labor

/ˈleɪbər//ˈleɪbə/

معنی: کار، رنج، کوشش، سعی، زحمت، کارگر، حزب کارگر، درد زایمان، زحمت کشیدن، کوشش کردن، تقلا کردن
معانی دیگر: کارگران، کارگر (در برابر: کارفرما)، نیروی کار، اتحادیه های کارگری، کار شاق، زایمان، وضع حمل، زایمان کردن، در حال زایمان بودن، کار کردن، رنجبری کردن، با زحمت انجام دادن، جان کندن، رنج کشیدن، (مطلبی را بیش از اندازه) شرح و بسط دادن، (زیاده) تکرار کردن، وابسته به کار و کارگر، (انگلیس - l بزرگ) حزب کارگر، (در انگلیس: labour)، عمله

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the expenditure of physical and mental effort in the performance of work.
مترادف: effort, work
مشابه: action, exertion, fatigue, moil, toil, travail, working

- Clearing the land for farming required vast amounts of labor.
[ترجمه امیر] برای کشاورزان، مسطح کردن زمین نیازمند مقدار زیادی نیروی کار است.
|
[ترجمه گوگل] پاکسازی زمین برای کشاورزی به مقدار زیادی نیروی کار نیاز داشت
[ترجمه ترگمان] تمیز کردن زمین برای کشاورزی نیازمند مقدار زیادی نیروی کار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He was tired from his labor in the fields.
[ترجمه s] ان مرد از کارش در مزرعه خسته شده بود
|
[ترجمه گوگل] او از کار در مزارع خسته شده بود
[ترجمه ترگمان] از کارش در مزارع خسته شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: work performed for a wage or salary.
مترادف: employ, employment, job
مشابه: action, assignment, occupation, service, task, work

- The chef's salary contributes most to the cost of labor in running a restaurant.
[ترجمه گوگل] دستمزد سرآشپز بیشترین سهم را در هزینه کار در اداره رستوران دارد
[ترجمه ترگمان] دست مزد سرآشپز بیشتر به هزینه کار در اداره کردن یک رستوران کمک می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: the entire body of workers, esp. as distinguished from management.
مترادف: employees, hands, proletariat, working class
مشابه: laborers, work force, workers

- The suggested compromise wasn't satisfactory to either labor or management.
[ترجمه گوگل] مصالحه پیشنهادی برای کارگران و مدیریت رضایت بخش نبود
[ترجمه ترگمان] سازش پیشنهادی برای کار یا مدیریت رضایت بخش نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: the physical effort, pain, or discomfort of childbirth.
مترادف: travail
مشابه: accouchement, childbirth, parturition, throe

- Labor with her first child was much longer andharder than with her second.
[ترجمه شی] بدنیا آمدن فرزند اولش طولانی تر و سخت تر از فرزند دومش بود
|
[ترجمه گوگل] زایمان با فرزند اول او بسیار طولانی تر و سخت تر از فرزند دوم او بود
[ترجمه ترگمان] کارگری که با اولین بچه اش کار می کرد بیشتر از یک ثانیه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She went into labor two weeks before the baby was due.
[ترجمه نرجس عبادی] دو هفته قبل از به دنیا آمدن بچه، درد زایمانش شروع شده بود.
|
[ترجمه مرضیه] درد زایمانش از دو هفته قبل از تولد فرزندش شروع شده بود.
|
[ترجمه گوگل] او دو هفته قبل از تولد نوزاد شروع به زایمان کرد
[ترجمه ترگمان] اون دو هفته قبل از اینکه بچه بدنیا بیاد، زایمان کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: labors, laboring, labored
(1) تعریف: to work hard and exhaustively; toil.
مترادف: grub, moil, toil, travail
مشابه: agonize, drudge, plod, slave, strain, sweat, trouble, tug, work, worry

- They labored on the project for weeks.
[ترجمه گوگل] آنها هفته ها روی این پروژه کار کردند
[ترجمه ترگمان] آن ها هفته ها روی این پروژه کار کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to proceed with difficulty.
مترادف: struggle, toil
مشابه: plod, strain

- The old car labored up the hill.
[ترجمه گوگل] ماشین قدیمی از تپه بالا رفت
[ترجمه ترگمان] اتومبیل کهنه از تپه بالا رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to suffer from a disadvantage (usu. fol. by under).
مشابه: suffer

- She was laboring under the misapprehension that she was to be promoted.
[ترجمه گوگل] او تحت این سوء تفاهم کار می کرد که قرار است ارتقا یابد
[ترجمه ترگمان] او در زیر این سو تفاهم تلاش کرده بود که او ترفیع بگیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to be in childbirth.
فعل گذرا ( transitive verb )
• : تعریف: to treat in endless or exhaustive detail.
مترادف: belabor, dwell on
مشابه: detail, develop, elaborate, expand, expound, harp on, overdo

- I understand, so don't labor the point.
[ترجمه گوگل] می فهمم، پس به این موضوع اهمیت نده
[ترجمه ترگمان] من درک می کنم، پس زحمت نکش
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. labor and management should work in harmony
کارگر و کارفرما باید هماهنگ باشند.

2. labor costs
هزینه ی (مزد) کارگر

3. labor demands the right to bargain collectively and to strike
اتحادیه ی کارگری خواهان حق مذاکره از سوی کارگران و اعتصاب است.

4. labor is bought and sold like any other commodity
کار مانند هر کالای دیگری خرید و فروش می شود.

5. labor laws
قوانین کار

6. labor strifes
مبارزات کارگری

7. labor of love
کار به خاطر عشق و علاقه (نه به خاطر پول)

8. a labor leader
رهبر کارگران

9. a labor pinch may be in the making
ممکن است با کمبود کارگر مواجه شویم.

10. a labor union
اتحادیه ی کارگری

11. a labor union's warchest
پس انداز اتحادیه که با آن حقوق کارگران اعتصابی را می دهند

12. casual labor
کار موقت،کارگر موقت

13. cheap labor
کارگر(ان) کم مزد

14. draconian labor laws
قوانین ستمگرانه کار

15. forced labor
کار اجباری،بیگاری

16. hard labor
(در زندان) اعمال شاقه

17. nonunion labor
کارگران ناوابسته به اتحادیه

18. organized labor
کارگران اتحادیه(ای)

19. rough labor
کار بدنی

20. the labor unions came to be a pawn in the hands of big cooperations
اتحادیه های کارگری بازیچه ی دست شرکت های بزرگ شدند.

21. to labor a point
نکته ای را زیاده بسط دادن

22. with labor i excavated a pit
با زحمت یک گودال کندم.

23. (with) hard labor
(حقوق) با اعمال شاقه

24. cheap labor
دستمزد کم،کارگر ارزان،مزد ارزان

25. take labor
مستلزم کار زیاد بودن،کار بردن

26. capital and labor must coexist
سرمایه دار و کارگر باید با هم سازگاری داشته باشند.

27. go into labor
دچار درد زایمان شدن،درد (زایمان) گرفتن

28. a shortage of labor
کمبود کارگر

29. he joined the labor union and became a big shot
به اتحادیه ی کارگری ملحق شد و جزو کله گنده ها درآمد.

30. she was in labor for five hours
زایمان او پنج ساعت طول کشید.

31. the demands of labor and managment were very differnt, but they finally arrived at a compromise
خواسته های کارگران و کارفرمایان بسیار متفاوت بود ولی بالاخره با هم به توافق رسیدند.

32. the movement of labor to industrial centers
نقل مکان کارگران به مراکز صنعتی

33. drugs that speed up labor
داروهایی که زایمان را تسریع می کند

34. he is backed by labor unions
اتحادیه های کارگری او را پشتیبانی می کنند.

35. that was when the labor unions showed their muscle
در آن هنگام بود که اتحادیه های کارگری قدرت خود را نشان دادند.

36. the new misunderstanding between labor and management
اختلاف جدید میان کارگران و کارفرمایان

37. after the water broke, the labor became easy
پس از پاره شدن کیسه ی آب،زایمان آسان شد.

38. road building still involves manual labor
راهسازی هنوز مستلزم کار بدنی است.

39. the pregnant woman went into labor
زن حامله دردش شروع شد.

40. he was busy patching up another labor union
او مشغول سرهم بندی کردن یک اتحادیه کارگری دیگر بود.

41. the communists were planning to penetrate labor unions
کمونیست ها می خواستند در اتحادیه های کارگری نفوذ کنند.

42. workers are paid hourly for their labor
به کارگران برای کارشان ساعتی مزد می دهند.

43. this book is the result of my labor during the last six years
این کتاب پیامد کار من در شش سال گذشته است.

