lag

/ˈlæɡ//læɡ/

معنی: پس افت، کندی، محکوم، واماندگی، عقب ماندگی، لنگی، تاخیر، عقب ماندن، عقب افتادن، لنگیدن، تاخیر کردن
معانی دیگر: (با: behind) عقب بودن، لک لک کردن، کم شدن، فروکش کردن، ضعیف شدن، عقب افتادگی، واپس ماندگی، (خودمانی) زندانی دراز مدت، زندانی حرفه ای، زندانی سابقه دار، (دیگ بخار و لوله آب گرم و غیره را) با عایق پوشاندن، عایق بستن، (انگلیس - خودمانی)، بازداشت کردن، زندانی کردن، زندانی سابق (معمولا می گویند: old lag)

بررسی کلمه

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: lags, lagging, lagged
(1) تعریف: to fall behind an established or expected pace (often fol. by "behind").
مترادف: drag
متضاد: close
مشابه: draggle, drop, loiter, straggle, tarry, trail

- The industry lagged in adopting new technologies.
[ترجمه گوگل] این صنعت در پذیرش فناوری های جدید عقب ماند
[ترجمه ترگمان] این صنعت در پذیرش فن آوری های جدید عقب مانده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The other students would be finished with their tests, but I always lagged behind.
[ترجمه گوگل] بقیه دانش‌آموزان امتحانشان را تمام می‌کردند، اما من همیشه عقب بودم
[ترجمه ترگمان] دانشجویان دیگر با آزمایش های خود به پایان می رسیدند، اما من همیشه عقب می ماندم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The injured horse lagged far behind the others.
[ترجمه گوگل] اسب مجروح خیلی از بقیه عقب بود
[ترجمه ترگمان] اسب زخمی پشت سر بقیه عقب مانده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to fail or weaken gradually.
مترادف: decline, fail
مشابه: dwindle, ebb, flag, slacken, wane, weaken

- Her energy lagged toward the end of the race.
[ترجمه گوگل] انرژی او در پایان مسابقه عقب افتاد
[ترجمه ترگمان] انرژی او به سوی پایان مسابقه عقب افتاده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
• : تعریف: to fall behind; fail to keep up with.
مشابه: follow, trail

- The stock market has lagged the rest of the economy.
[ترجمه گوگل] بازار سهام از بقیه اقتصاد عقب افتاده است
[ترجمه ترگمان] بازار بورس بقیه اقتصاد را عقب مانده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: lagger (n.)
(1) تعریف: the act, process, or state of lagging or retardation.
مترادف: retardation
مشابه: delay, fatigue

(2) تعریف: one that lags.
مترادف: laggard
مشابه: dawdler

(3) تعریف: the amount, degree, or duration of retardation, or the extent of retardation in one event as measured against another.
مترادف: delay

- a two months' lag in production
[ترجمه گوگل] دو ماه تاخیر در تولید
[ترجمه ترگمان] دو ماه تاخیر در تولید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. anaphase lag
لنگی فراچهر

2. time lag
اختلاف زمانی

3. in space technology they lag behind us by ten years
آنها در فنون فضانوردی ده سال از ما عقب هستند.

4. this work must go forward without a lag
این کار باید بی درنگ جلو برود.

