صفت ( adjective )
حالات: kinder, kindest
حالات: kinder, kindest
• (1) تعریف: helpful and good-natured; benevolent.
• مترادف: benevolent, benign, decent, gentle, good, good-hearted, kindly
• متضاد: acerbic, harsh, malicious, malign, mean, unkind, venomous
• مشابه: altruistic, charitable, compassionate, considerate, friendly, good-natured, gracious, helpful, merciful, mild, nice, obliging, sweet, warm-hearted
• مترادف: benevolent, benign, decent, gentle, good, good-hearted, kindly
• متضاد: acerbic, harsh, malicious, malign, mean, unkind, venomous
• مشابه: altruistic, charitable, compassionate, considerate, friendly, good-natured, gracious, helpful, merciful, mild, nice, obliging, sweet, warm-hearted
- A kind neighbor took care of her and her pets while she was ill.
[ترجمه یه ماکانی] یک همسایه مهربان از یه فرد و حیوانه خانگی اش مراقب می کرد وقتی که مریض بود|
[ترجمه 😍DEFH😘] یک همسایه مهربان از او و حیوان خانگی اش مراقبت میکرد وقتی که اون مریض بود|
[ترجمه Nika] یک همسایه مهربان از او و حیوان خانگی اش مراقبت میکرد وقتی که بیمار بود|
[ترجمه Nika] یک همسایه مهربان از [او_زن]و حیوان خانگی اش مراقبت میکرد وقتی که بیمار بود|
[ترجمه 💋Mehrak💋] یک همسایه مهربان هنگام بیماری از او ( خانم _آقا ) و حیوانات خانگی مراقبت کرد.|
[ترجمه nazanin] یک همسایه مهربان از او و حیوانات خانگی اش مراقبت میکرد وقتی که او مریض بود|
[ترجمه Ozan] یک همسایه مهربان از او ( زن ) و حیوان خانگی اش مراقبت میکرد وقتی که اون مریض بود|
[ترجمه گنج جو] موقعی که مریض بود یه همسایه ی مهربون از اون و حیووناش مراقبت میکرد.|
[ترجمه Amin] وقتی که او بیمار بود همسایه مهربانش از او و حیوان خانگیش مراقبت میکرد|
[ترجمه داريوش] همسایه مهربانی در حالیکه خودنیز بیمار بود از آن خانم و حیوان خانگی اش مراقبت می کرد.|
[ترجمه الهی] یک همسایه مهربان از اون خانم و حیوانات خانگیش مراقبت کرد وقتی اون ناخوش بود|
[ترجمه Mohi] یک همسایه مهربان از او ( خانم ) و حیوان خانگی اش مراقبت میکرد وقتی که او مریض بود|
[ترجمه شقایق] یک همسایه مهربان در زمانی که همسایه اش بیمار بود از او و حیوان های خانگی او مواظبت کرد|
[ترجمه گوگل] یک همسایه مهربان در حالی که بیمار بود از او و حیوانات خانگی اش مراقبت می کرد[ترجمه ترگمان] یک همسایه مهربان از او و pets مراقبت می کرد در حالی که بیمار بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It was very kind of you to help me move all those boxes.
[ترجمه الهی] محبت شمارو میرسونه، کمکم کنید تا اون جعبه هارو جابجا کنم.|
[ترجمه Barbar] لطف کنید به من کمک کنید تا همه این جعبه ها را جابجا کنم|
[ترجمه MTW] خیلی با محبت بودی که کمکم کردی آن جعبه ها راجابجا کنم|
[ترجمه گوگل] خیلی لطف کردی که به من کمک کردی تمام آن جعبه ها را جابجا کنم[ترجمه ترگمان] خیلی لطف کردی که کم کم کردی همه اون جعبه ها رو تکون بدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- This shelter has a reputation for being very kind to the animals that they take in.
[ترجمه گوگل] این پناهگاه به این شهرت دارد که با حیواناتی که می پذیرند بسیار مهربان است
[ترجمه ترگمان] این پناه گاه به خاطر رفتار بسیار خوبی نسبت به حیواناتی که در آن شرکت می کنند، شهرت دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این پناه گاه به خاطر رفتار بسیار خوبی نسبت به حیواناتی که در آن شرکت می کنند، شهرت دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: showing understanding or sympathy.
