kingpin

/ˈkɪŋˌpɪn//ˈkɪŋpɪn/

معنی: شخص مهم در میان یکدسته
معانی دیگر: (مجازی) محور اصلی، رکن، (شخص یا چیز) کلیدی، عامل اساسی، سرکرده، همه کاره، (مکانیک) میل سگدست (موتور)، خار محور، هزارخار، (در بولینگ و غیره) میله یا ماسوره ی چوبی که در جلو قرار می گیرد، پین جلو (headpin هم می گویند)، میله بازی بولینگ، د ربازی شاه می، شاه پیچ، کارمند مهم

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the frontmost or central pin in a grouping of bowling pins.
مشابه: chief

(2) تعریف: (informal) the key or dominant person in an organization, project, or the like.

(3) تعریف: a strong vertical pin or bolt that serves as a pivot; kingbolt.

جمله های نمونه

1. javad was the kingpin of kashan's rug market
جواد محور اصلی بازار فرش کاشان بود.

2. oil is the kingpin of their economy
نفت پایه ی اقتصاد آنها است.

3. He's the kingpin of the whole team.
[ترجمه گوگل]او سلطان کل تیم است
[ترجمه ترگمان]اون رئیس کل تیم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. A corrupt red oil kingpin enlists the aid of a female police officer to help find his son.
[ترجمه گوگل]یک پادشاه فاسد نفت قرمز از یک افسر پلیس زن برای کمک به یافتن پسرش کمک می گیرد
[ترجمه ترگمان]یک شاه مهره فاسد نفت فاسد، کمک یک افسر پلیس زن برای کمک به پیدا کردن پسرش را جلب کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Kingpin: South Korea, Japan, Southeast Asia and Europe and the United States. 100 percent export - oriented enterprises.
[ترجمه گوگل]Kingpin: کره جنوبی، ژاپن، آسیای جنوب شرقی و اروپا و ایالات متحده شرکت های 100 درصد صادرات گرا
[ترجمه ترگمان]kingpin: کره جنوبی، ژاپن، جنوب شرقی آسیا و اروپا و آمریکا ۱۰۰ درصد شرکت های صادرات محور
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Using a spring clamp, fasten the kingpin and axle mount together.
[ترجمه گوگل]با استفاده از گیره فنری، پایه و پایه محور را به هم بچسبانید
[ترجمه ترگمان]با استفاده از یک گیره فنری، kingpin و اکسل روی هم سوار می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The Article Page: New Kingpin of Online News?
[ترجمه گوگل]صفحه مقاله: پادشاه جدید اخبار آنلاین؟
[ترجمه ترگمان]ماده صفحه: kingpin جدید اخبار آنلاین؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The establishment of more than 10 years. Kingpin customers: near Fujian. City of Jiangxi Province.
[ترجمه گوگل]تاسیس بیش از 10 سال است مشتریان Kingpin: نزدیک فوجیان شهر استان جیانگشی
[ترجمه ترگمان]ایجاد بیش از ۱۰ سال مشتریان kingpin: نزدیک فوجیان شهر of
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. If the kingpin is removed, the business or project is likely to fail.
[ترجمه گوگل]اگر شاه‌پین حذف شود، کسب‌وکار یا پروژه احتمالاً شکست می‌خورد
[ترجمه ترگمان]اگر این مهره شاه برداشته شود، کسب وکار یا پروژه به احتمال زیاد شکست خواهد خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The police have arrested the kingpin of a car operation.
[ترجمه گوگل]پلیس فرمانده یک عملیات خودرویی را دستگیر کرده است
[ترجمه ترگمان]پلیس سردسته یک عملیات خودرو را دستگیر کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The U. S. is, indeed, the kingpin of human rights abuse.
[ترجمه گوگل]ایالات متحده، در واقع، شاه کلید نقض حقوق بشر است
[ترجمه ترگمان]U اس این است که در واقع سردسته سواستفاده از حقوق بشر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. A very easy measurement of the kingpin caster angle is been put forward.
[ترجمه گوگل]یک اندازه گیری بسیار آسان از زاویه کاستور کینگ پین ارائه شده است
[ترجمه ترگمان]یک اندازه گیری بسیار ساده از زاویه caster اصلی به جلو ارائه شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Kingpin is often used to describe an important criminal or the leader of criminal gang.
[ترجمه گوگل]Kingpin اغلب برای توصیف یک جنایتکار مهم یا رهبر یک باند جنایتکار استفاده می شود
[ترجمه ترگمان]kingpin اغلب برای توصیف یک جنایتکار مهم یا رهبر باند تبهکار استفاده می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Art Mitz, the editor of the school newspaper and a very smart guy, was the kingpin.
[ترجمه گوگل]آرت میتز، سردبیر روزنامه مدرسه و یک مرد بسیار باهوش، شاهکار بود
[ترجمه ترگمان]آرت Mitz، سردبیر روزنامه مدرسه و مرد بسیار باهوشی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

شخص مهم در میان یکدسته (اسم)
kingpin

انگلیسی به انگلیسی

• one who is very important and influential (i.e. in a company) {slang}; main part, essential element {slang}; front pin {bowling}; vertical pin in a knuckle joint, steering joint in a motor vehicle

پیشنهاد کاربران

A kingpin is a term used to describe a person who holds a high - ranking position within a drug syndicate or criminal organization. They are often the leaders or key figures in the drug trade.
Kingpin refers to a prominent and powerful figure in a criminal organization, often involved in drug trafficking or other illegal
...
[مشاهده متن کامل]

activities.
اصطلاحی است برای توصیف شخصی که دارای موقعیت عالی در یک سندیکای مواد مخدر یا سازمان جنایی است. آنها اغلب رهبران یا افراد کلیدی در تجارت مواد مخدر هستند.
به یک شخصیت برجسته و قدرتمند در یک سازمان جنایی اشاره می کند که اغلب در قاچاق مواد مخدر یا سایر فعالیت های غیرقانونی شرکت دارد.
a drugs/crime kingpin
El Chapo was considered a notorious drug kingpin.
Taking down the kingpin is crucial to disrupting the drug operation.

منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/kingpin• https://fluentslang.com/slang-for-drug-dealer/
سردسته خلافکارا
سرکرده تبهکارا
A crime boss, also known as a crime lord, don, gang lord, gang boss, mob boss, kingpin, godfather, crime mentor or criminal mastermind, is a person in charge of a criminal organization
به معنی "گره گاه" هم میشود.
در فصل بهار وقتی درختان را می برُ ند، الوارها را به تعداد بسیار در رودخانه سرازیر میکنند. برخی اوقات بعضی از الوارها کج شده و باعث انسداد میشوند. کارگران سعی در پیدا کردن آن الوار بخصوص می شوند تا راه را باز کنند. به آن الوار کج شده “king - pin” میگویند.
شاه مهره
سر دسته

بپرس