اسم ( noun )
حالات: kin
حالات: kin
• (1) تعریف: the members of an extended family collectively; relatives; kinfolk.
• مترادف: kindred, kinfolk, relations, relatives
• مشابه: blood, clan, family, folk, ilk, kith and kin, people
• مترادف: kindred, kinfolk, relations, relatives
• مشابه: blood, clan, family, folk, ilk, kith and kin, people
- All his kin gathered at the reunion.
[ترجمه پویا] همه خویشاوندانش دور هم جمع شدند.|
[ترجمه گوگل] همه اقوام او در این دیدار جمع شدند[ترجمه ترگمان] همه اقوام دور هم جمع شدن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a relative.
• مترادف: relation, relative
• مشابه: family
• مترادف: relation, relative
• مشابه: family
صفت ( adjective )
• (1) تعریف: of the same lineage; related through being of the same family.
• مترادف: akin, consanguineous, kindred, related
• مشابه: cognate, family
• مترادف: akin, consanguineous, kindred, related
• مشابه: cognate, family
• (2) تعریف: having the same nature; similar.
• مترادف: akin, kindred, like
• مشابه: allied, close, cognate, related, similar
• مترادف: akin, kindred, like
• مشابه: allied, close, cognate, related, similar
- The concept of estrangement is kin to the concept of alienation.
[ترجمه گوگل] مفهوم بیگانگی با مفهوم بیگانگی قرابت دارد
[ترجمه ترگمان] مفهوم بیگانگی، خویشاوندی با مفهوم بیگانگی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مفهوم بیگانگی، خویشاوندی با مفهوم بیگانگی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
پسوند ( suffix )
• : تعریف: little.
- napkin
- firkin