languid

/ˈlæŋɡwəd//ˈlæŋɡwɪd/

معنی: ضعیف، سست، اهسته، بی حال
معانی دیگر: بی نا، از حال رفته، وارفته، بی نیرو، زار، بی علاقه، بی توجه، بی اشتیاق، بی میل، بی تفاوت، بی روح، کسل، کندکار، خمار

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: languidly (adv.), languidness (n.)
• : تعریف: lacking or not showing strength, energy, or spirit; weak, slow, or listless.
مترادف: enervated, lethargic, listless
متضاد: chipper, energetic, vivacious
مشابه: faint, feeble, frail, lackadaisical, lazy, limp, phlegmatic, spiritless, torpid, weak

- He lay on the sofa in a languid manner, sipping from a cup of tea.
[ترجمه گوگل] با حالتی بی حال روی مبل دراز کشید و از یک فنجان چای جرعه جرعه می خورد
[ترجمه ترگمان] با بی حالی روی نیمکت دراز کشید و جرعه ای چای نوشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The expression in her eyes was languid, and she seemed to have lost the will to live.
[ترجمه گوگل] حالت در چشمانش سست بود و به نظر می رسید که او اراده زندگی را از دست داده بود
[ترجمه ترگمان] حالتی که در چشمانش دیده می شد، بی حال بود، و به نظر می رسید که میل زندگی را از دست داده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. her arms were too languid to lift the baby
دست های او آن قدر بی رمق بودند که نمی توانست بچه را بلند کند.

2. he looked at the food with languid eyes and turned away
او با نگاه حاکی از بی میلی به غذا نظر کرد و روی خود را برگرداند.

3. To his delight a familiar, tall, languid figure lowered itself down the steps of a club.
[ترجمه گوگل]برای خوشحالی او، چهره ای آشنا، قد بلند و بی روح از پله های یک باشگاه پایین آمد
[ترجمه ترگمان]پیکر باریک و بلندقد خود را در میان پله های باشگاه پایین آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. He greeted Charles with a languid wave of his hand.
[ترجمه گوگل]او با تکان دستش به چارلز سلام کرد
[ترجمه ترگمان]با دستی لرزان به شارل سلام کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. We spent a languid afternoon by the pool.
[ترجمه گوگل]یک بعدازظهر خسته کننده را در کنار استخر گذراندیم
[ترجمه ترگمان]یک بعد از ظهر را در کنار آبگیر سپری کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. His languid manner annoys me when there's work to be done.
[ترجمه گوگل]رفتار سست او وقتی کاری برای انجام دادن وجود دارد مرا آزار می دهد
[ترجمه ترگمان]وقتی کار انجام می شود، رفتارش مرا ناراحت می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Slowly: he felt pleasantly languid, a shade hungover still.
[ترجمه گوگل]به آرامی: او به طرز دلپذیری احساس بی حالی می کرد، همچنان در سایه خماری بود
[ترجمه ترگمان]آهسته و بی روح به نظر می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. His attitude to those languid undergraduates at Bridget's party, and to writers, was not a conventionally masculine one.
[ترجمه گوگل]نگرش او نسبت به آن دانشجویان بی روح در مهمانی بریجت و نویسندگان، رفتاری معمولی مردانه نبود
[ترجمه ترگمان]برخورد او به آن گروه دانشجویان دوره undergraduates که در گروه Bridget و نویسندگان بود نه یک نوع خاص مردانه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. This beautiful tortoiseshell stretched, licked a languid paw and sat up.
[ترجمه گوگل]این لاک پشت زیبا دراز شد، پنجه سست را لیسید و نشست
[ترجمه ترگمان]این tortoiseshell زیبا کش و قوسی به بدنش داد و پنجه اش را لیسید و نشست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Another couple began turning languid circles on the tiny dance floor.
[ترجمه گوگل]زن و شوهر دیگری شروع به چرخاندن دایره های سست روی زمین رقص کوچک کردند
[ترجمه ترگمان]زوج دیگر هم شروع کردند به چرخیدن و چرخیدن روی زمین کوچک رقص
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The slow, languid monologue was followed by yips, then by barks, and more howls.
[ترجمه گوگل]مونولوگ آهسته و بی‌رحمانه با هق هق، سپس با پارس و زوزه‌های بیشتر دنبال شد
[ترجمه ترگمان]The آرام و سست و languid در حالی که جو پارس می کند، زوزه کشان و بیشتر زوزه می کشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. His searching mouth made a languid foray to the silky disorder of her blouse, nudging aside the filmy material.
[ترجمه گوگل]دهان جست‌وجوگر او به ناهنجاری ابریشمی بلوزش حمله کرد و مواد فیلمی را کنار زد
[ترجمه ترگمان]دهان His به علت بیماری ابریشمین بلوزش، foray را به هم زد و ماده غبار را به کناری زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He cultivates a dandified image and languid manner.
[ترجمه گوگل]او تصویری شیک و بی روح را پرورش می دهد
[ترجمه ترگمان]قیافه dandified و رفتاری languid داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. They sat in Germaine Rocher's salon watching the languid mannequins preen and simper.
[ترجمه گوگل]آنها در سالن ژرمن روچر نشسته بودند و مانکن‌های بی‌حال را تماشا می‌کردند
[ترجمه ترگمان]آن ها در سالن Germaine در سالن Rocher نشسته بودند و در حالی که مانکن بی حال خود را با تنبلی ادا می کردند، در سالن Germaine نشسته بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ضعیف (صفت)
light, lean, anemic, weak, faint, weakly, feeble, flagging, anile, asthenic, slack, atonic, infirm, fragile, pusillanimous, sappy, puny, feeblish, languid, shaky, rickety, languorous, weakish, wonky, powerless

سست (صفت)
doddered, effeminate, flaggy, weak, feeble, torpid, asthenic, loose, frail, flimsy, slack, atonic, slow, insecure, sleazy, floppy, lax, idle, lazy, indolent, slothful, groggy, remiss, washy, wishy-washy, inactive, slumberous, slumbery, feckless, flabby, flaccid, languid, slumbrous, lethargic, shaky, rickety, rattletrap, wonky, supine, tottery

اهسته (صفت)
light, quiet, gentle, slow, lagging, low, indistinct, languid, gradual, slow-footed, lentamente

بی حال (صفت)
passive, weak, torpid, slothful, stolid, nonchalant, indifferent, inactive, languid, insensate, lethargic, lackadaisical, supine

انگلیسی به انگلیسی

• lacking strength or energy, slow, sluggish; apathetic, indifferent, listless
someone who is languid lacks interest and energy; a literary word.

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : languidness / languor
✅️ صفت ( adjective ) : languid / languorous
✅️ قید ( adverb ) : languidly / languorously

بپرس