44. weaving a carpet takes a lot of labor
بافتن یک فرش خیلی کار می برد.

45. writing this dictionary was not an easy labor
نگارش این فرهنگ کار آسانی نبود.

46. he would rather drone than live by honest labor
به جای کار شرافتمندانه ترجیح می داد مفت خوری کند.

47. news of the german's retreat filtered through the labor camp
خبر عقب نشینی آلمان ها در سر تا سر اردوگاه کار اجباری رخنه کرد.

48. with the sweat of one's brow and the labor of one's hands
با عرق جبین و کدیمین

49. he was condemned to ten years of imprisonment with hard labor
او به ده سال زندان با اعمال شاقه محکوم شد.

50. the result of that action was the complete annihilation of the labor party
نتیجه ی آن عمل بی اثرسازی کامل حزب کارگر بود.

51. a group of miserable human beings who had been put to forced labor
گروهی از انسان های فلک زده که به بیگاری گرفته شده بودند.

مترادف ها

کار (اسم)
service, function, thing, office, task, act, action, deed, work, job, labor, karma, activity, ploy, affair, duty, shebang, appointment, workmanship, avocation, vocation, proposition, laboring, fist, concave, opus, kettle of fish

رنج (اسم)
mortification, throe, pain, agony, affliction, labor, toil, tribulation, discomfort, discomfiture, trial, fatigue, bale, difficulties, teen

کوشش (اسم)
labor, scramble, tug, effort, assay, stretch, attempt, trial, try, endeavor, strain, bustle, fist, muss

سعی (اسم)
work, labor, purpose, effort, eagerness, endeavor, conation

زحمت (اسم)
pain, work, labor, difficulty, trouble, discomfort, torment, tug, inconvenience, discomfiture, discommodity

کارگر (اسم)
labor, effective, operative, proletarian, worker, employee, working, employe, laborer, workman, working man, workpeople

حزب کارگر (اسم)
labor, labour

درد زایمان (اسم)
labor, travail, labour

زحمت کشیدن (فعل)
work, labor, toil, peg, plod, labour

کوشش کردن (فعل)
labor, struggle, bend, assay, attempt, try, peg, strive

تقلا کردن (فعل)
labor, heave, agonize, slog, tussle, scramble, struggle, tug, attempt, wrestle, put out, flounce, lay to

تخصصی

[حسابداری] کار، دستمزد
[عمران و معماری] کارگر
[بهداشت] زایمان
[نساجی] کار - کوشش- کارگر - نیروی کار - تاثیر
[ریاضیات] کار، نیروی کار، کارگر، نیروی کارگری، نیروی انسانی، دستمزد

انگلیسی به انگلیسی

• political party which represents the interests of the worker
strenuous physical or mental work, toil, exertion; job or work that must be accomplished; work-force, workers; working class; uterine contractions; childbirth
work, toil, exert oneself; work hard, struggle (especially to attain a goal); move heavily; be troubled, suffer a disadvantage; give birth; discuss or think about excessively; tire

پیشنهاد کاربران

Pregnant
زایمان
مثال؛
For example, a pregnant woman might say, “I can’t wait for my labor to start and meet my baby. ”
A doctor might ask a patient, “Are you experiencing any signs of labor, such as contractions or water breaking?”
...
[مشاهده متن کامل]

A childbirth educator might explain, “There are different stages of labor, including early labor, active labor, and the pushing stage. ”

کار، کارگر
مثال: He's been working hard all day.
او تمام روز به سختی کار کرده است.
Ministry of Labor = وزارت کار
labor: کار
[پزشکی] زایمان: خروج نوزاد از مهبل
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : labor
اسم ( noun ) : labor
صفت ( adjective ) : labored / laboring / laborious
قید ( adverb ) : laboriously
یکی از معانیش کارگره و به خاطر همینم
labor party
یعنی حزب کارگر
خوان یا خان
هفت خوان رستم: seven labors of Rostam
دوازده خان هرکول: twelve labors of Hercules
She doesn't have a stomachache!
She's in labor!
شکم درد معمولی نداره که !
دردِ زایمانه!
بخش زایمان بیمارستان
نیروی کار، کارکنان
تلاش کردن
زحمت کشیدن
آبستنی_ زایمان
دستمزد کارگر
بیگاری
کار سخت بدنی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٧)

بپرس