lip

/ˈlɪp//lɪp/

معنی: کنار، بیان، لب، لبه، لبی، با لب لمس کردن، لب زدن
معانی دیگر: لچ، لنج، لب حیوان، لفچ، هر چیز لب مانند: دور زخم، لبه ی لیوان (و فنجان و غیره)، (آن قسمت از ساز بادی مانند فلوت و غیره که در میان دو لب قرار می گیرد) لبک، لبگیر، (چاقو و ابزار برنده) لبه، تیغه، (کالبد شناسی) رجوع شود به: labium، (گیاه شناسی) جام لبسان، کاسه ی لبسان، گلبرگ لبسان، رجوع شود به: labellum، (هنگام زدن سازهای بادی مانند فلوت) طرز قرار گیری لب ها (embouchure هم می گویند)، (خودمانی) سخن بی ادبانه، درشتی، زبان درازی، (قدیمی) بوسیدن، (آوا شناسی) لبی، آوای لبی (بیشتر می گویند: labial)، وابسته به لب، برای لب، غیر مخلصانه، زبانی (ولی نه از ته دل)، لب زدن به، لب مالیدن به، (برای زدن فلوت و غیره) لب ها را برلبگیر قرار دادن، (نجوا کنان) گفتن، زیر لبی حرف زدن، نجوا کردن، طاقت، سخن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
عبارات: keep a stiff upper lip
(1) تعریف: either of the fleshy upper or lower edges of the mouth that surround it, and are used in speech.

(2) تعریف: the edge of a container such as a cup; rim.
مشابه: brim, edge, rim

(3) تعریف: any edge, as of a deep hole.
مشابه: brink

- He stood on the lip of the canyon.
[ترجمه گوگل] روی لبه دره ایستاد
[ترجمه ترگمان] روی لبه دره ایستاده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: (slang) insolent talk.
مشابه: insolence
صفت ( adjective )
• : تعریف: of or pertaining to a lip or lips.

جمله های نمونه

1. lip service
چاخان بازی،تعریف زبانی،حرف مفت

2. a lip consonant
بی واکه ی لبی

3. the lip of the hill
لبه ی تپه

4. the cup's lip was broken
لبه ی فنجان شکسته بود.

5. the upper lip
لب بالا

6. bite one's lip
لب خود را گزیدن،جلو خشم یا اعتراض خود را گرفتن

7. i sat on the lip of the volcano
من بر لبه ی دهانه ی آتشفشان نشستم.

8. they met on the lip of the beach
آنان لب ساحل با هم ملاقات کردند.

9. keep a stiff upper lip
(عامیانه) علی رغم مشکلات جرات یا پشتکار خود را حفظ کردن،به روی خود نیاوردن

10. He chewed on his bottom lip as he considered the question.
[ترجمه گوگل]در حالی که به سوال فکر می کرد لب پایینش را جوید
[ترجمه ترگمان]لب پایینش را که سوال می کرد جوید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Her bottom lip quivered and big tears rolled down her cheeks.
[ترجمه گوگل]لب پایینش می لرزید و اشک های درشت روی گونه هایش می ریخت
[ترجمه ترگمان]لب پایینش لرزید و اشک های بزرگ از گونه هایش سرازیر شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He bit his lip nervously, trying not to cry.
[ترجمه گوگل]با عصبانیت لبش را گاز گرفت و سعی کرد گریه نکند
[ترجمه ترگمان]او لبش را گاز گرفت و سعی کرد گریه نکند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. She had quite severe bruising and a cut lip.
[ترجمه گوگل]او کبودی بسیار شدید و بریدگی لب داشت
[ترجمه ترگمان]صورتش کبود شده بود و لبش بریده شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He was taught to keep a stiff upper lip and never to cry in public.
[ترجمه گوگل]به او آموزش داده شد که لب بالایی را سفت نگه دارد و هرگز در ملاء عام گریه نکند
[ترجمه ترگمان]به او تعلیم داده شد که لب بالایی اش را بالا نگه دارد و هرگز در ملا عام گریه نکند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. He pushed out his lower lip.
[ترجمه گوگل]لب پایینش را بیرون کشید
[ترجمه ترگمان]لب پایینش را بیرون کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Unhappily, he had done no more than pay lip service to their views.
[ترجمه گوگل]متأسفانه، او چیزی جز پاسخگویی به نظرات آنها انجام نداده بود
[ترجمه ترگمان]بدبختانه بیش از این کاری نکرده بود که به نظرات آن ها خدمت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

کنار (اسم)
abutment, bank, edge, margin, lotus, brink, limit, recess, verge, lip, list, brim, marge, lotos, rand

بیان (اسم)
pronunciation, explanation, exposition, statement, declaration, display, quotation, remark, presentation, interpretation, mouth, presentment, averment, expression, lip, recitation, diction, wording, locution, say-so

لب (اسم)
bank, brink, shore, nucleus, lip, cheek, puss

لبه (اسم)
border, edge, margin, point, mouthpiece, track, fringe, verge, lip, hem, rim, edging, ledge, margent, brim, marge, ridge, spike, rand, selvage, selvedge, welt

لبی (صفت)
lip, labial

با لب لمس کردن (فعل)
lip

لب زدن (فعل)
taste, lip

تخصصی

[نساجی] حاشیه - لبه - کناره
[ریاضیات] لبه، کناره، لب

انگلیسی به انگلیسی

• either of two fleshy parts which form the edge of the mouth of humans and animals; edge which projects outwards; boldness, impertinence, impudence (slang)
your lips are the top and bottom edges of your mouth.
if you keep a stiff upper lip, you do not show any emotion, even though it is difficult not to.

پیشنهاد کاربران

لب، لبه
مثال: She applied lipstick to her lips.
او رژ لب را به لب های خود زد.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
lip 2 ( n ) =the edge of a container or a hollow place in the ground, e. g. He ran his finger around the lip of the cup.
LIP
lip 1 ( n ) ( lɪp ) =either of the two soft edges at the opening to the mouth, e. g. The assistant pursed her lips. She kissed him on the lips.
LIP
None of your lip
روتو کم کن، پر رویی رو کنار بزار ( بگذار )
گاهی به معنی لهجه هم هست
گاهی به معنی لهجه به کار می رود
زبون درازی
یکی از اعضای صورت ( لب )
lip ( علوم و فنّاوری غذا )
واژه مصوب: لچکی 1
تعریف: برآمدگی تیز و هفتی شکل درز مضاعف در پایین محل درز
لبه، کُنج، کناره
lip انگلیسی همان تغییر یافته ی لب فارسی است. حرف " ب" و "پ" در زبانشناسی به همدیگر قابل تبدیل هستند.
در زبان آلمانی Lippe ، اسپانیایی labio ، ایتالیایی labbro ، دانمارکی labe ، سوئدی lāpp ، لاتین labrum ، لیتوانیایی lūpa ، هلندی lip ،
همچنین مخخف life is painful
لبه ، کنار ، طاقت ، سخن ، بیان ، لبی ، با لب لمس کردن
لب
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس