lamely


لنگان لنگان، لنگ وار، بطور ناقصیا سکته دار

جمله های نمونه

1. "Lovely house," I said lamely.
[ترجمه گوگل]با لنگش گفتم: خانه دوست داشتنی
[ترجمه ترگمان]من با بی حالی گفتم: \" خانه دوست داشتنی \"
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. 'I must have made a mistake,' she said lamely.
[ترجمه گوگل]او با لنگش گفت: «حتما اشتباه کردم
[ترجمه ترگمان]من من کنان گفت: من باید اشتباه کرده باشم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. 'It wasn't my responsibility,' he lamely explained.
[ترجمه گوگل]او با لنگش توضیح داد: «این مسئولیت من نبود
[ترجمه ترگمان]من من کنان توضیح داد: این مسئولیت من نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Smith lamely promised that help would be given to any women wanting to lead a decent life.
[ترجمه گوگل]اسمیت با لنگش قول داد که به هر زنی که بخواهد زندگی شایسته ای داشته باشد کمک خواهد شد
[ترجمه ترگمان]اسمیت لنگان به او قول داد که به هر زنی که بخواهد زندگی آبرومندی داشته باشد، کمک کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. "Oh," she repeated lamely.
[ترجمه گوگل]او با لنگش تکرار کرد: "اوه "
[ترجمه ترگمان]من من کنان تکرار کرد: اوه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Linzey rather lamely consigns this to the problem of evil.
[ترجمه گوگل]Linzey نسبتاً لنگ این را به مشکل شر می سپرد
[ترجمه ترگمان]Linzey تا حدودی با lamely این مساله را به سوی مساله شیطان کشاند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He broke off lamely. He was confused, painfully conscious of his inarticulateness.
[ترجمه گوگل]او با لنگش قطع شد او گیج شده بود و به طرز دردناکی از عدم بیان خود آگاه بود
[ترجمه ترگمان]حرفش را قطع کرد و گفت: او گیج شده بود و به طرز دردناکی از inarticulateness خود آگاه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The gimp went lamely around while whistling, informed us not to go to work.
[ترجمه گوگل]گیمپ در حالی که سوت می‌کشید لنگ می‌رفت و به ما اطلاع داد که سر کار نرویم
[ترجمه ترگمان]The درحالی که سوت می زد به اطراف رفت و به ما اطلاع داد که به کار خود ادامه دهیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. His left leg is gimpy and lamely when his walking. sentence dictionary
[ترجمه گوگل]پای چپ او هنگام راه رفتن لنگ و لنگ است فرهنگ لغت جمله
[ترجمه ترگمان]پای چپ او به هنگام راه رفتن سست و لرزان است فرهنگ لغت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. I replied lamely that I hope to justify his confidence.
[ترجمه گوگل]من با لنگ پاسخ دادم که امیدوارم بتوانم اعتماد او را توجیه کنم
[ترجمه ترگمان]با بی حالی جواب دادم که امیدوارم اعتماد او را توجیه کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The wolf leaped lamely back, losing its footing and falling in its weakness.
[ترجمه گوگل]گرگ با لنگی به عقب پرید و جای خود را گم کرد و در ضعف خود افتاد
[ترجمه ترگمان]گرگ با بی حالی به عقب پرید و پایش را از دست داد و ضعف خود را از دست داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. These conclusions were lamely inferred.
[ترجمه گوگل]این نتیجه‌گیری‌ها به‌خوبی استنباط شدند
[ترجمه ترگمان]این نتایج به طور مبهمی استنباط شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He is lame in the left leg and he walks lamely.
[ترجمه گوگل]پای چپش لنگ است و لنگ راه می رود
[ترجمه ترگمان]پای چپش می لنگد و لنگان راه می رود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He was at once chagrined and embarrassed ; he said something lamely and beat a hasty retreat.
[ترجمه گوگل]او در یک لحظه ناراحت و خجالت زده شد او چیزی لنگ گفت و ضرب و شتم عقب نشینی عجولانه
[ترجمه ترگمان]فورا ناراحت و ناراحت شد، چیزی گفت و به سرعت عقب نشینی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Return the home in, on bag of lane piece calico, ling lamely Xue gave the door.
[ترجمه گوگل]بازگشت به خانه در، در کیسه ای از قطعه خط چلوار، لینگ لنگ ژو در را داد
[ترجمه ترگمان]برگشت و به خانه برگشت و در حالی که لنگان لنگان لنگان لنگان به خانه برمی گشت با صدای ضعیفی در را باز کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• with a limp, in a disabled manner; weakly, ineffectively

پیشنهاد کاربران

بپرس