اسم ( noun )
• (1) تعریف: a slip of paper or cloth tag that bears information as to the contents, destination, owner, or use of something to which it is attached.
• مترادف: docket, tag, ticket
• مشابه: mark, sticker, tab
• مترادف: docket, tag, ticket
• مشابه: mark, sticker, tab
- I stuck the address label on the side of the package.
[ترجمه عابدی اصغر] من برچسب آدرس رادرکنار بسته چسباندم|
[ترجمه گوگل] برچسب آدرس را کنار بسته چسباندم[ترجمه ترگمان] من برچسب آدرس را در قسمت بسته بسته بندی کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Attach a label with your child's name to each of the items he or she is bringing to camp.
[ترجمه گوگل] به هر یک از وسایلی که او به کمپ می آورد، برچسبی با نام فرزندتان بچسبانید
[ترجمه ترگمان] یک برچسب را با نام کودک خود به هر یک از مواردی که او به اردوگاه می آورد، پیوست کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] یک برچسب را با نام کودک خود به هر یک از مواردی که او به اردوگاه می آورد، پیوست کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The label on the shirt should have washing instructions.
[ترجمه گوگل] برچسب روی پیراهن باید دستورالعمل شستشو داشته باشد
[ترجمه ترگمان] برچسب روی پیراهن باید دستورالعمل شستشو داشته باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] برچسب روی پیراهن باید دستورالعمل شستشو داشته باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The ingredients are listed on the jar's label.
[ترجمه گوگل] مواد تشکیل دهنده روی برچسب شیشه درج شده است
[ترجمه ترگمان] مواد تشکیل دهنده در برچسب شیشه فهرست شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مواد تشکیل دهنده در برچسب شیشه فهرست شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a descriptive term or brief phrase used to classify a person or thing.
• مترادف: denomination, epithet
• مشابه: appellation, classification, description, designation, name, nickname, sobriquet, tag
• مترادف: denomination, epithet
• مشابه: appellation, classification, description, designation, name, nickname, sobriquet, tag
- The inventor Thomas Edison was labelled "slow" by teachers when he was young.
[ترجمه علی] مخترع توماس ادیسون وقتی که جوان بود از طرف معلمان برچسب کند ذهن گرفته بود|
[ترجمه گوگل] مخترع توماس ادیسون در جوانی توسط معلمان برچسب "کند" شد[ترجمه ترگمان] مخترع توماس ادیسون هنگامی که جوان بود برچسب \"کند\" نامیده شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a distinctive sign or trademark for a product, esp. a phonograph record, or its manufacturer.
• مترادف: brand, logo, logotype, trademark
• مشابه: name
• مترادف: brand, logo, logotype, trademark
• مشابه: name
- In 1972, the band was finally offered a contract with a big-time record label.
[ترجمه گوگل] در سال 1972، سرانجام به گروه پیشنهاد شد که با یک شرکت موسیقی بزرگ قرارداد ببندد
[ترجمه ترگمان] در سال ۱۹۷۲، این گروه در نهایت یک قرارداد با برچسب رکورد زمانی بزرگ ارائه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] در سال ۱۹۷۲، این گروه در نهایت یک قرارداد با برچسب رکورد زمانی بزرگ ارائه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: labels, labeling, labeled
مشتقات: labeler (n.)
حالات: labels, labeling, labeled
مشتقات: labeler (n.)
• (1) تعریف: to put a label on or attach a label to.
• مترادف: docket, tag, ticket
• مشابه: call, designate, hallmark, imprint, mark, tab
• مترادف: docket, tag, ticket
• مشابه: call, designate, hallmark, imprint, mark, tab
- You should label all your luggage.
[ترجمه گوگل] شما باید تمام چمدان های خود را برچسب بزنید
[ترجمه ترگمان] تو باید همه وسایلت رو برچسب بزنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تو باید همه وسایلت رو برچسب بزنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The winery has to label these bottles by hand.
[ترجمه گوگل] کارخانه شراب سازی باید این بطری ها را با دست برچسب گذاری کند
[ترجمه ترگمان] کارخانه شراب سازی باید با دست این بطری ها را برچسب بزند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کارخانه شراب سازی باید با دست این بطری ها را برچسب بزند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to identify or designate with, or as though with, a label.
• مترادف: designate, identify, mark
• مشابه: call, classify, name, specify, stamp, tag
• مترادف: designate, identify, mark
• مشابه: call, classify, name, specify, stamp, tag
- She labeled the piles of papers that needed to be filed.
[ترجمه گوگل] او روی انبوهی از اوراق که باید بایگانی می شد برچسب زد
[ترجمه ترگمان] اون به کپه ای کاغذ که نیاز بود پر بشه برچسب زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اون به کپه ای کاغذ که نیاز بود پر بشه برچسب زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to describe or classify (often fol. by "as").
• مترادف: call, categorize, characterize, dub, identify, tag
• مشابه: classify, define, denominate, describe, designate, name, pigeonhole, stamp, term, title
• مترادف: call, categorize, characterize, dub, identify, tag
• مشابه: classify, define, denominate, describe, designate, name, pigeonhole, stamp, term, title
- The child was wrongly labeled as autistic.
[ترجمه گوگل] به کودک به اشتباه برچسب اوتیسم زده شد
[ترجمه ترگمان] کودک به اشتباه به عنوان اوتیسمی شناخته می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کودک به اشتباه به عنوان اوتیسمی شناخته می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- These chemicals have been labeled highly toxic.
[ترجمه گوگل] این مواد شیمیایی دارای برچسب بسیار سمی هستند
[ترجمه ترگمان] این مواد شیمیایی بسیار سمی برچسب خورده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این مواد شیمیایی بسیار سمی برچسب خورده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید