kids


نجوم : بزغالگان

جمله های نمونه

1. kindergarten kids scurried down hallways
بچه های کودکستان در راهروها می دویدند.

2. other kids needled him about being fat
بچه های دیگر به خاطر چاق بودنش او را دست می انداختند.

3. the kids ate the dry bread and did not clear the crumbs off the table
بچه ها نان خشک را خوردند و خرده های آن را از روی میز پاک نکردند.

4. the kids kicked up a lot of dust
بچه ها خیلی گرد هوا کردند.

5. three kids ganged up on him and beat him to a pulp
سه پسر سر او ریختند و او را له و لورده کردند.

6. us kids were tired
(عامیانه) ما بچه ها خسته شده بودیم.

7. the neighbor's kids are little devils
بچه های همسایه خیلی شیطان هستند.

8. the starving kids ravened the food
بچه های گرسنه غذاها را بلعیدند.

9. the shoemaker's kids always go barefoot
کوزه گر از کوزه شکسته آب می خورد

10. a few college kids and i
من و چند بچه ی دانشگاهی

11. after school, the kids bounded towards home
پس از مدرسه کودکان به سوی خانه جست و خیز کردند.

12. he took his kids to the zoo
او بچه هایش را به باغ وحش برد.

13. when the other kids attacked me, my brother wouldn't lift a hand
وقتی که سایر بچه ها به من حمله ور می شدند برادرم اصلا کمکم نمی کرد.

14. a widower with five kids
مرد زن مرده با پنج فرزند

15. the rough play of the kids at the street corner
بازی خشن بچه های سر کوچه

16. when the father arrived the kids were clowning around
پدر که وارد شد بچه ها در حال مسخره بازی بودند.

17. the bushiness of his eyebrows made the kids laugh
پرپشتی ابروهای او بچه ها را به خنده آورد.

18. the food was delicious and the hungry kids stowed away as much as they could
خوراک دلپذیر بود و بچه های گرسنه تا می توانستند خوردند.

19. don't use dirty language in front of the kids
جلو بچه ها حرف رکیک نزن !

20. hossein is the guardian of the two orphan kids
حسین قیم دو طفل یتیم است.

21. every night, i used to kite around the streets with the other kids
هرشب با سایر بچه ها در خیابان ها پرسه می زدم.

پیشنهاد کاربران

بچه ها
کودکان
فرزندان
بچگان. [ ب َچ َ / چ ِ / ب َچ ْ چ َ / چ ِ ] ( اِ ) ج ِ بچه :
جهانا چنینی تو با بچگان
گهی مادری گاه مادندرا.
رودکی.
مرد سر خمش استوار بپوشد
تا بچگان از میان خم بنجوشد.
منوچهری.
ابر از هوا بر گل چکان مانند زنگی دایگان
در کام رومی بچگان پستان نور انداخته.
خاقانی.
کودکان _ بچه ها
بزغاله ها
پوست بزغاله ها
اسلنگ/slang/sl
بچه ها
در جایگاه فعل به معنی شوخی کردن هست.
بچه ها، کودکان
بچه ها یا کودکان
بچه ها

کودکان. بچه ها
کودکان و بچه ها
بچه ها =babi
بچه ها
کودکان
به شکل خودمانی بچه ها
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس