kick into gear

پیشنهاد کاربران

🔸 معادل فارسی:
به حرکت افتادن / شروع به کار کردن / وارد عمل شدن
در زبان محاوره ای:
یه دفعه راه افتاد، شروع کرد به کار، جون گرفت
🔸 تعریف ها:
1. ( شروع فعالیت – ناگهانی ) :
شروع به کار کردن یا عملکرد مؤثر پس از دوره ای از سکون یا کندی
...
[مشاهده متن کامل]

مثال: After a slow start, the team finally kicked into gear.
بعد از شروع کند، تیم بالاخره راه افتاد.
2. ( انگیزشی – فردی یا گروهی ) :
وقتی فرد یا گروهی ناگهان فعال، پرانرژی یا مؤثر می شن
مثال: I couldn’t focus all morning, but after lunch I kicked into gear.
کل صبح تمرکز نداشتم، ولی بعد ناهار یه دفعه جون گرفتم.
🔸 مترادف ها:
get going – spring into action – get moving – shift into gear – hit the ground running

If something kicks into gear, it gets going or started
https://www. usingenglish. com/
راه افتادن، به کار افتادن، وارد عمل شدن