5. If we lag behind other nations in economy, we will be thrown into a passive position.
[ترجمه گوگل]اگر در اقتصاد از سایر کشورها عقب بمانیم، در موقعیت انفعالی قرار خواهیم گرفت
[ترجمه ترگمان]اگر ما پشت سر ملت های دیگر در اقتصاد عقب افتاده باشیم، به یک موضع منفعلانه تبدیل خواهیم شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Several players began to lag behind even at the beginning of the race.
[ترجمه گوگل]چندین بازیکن حتی در ابتدای مسابقه شروع به عقب افتادن کردند
[ترجمه ترگمان]چند بازیکن شروع به عقب کشیدن پشت سر هم در ابتدای مسابقه کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Grandma always lag behind when we go for a walk.
[ترجمه گوگل]مادربزرگ همیشه وقتی برای پیاده روی می رویم عقب می ماند
[ترجمه ترگمان]مامان بزرگ همیشه وقتی قدم میزنه عقب میفته
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Why does she always lag behind others when we're out for a walk?
[ترجمه گوگل]چرا وقتی ما برای پیاده روی بیرون هستیم همیشه از دیگران عقب می ماند؟
[ترجمه ترگمان]چرا همیشه پشت سر دیگران فرار می کند وقتی که ما برای پیاده روی بیرون می رویم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. I'm still suffering from jet lag after my trip to Australia.
[ترجمه گوگل]بعد از سفرم به استرالیا هنوز هم از جت لگ رنج می برم
[ترجمه ترگمان]من هنوز هم پس از سفر به استرالیا از تاخیر جت رنج می برم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. As conceit makes one lag behind, so modesty helps one make progress.
[ترجمه گوگل]همانطور که خودپسندی باعث عقب ماندن فرد می شود، فروتنی نیز به پیشرفت کمک می کند
[ترجمه ترگمان]این غرور باعث می شود که یک تاخیر عقب بیفتد، بنابراین تواضع به فرد کمک می کند تا پیشرفت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. There's a time lag of about a week between having the blood test and getting the results.
[ترجمه گوگل]بین انجام آزمایش خون و دریافت نتایج حدود یک هفته فاصله زمانی وجود دارد
[ترجمه ترگمان]یک تاخیر زمانی در حدود یک هفته بین تست خون و کسب نتیجه وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. If your payments of rent lag behind, you will be asked to leave.
[ترجمه گوگل]اگر پرداخت های اجاره شما عقب بماند، از شما خواسته می شود که آن را ترک کنید
[ترجمه ترگمان]اگر پرداخت های اجاره عقب افتاده را پشت سر بگذارید، از شما خواسته می شود که بروید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. We still lag far behind many of our competitors in using modern technology.
[ترجمه گوگل]ما هنوز در استفاده از فناوری مدرن از بسیاری از رقبای خود عقب هستیم
[ترجمه ترگمان]ما هنوز هم از بسیاری از رقبای خود در استفاده از فن آوری مدرن فاصله داریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Jet lag is caused because the body clock does not readjust immediately to the time change.
[ترجمه گوگل]جت لگ به این دلیل ایجاد می شود که ساعت بدن بلافاصله با تغییر زمان تنظیم نمی شود
[ترجمه ترگمان]تاخیر جت به این دلیل است که ساعت بدن فورا با تغییر زمان سازگاری ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. You have to allow for a time lag between order and delivery.
[ترجمه گوگل]باید فاصله زمانی بین سفارش و تحویل را در نظر بگیرید
[ترجمه ترگمان]شما باید اجازه تاخیر زمانی بین سفارش و تحویل را بدهید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

پس افت (اسم)
backlog, arrear, lag, back rent

کندی (اسم)
lag, backing, dullness, hebetude

محکوم (اسم)
con, convict, lag, chummy, jailbird, geezo, lagger, lockstepper

واماندگی (اسم)
failure, lag

عقب ماندگی (اسم)
lag, mustiness

لنگی (اسم)
lag, limp, lameness

تاخیر (اسم)
suspension, stick, lag, cunctation, delay, reprieve, retardation, deferment, postponement, mora, tarriance

عقب ماندن (فعل)
lag, drop behind

عقب افتادن (فعل)
lag

لنگیدن (فعل)
halt, lag, limp, hobble, clop, stagger

تاخیر کردن (فعل)
postpone, lag, linger, blench, delay, dally, defer, put off, retard, put over, tarry, stick around, loiter

کلمات اختصاری

عبارت کامل: Los Angeles Galaxy
موضوع: ورزش
لس آنجلس گلکسی (LAG) یک تیم فوتبال در شهر کارسون، ایالت کالیفرنیا، آمریکا است که در لیگ فوتبال آمریکا (ام اس ال) بازی می کند. حضور دیوید بکهام در فصل ۲۰۰۹-۲۰۰۸ در این تیم با قراردادی به ارزش ۲۲۵ میلیون دلار موجب شهرت بیشتر این تیم شد.

این تیم در سال ۱۹۹۵ یکی از ده تیم بنیان گذار ام اس ال شد.

تخصصی

[عمران و معماری] تاخیر - پس افتادگی - پس افت
[برق و الکترونیک] تأخیر ؛ پس فازی 1. اختلاف زمانی بین دو رویداد یا مقدار مرتبط با هم که در هنگام مقایسه ی کمیتهای متناوب بر حسب درجه بیان می شود؛ بنابراین جریان گذرنده از پیچک ایده آل به میزان 90 درجه نسبت به ولتاژ وارده تأخیر دارد. 2. تداوم تصویر ذخیره باری لامپ دوربین تا لحظاتی بعد از تغییر صحنه . 3. تأخیر زمانی بین شروع عمل و اثر مطلوب . - پس افت
[مهندسی گاز] کندی، عقب ماندگی، تاخیرکردن
[صنعت] تاخر، پس افت، مقابل Lead
[نساجی] دور در دقیقه شیطانک

انگلیسی به انگلیسی

• slowness; lateness; delay, lingering; (computers) lapse resulting from slow response time between two computers; measurement of delay (mechanics); rim of a drum
(british slang) criminal, prisoner, ex-convict; prison time
fall behind, fail to keep up with the established pace, straggle; develop slowly; linger, tarry; slacken, flag, weaken; imprison (british slang); insulate (from heat)
if you lag behind someone or something, you move or progress more slowly than they do.
when something such as trade or investment lags, it slows down or there is less of it than there was before.
a time lag is a period of time between two related events.
if you lag a pipe, a water tank, or the inside of a roof, you cover it with a special material in order to prevent heat escaping from it.
see also lagging.

پیشنهاد کاربران

[بازی های ویدیویی]
تاخیر یا کندی در بازی به دلیل مشکلات اینترنت یا سیستم.
"I'm getting so much lag in this match, it's impossible to aim properly. "
"I can't play like this, the lag is making it unplayable!"
کُندی در شبکه های کامپیوتری
Lag refers to a delay in data transmission or processing, often resulting in a slow or unresponsive system. It is commonly used in the context of online gaming or internet connections.
تاخیر در انتقال یا پردازش داده ها که اغلب منجر به کندی یا عدم پاسخگویی سیستم می شود.
...
[مشاهده متن کامل]

معمولاً در زمینه بازی های آنلاین یا اتصالات اینترنتی استفاده می شود.
مثال؛
a gamer might complain, “I keep experiencing lag during multiplayer matches. ”
A user might post, “Anyone else dealing with lag on this website?”
Someone might say, “My video call is lagging, can you hear me?”

۱. عقب ماندن. عقب افتادن. ۲. عقب ماندگی. واماندگی. کندی ۳. فاصله. شکاف
مثال:
the other walkers lag behind.
بقیه پیاده روی کننده ها عقب افتادند.
به تاخیر انداختن
فاصله ی زمانی
- تاخیر، وقفه
- خبرچینی کردن درزندان
جاماندگی
کمبود
لَگیدن.
lag ( آمار )
واژه مصوب: پس بود
تعریف: اختلاف زمانی بین یک مشاهده و مشاهدۀ پیش از آن
1 - lag behind عقب افتادن
2 - lag وقفه، تاخیر
چگونگی یاد سپاری اسان کلمات : Lag - lagging - lead - leading
طبق فرمایش کارشناسان یادگیری برای جا گرفتن بهتر کلمات در ذهن، مسائلی مؤثر است ازقبیل ساخت جمله، داستان سازی ، تصویر سازی و اضافه کردن هر چیز خنده دار و مسخره در ان که در یادسپاری تاثیر مثبت دارد برای این کار می توان از اضافه نمودن حرف یا حروف به کلمه در جهت معنادار شدن هم استفاده نمود و سپس کلمه جدید را با معنی کلمه واقعی مرتبط کرد
...
[مشاهده متن کامل]

تلفظ کلمه ی Lag ، لگ می شود که یک حرف نون به ان اضافه می کنیم که می شود لنگ، حال باید لنگ را با تاخیر و کندی مرتبط کرد و داستان سازی کرد هر موجود لنگ قاعدتا باید با تاخیر برسد یا کند راه برود اما در مورد قصه، می توان قصه مسابقه لاک پشت و خرگوش را مطرح کرد با انکه خرگوشی تنبلی نکرد و حتی نخوابید و عزم داشت که مسابقه را ببرد وتمام توانش را به کار برد که اول شود اما لاک پشت اول شد چرا؟
در مورد lagging هم می توان یادLag و لنگ کرد یا لگینگ را لنگینگ نمود و به ذهن سپرد بهرحال این دو از یک خانواده اند و لگینگ یعنی عقب افتاده.
در مورد متضاد این دو کلمه باید گفت اکثرا می دانند که leader لیدر یعنی رهبر ( مثلا لیدر گروه ) از این کلمه می توان lead لید به معنای رهبری را حدس زد رهبری داستان قبل کسی است که از همه سبقت گرفته است اما leading لیدینگ ازهمین خانواده است و به معنای پیش تازاست.

عقب بودن
He lagged a few steps behind
اون مرد/پسر چند گام عقب بود
افت کردن
عقب ماندن
تأخیر کردن
به تأخیر انداختن
عقب افتادن
lag phase
lead phase
پس فاز
پیش فاز

وقفه
دیرکرد ، دیرشُد
دیرکاری
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٩)

بپرس