• مترادف: compassionate, gracious, merciful, sympathetic
• متضاد: callous, inconsiderate, sharp, steely, tart, unkind
• مشابه: considerate, good, thoughtful, understanding, warm-hearted
• مترادف: compassionate, gracious, merciful, sympathetic
• متضاد: callous, inconsiderate, sharp, steely, tart, unkind
• مشابه: considerate, good, thoughtful, understanding, warm-hearted
- She heard many kind words about her husband after he passed away.
[ترجمه الهی] اون خانم بعد از فوت همسرش، حرفهای خیلی خوبی دربارش شنید.|
[ترجمه گوگل] او پس از فوت شوهرش سخنان محبت آمیز زیادی در مورد او شنید[ترجمه ترگمان] بعد از اینکه از کنار شوهرش گذشت چند کلمه از شوهرش را شنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The victims of the flood appreciated all the kind gifts they received from the community.
[ترجمه گوگل] قربانیان سیل از همه هدایای مهربانی که از جامعه دریافت کردند قدردانی کردند
[ترجمه ترگمان] قربانیان سیل از تمام هدایایی که از جامعه دریافت کردند قدردانی کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] قربانیان سیل از تمام هدایایی که از جامعه دریافت کردند قدردانی کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
عبارات: kind of, one of a kind
عبارات: kind of, one of a kind
• (1) تعریف: a group of things, people, animals, or other entities that are classed together because of similarities.
• مترادف: class, sort, type
• مشابه: breed, category, genus, group, ilk, order, set, species, strain
• مترادف: class, sort, type
• مشابه: breed, category, genus, group, ilk, order, set, species, strain
- Mammals are the kind of animal that people are the most familiar with.
[ترجمه گوگل] پستانداران گونه ای از حیوانات هستند که مردم بیشتر با آن آشنا هستند
[ترجمه ترگمان] پستانداران نوعی از حیوانات هستند که افراد با آن ها آشنا هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پستانداران نوعی از حیوانات هستند که افراد با آن ها آشنا هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They will understand because they are of our kind.
[ترجمه امیر] آنها ما را درک خواهند کرد، چرا که همنوع ما هستند.|
[ترجمه گوگل] آنها متوجه خواهند شد زیرا از نوع ما هستند[ترجمه ترگمان] آن ها درک خواهند کرد که از نوع ما هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: type; category.
• مترادف: category, make, manner, nature, sort, species, type
• مشابه: brand, breed, description, fashion, form, genre, mold, style, variety
• مترادف: category, make, manner, nature, sort, species, type
• مشابه: brand, breed, description, fashion, form, genre, mold, style, variety
- What kind of music do you like?
[ترجمه گوگل] چه نوع موسیقی را دوست دارید؟
[ترجمه ترگمان] چه جور آهنگی دوست داری؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] چه جور آهنگی دوست داری؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: essential nature, quality, or character.
• مترادف: nature, type
• مشابه: character, quality, sort
• مترادف: nature, type
• مشابه: character, quality, sort
- We sorted them by kind rather than size.
[ترجمه الهی] ما انهارا بر اساس نوع مرتب کردیم تا اندازه.|
[ترجمه گوگل] ما آنها را بر اساس نوع به جای اندازه مرتب کردیم[ترجمه ترگمان] ما آن ها را به جای اندازه مرتب کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: an approximate example of something; sort.
• مترادف: sort, type
• مشابه: category, class, exemplar, genus, order, representative, species, specimen
• مترادف: sort, type
• مشابه: category, class, exemplar, genus, order, representative, species, specimen
- The children lined up the boxes to make a kind of fort.
[ترجمه گوگل] بچه ها جعبه ها را ردیف کردند تا نوعی دژ درست کنند
[ترجمه ترگمان] بچه ها جعبه ها را جمع کرده بودند تا یک قلعه بسازیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بچه ها جعبه ها را جمع کرده بودند تا یک قلعه بسازیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید