، خماری، خواب آلودی، کندی، خمودی، تنبلی، مستی، پژمردگی

بررسی کلمه

اسم ( noun )
مشتقات: languorous (adj.)
(1) تعریف: lack of strength or energy; weakness or listlessness.
مترادف: enervation, languidness, lassitude
متضاد: alacrity, strength, vigor
مشابه: frailty, hebetude, lethargy, torpor, weakness

- The languor caused by her depression eventually resulted in the loss of her job.
[ترجمه گوگل] کسالت ناشی از افسردگی او در نهایت منجر به از دست دادن شغل او شد
[ترجمه ترگمان] رخوت ناشی از افسردگی او در نهایت منجر به از دست رفتن شغلش شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a dreamy, idle mood or state.
مترادف: reverie
مشابه: kef, nirvana, relaxation

جمله های نمونه

1. the languor of convalescence
بی رمقی دوران نقاهت

2. the languor of hot summer afternoons
رخوت در بعد از ظهرهای گرم تابستان

3. It was hot, yet with a sweet languor about it.
[ترجمه گوگل]گرم بود، با این حال با یک کسالت شیرین در مورد آن
[ترجمه ترگمان]هوا گرم بود، با این حال رخوت ملایمی داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. She, in her languor, had not troubled to eat much.
[ترجمه گوگل]او در کسالت خود، برای خوردن زیاد مشکلی نداشت
[ترجمه ترگمان]او در رخوت خود زیاد غذا نمی خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. A delicious languor was stealing over him.
[ترجمه گوگل]لخت خوشمزه ای از سرش می دزدید
[ترجمه ترگمان]رخوت مطبوعی بر او چیره می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. She missed Spain and the languor of a siesta on a hot summer afternoon.
[ترجمه گوگل]او دلتنگ اسپانیا و کسالت یک استراحت در یک بعد از ظهر گرم تابستانی بود
[ترجمه ترگمان]بعد از ظهر گرم تابستانی، او اسپانیا و رخوت خواب بعدازظهر را از دست داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Disease, languor, doubt, carelessness, laziness, sensuality, delusion, impotency and instability are the obstacles that distract the mind.
[ترجمه گوگل]بیماری، کسالت، شک، بی احتیاطی، تنبلی، نفسانی، هذیان، ناتوانی و بی ثباتی از موانعی است که ذهن را منحرف می کند
[ترجمه ترگمان]بیماری، رخوت، تردید، تنبلی، sensuality، sensuality، impotency و بی ثباتی موانعی هستند که ذهن را منحرف می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Languor is upon your heart and the slumber is still on your eyes.
[ترجمه گوگل]کسالت بر دلت است و خواب همچنان بر چشمانت
[ترجمه ترگمان]languor روی قلب شماست و این خواب هنوز در چشمان شماست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Queasiness, headaches and languor afflicted her all day.
[ترجمه گوگل]بی حالی، سردرد و بی حالی تمام روز او را آزار می داد
[ترجمه ترگمان]queasiness، سردرد و رخوت تمام روز او را عذاب می داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Languor was still upon the eyes of the dawn, and the dew in the air.
[ترجمه گوگل]خستگي هنوز در چشمان سحر بود و شبنم در هوا
[ترجمه ترگمان]languor هنوز به چشم سحر و شبنم در هوا بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The idea of being misled suffused her with languor.
[ترجمه گوگل]فکر گمراه شدن او را پر از کسالت کرد
[ترجمه ترگمان]تصور گمراه کردن او با او سست و سست گشته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Lying there beside her, he was filled with an agreeable languor.
[ترجمه گوگل]در کنار او دراز کشیده بود، او با کسالت دلپذیری پر شده بود
[ترجمه ترگمان]کنار او دراز کشیده بود و او را با رخوت و بی حالی فرا گرفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. She held her head proudly and, even before she moved, conveyed a feline quality of grace and languor.
[ترجمه گوگل]او سرش را با افتخار نگه داشت و حتی قبل از اینکه حرکت کند، صفت گربه ای از لطف و بی حالی را به او منتقل می کرد
[ترجمه ترگمان]با غرور سرش را بلند کرد و حتی قبل از این که حرکت کند، کیفیتی از وقار و وقار را به او نشان داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Opposite the flower market he stepped into the maniacal Le Loi traffic, attempting languor and unconcern.
[ترجمه گوگل]روبه‌روی بازار گل، وارد ترافیک دیوانه‌وار «لو لوی» شد و سعی کرد بی‌توجهی کند
[ترجمه ترگمان]رو به بازار گل قدم به قدم به میان رفت و رفت و رفت و آمد داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

فتور (اسم)
weariness, weakness, mollification, assuagement, languor, fatigue, discouragement, tiredness

ضعف (اسم)
weakness, asthenia, debility, faint, swoon, languor, infirmity, atony, foible, puniness

خستگی (اسم)
weariness, lassitude, ennui, tedium, illness, sickness, languor, fatigue, boredom, exhaustion, tiredness, wound

ماندگی (اسم)
weariness, languor, fatigue

انگلیسی به انگلیسی

• weakness, limpness; slowness; lack of interest, apathy, listlessness; melancholy
languor is a pleasant feeling of being relaxed and not having any energy or interest in anything; a literary word.

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : languidness / languor
✅️ صفت ( adjective ) : languid / languorous
✅️ قید ( adverb ) : languidly / languorously
خستگی

بپرس