knitting

/ˈnɪtɪŋ//ˈnɪtɪŋ/

معنی: بافندگی، کشبافی
معانی دیگر: بافندگی (با دو میله)

بررسی کلمه

اسم ( noun )
• : تعریف: the action of a person or thing that knits, or the work so produced.

جمله های نمونه

1. a skein of knitting wool
یک کلاف پشم بافتنی

2. my sister pari is knitting gloves for me
خواهرم پری دارد برایم دستکش می بافد.

3. The knitting should be 120 stitches wide.
[ترجمه گوگل]عرض بافتنی باید 120 بخیه باشد
[ترجمه ترگمان]این بافتن را باید ۱۲۰ بخیه زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Weaving and knitting are traditional cottage industries.
[ترجمه گوگل]بافندگی و بافندگی از صنایع سنتی کلبه هستند
[ترجمه ترگمان]بافندگی و بافندگی صنایع سنتی روستایی هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. What ply do you need for that knitting pattern?
[ترجمه گوگل]برای آن الگوی بافتنی به چه لایه ای نیاز دارید؟
[ترجمه ترگمان]برای اون طرح بافتن چی لازم داری؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. She's knitting the baby a shawl.
[ترجمه گوگل]او برای بچه شال می بافد
[ترجمه ترگمان]او بچه را با شال می بافت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Sew the two pieces of knitting together.
[ترجمه گوگل]دو تکه بافتنی را به هم بدوزید
[ترجمه ترگمان]و دو تکه بافتنی را به هم Sew
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Lucy was sitting on the sofa, knitting.
[ترجمه گوگل]لوسی روی مبل نشسته بود و در حال بافتن بود
[ترجمه ترگمان]لوسی روی نیمکت نشسته بود و بافتنی می بافت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Her ball of knitting wool fell on to the floor.
[ترجمه گوگل]گلوله پشم بافتنی او روی زمین افتاد
[ترجمه ترگمان]گوی پشمی بافتنی خود روی زمین افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Her mother counted the stitches on her knitting needles.
[ترجمه گوگل]مادرش بخیه های سوزن بافندگی او را می شمرد
[ترجمه ترگمان]مادرش بخیه را روی سوزن بافندگی خود می شمرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He once seized my knitting, flinging it across the room.
[ترجمه گوگل]یک بار بافتنی ام را گرفت و در اتاق پرت کرد
[ترجمه ترگمان]یک بار بافتنی خود را برداشت و آن را روی اتاق انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. She learned sewing, knitting and embroidery.
[ترجمه گوگل]خیاطی، بافندگی و گلدوزی را آموخت
[ترجمه ترگمان]خیاطی و گلدوزی و گلدوزی یاد گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. She sat doing her knitting while she watched television.
[ترجمه گوگل]در حالی که تلویزیون تماشا می کرد، نشسته بود و بافتنی می کرد
[ترجمه ترگمان]در حالی که مشغول تماشای تلویزیون بود، نشسته بود و بافتنی می بافت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. She's knitting a jumper for one of her grandchildren.
[ترجمه گوگل]او برای یکی از نوه هایش جامپر می بافد
[ترجمه ترگمان]او برای یکی از نوه هاش یک بلوز بافتنی می بافت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. She takes her knitting with her everywhere.
[ترجمه گوگل]بافندگی اش را همه جا با خود می برد
[ترجمه ترگمان]او هر جا که باشد بافتنی خود را به او می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بافندگی (اسم)
texture, weave, knitting

کشبافی (اسم)
knitting

انگلیسی به انگلیسی

• knitted work; act of joining loops of yarn or thread; pastime of knitting
knitting is something that is being knitted.
you also use knitting to refer to the action or process of knitting.
see also knit.

پیشنهاد کاربران

اسم هست نه فعل
میشه بافندگی
شالوده، بافت
در نساجی به معنای بافت حلقوی است
بافتن لباس ، دستکش ، جوراب ، کلاه ، شال و . . .
بافتن دوختن
به معنی بافتن ، دوختن

بپرس