keep up with

بررسی کلمه

عبارت ( phrase )
• : تعریف: to go at the same speed or pace as.

- The little boy can't keep up with his older brothers.
[ترجمه وحید @ax_land] پسر کوچک نمی تواند پا به پای برادران بزرگتر خود راه برود.
|
[ترجمه Selva] پسر کوچک نمی تواند با برادر بزرگش کنار بیاید!
|
[ترجمه Shima] پسر کوچک نمیتواند با برادرش در یک سطح قرار بگیرد
|
[ترجمه mobina] پسر کوچک نمی تواند با برادران بزرگ تر از خودش سازگاری داشته باشد
|
[ترجمه Fatemeh] پسر کوچک نمی تواند پا به پای برادرانش پیشرفت کند
|
[ترجمه عارف] بردار کوچکتر نمی تواند همگام با برادران بزرگترش باشد
|
[ترجمه عارف] برادر کوچکتر نمی تواند همگام با برادران بزرگترش رقابت کند
|
[ترجمه گوگل] پسر کوچولو نمی تواند با برادران بزرگترش پیش بیاید
[ترجمه ترگمان] پسر کوچک نمی تواند با برادر بزرگش زندگی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. Hurry up, or you won't keep up with them.
[ترجمه شمسای] عجله کن وگرنه جا می مانیم از بقیه
|
[ترجمه نجفی] زود باش وگرنه جامیمونیم
|
[ترجمه وحید] عجله کن، وگرنه از آنها جا میمونی. ( بهشون نمیرسی )
|
[ترجمه گوگل]عجله کنید، وگرنه با آنها همراه نمی شوید
[ترجمه ترگمان]عجله کن، وگرنه با آن ها نخواهی ماند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. I cn't keep up with the new songs.
[ترجمه شمسایی] این آهنگ ها با حال من سازگاری نداره
|
[ترجمه T.S] من نمیتونم با این اهنگ کنار بیام
|
[ترجمه گوگل]من نمی توانم با آهنگ های جدید همراه شوم
[ترجمه ترگمان]من از آهنگ های جدید خوشم نمی اد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. You're walking too fast. I can't keep up with you.
[ترجمه شمسایی] خیلی سریع قدم می زنی ، نمی تونم پا بپات بیام
|
[ترجمه mahdi3690] داری خیلی سریع راه میری، نمیتونم باهات همراه بشم
|
[ترجمه گوگل]خیلی تند راه میری من نمی توانم با شما همراهی کنم
[ترجمه ترگمان]داری خیلی تند راه میری من نمی تونم به تو ادامه بدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. They don't think they must keep up with their neighbors.
[ترجمه mobina] آن ها فکر میکنند که نباید با همسایه های خود کنار بیایند
|
[ترجمه گوگل]آنها فکر نمی کنند که باید با همسایگان خود همگام باشند
[ترجمه ترگمان]آن ها فکر نمی کنند که آن ها باید با همسایگان خود زندگی کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. A successful company must keep up with the pace of technological change.
[ترجمه گوگل]یک شرکت موفق باید با سرعت تغییرات تکنولوژیک پیش برود
[ترجمه ترگمان]یک شرکت موفق باید همگام با سرعت تغییرات تکنولوژیکی باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Jane could't keep up with the rest of the class.
[ترجمه هدیه] جین نمیتوانست همگام با بقیه کلاس پیش رود
|
[ترجمه گوگل]جین نتوانست با بقیه کلاس همراهی کند
[ترجمه ترگمان]جین نمی توانست بقیه کلاس را تحمل کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Jack was huffing and puffing to keep up with her.
[ترجمه mobina] جک برای موافقت با او هوف و پوف می کرد.
|
[ترجمه گوگل]جک خفن می کرد و پف می کرد تا از او عقب نماند
[ترجمه ترگمان]جک نفس نفس می زد و نفس نفس می زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Young girls like to keep up with the latest fashions.
[ترجمه گوگل]دختران جوان دوست دارند با جدیدترین مدها همگام باشند
[ترجمه ترگمان]دخترهای جوان دوست دارند آخرین مد روز را حفظ کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. I had to walk fast to keep up with him.
[ترجمه گوگل]مجبور بودم تند تند راه بروم تا با او همراه شوم
[ترجمه ترگمان]مجبور شدم سریع راه برم تا باه اش کنار بیام
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. She slowed down her pace so I could keep up with her.
[ترجمه گوگل]سرعتش را کم کرد تا بتوانم با او همراه شوم
[ترجمه ترگمان]سرعتم را کم کرد تا بتوانم با او کنار بیایم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He lengthened his stride to keep up with her.
[ترجمه گوگل]گامش را طولانی تر کرد تا از او عقب نماند
[ترجمه ترگمان]قدم های بلندش را دراز کرد تا به او نزدیک نشود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. I can't keep up with all the changes.
[ترجمه پرستو] من نمیتوانم با همه ی تغییرات کنار بیایم.
|
[ترجمه گوگل]من نمی توانم با همه تغییرات همراه شوم
[ترجمه ترگمان]من نمی توانم همه تغییرات را تحمل کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. We have to work hard to keep up with these excellent students.
[ترجمه گوگل]ما باید سخت کار کنیم تا از این دانش آموزان ممتاز عقب نمانیم
[ترجمه ترگمان]ما باید سخت تلاش کنیم تا با این دانشجویان عالی کار کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. I read the papers to keep up with what's happening in the outside world.
[ترجمه گوگل]من روزنامه ها را می خوانم تا از آنچه در دنیای بیرون اتفاق می افتد مطلع شوم
[ترجمه ترگمان]من روزنامه ها رو خوندم که با اتفاقاتی که توی دنیای بیرون افتاده ادامه بدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

پیشنهاد کاربران

از هم خبر داشتن
Keep up with sb/sth = move as fast as someone or something else 😊
در جریان چیزی بودن یا همگام با چیزی بودن
He tries to keep up with the news
اون تلاش میکنه ک همیشه در جریان اخبار باشه. . . عقب نیفته از اخبار. . .
همگام شدن
چشم وهم چشمی
هم سطح بودن
رسیدن به سطح تقاضا ( ها )
keep up with sb/sth
پابه پای کسی یا چیزی رفتن ( در صحنه ی رقابت )
به پای کسی یا چیزی رسیدن ( در صحنه ی رقابت )
To continue doing something
پا به پای کسی راه رفتن
اطلاع/آگاهی از اخبار , رویدادها و. . .
پرداخت یا انجام کاری به طور منظم و مداوم
ادامه ارتباط با کسی
پا به پای کسی رفتن
عقب نماندن، جا نماندن
پا به پای کسی یا چیزی رفتن ( پیش رفتن )
1 ) The children had to run to 🔴keep up with🔴 their father
2 ) A successful company must 🔴keep up with🔴 the pace of technological change
3 ) Home � Entertainment
...
[مشاهده متن کامل]

Dame Joan Collins Needs Someone That’ll 🔴Keep Up With🔴 Her
GlobalHerald. com@
4 ) ?Do you ever find social media helpful
Yes, I find social media helpful for staying connected with friends and family who live far away, as well as for 🔴keeping up with🔴 news and current events

1رسیدن به، به پای کسی یا چیزی رسیدن :تو دویدن به پاش نمیرسم!! 2برابری کردن، چشم و هم چشمی ( رقابت ) 3اشراف داشتن ( مطلع و اگاه ) 4خبر دار بودن، اطلاعات در دست داشتن :اون همه مدلهای جدید لباس تو دستشه!!
Go as fast as
با سرعت یکسان حرکت کردن
Unit1
High intermediat 3
We dont have time to get to gether
to write to, telephone, or meet a friend regularly, so that you do not forget each other
● keep up: ادامه دادن به انجام کاری، ول نکردن
● keep up with: در تماس بودن ، در ارتباط بودن
If sb or sth keeps up with sb or sth else, they do what ever is necessary to stay level or equal with that person or thing.
همگامشدن با
همگام شدن با.
To be able to understand or deal with something that is hapoening or changing very fast
از پس چیزی بر آمدن
رسیدن به سطح کسی یا چیزی
To stay at the same level as someone or something
مثال:
I read the paper every day to keep up with the news.
اگاه شدن. . . . همراه شدن با. . . پا ب پای کسی یا چیزی رفتن
Stay at the same level as
برابری جستن وبه گرد پای کسی رسیدن
کمک کردن
to stay informed about something or in touch with someone with following the latest developments or communicating regularly
به پای کسی رسیدن
Stay up to date
داشتن دانش رائج یک چیز، با توضیح فهمیدن

he walk so fast that no one can keep up with him
اینقدر سریع راه میرود که کسی به پایش نمیرسد
بعضی اوقات معنی رقابت کردن هم می ده
be as fast as, match, equal
درارتباط بودن
پابه پای کسی یا چیزی رفتن
در انجام فعالیتی به کسی رسیدن
همگام بودن
( به شکل قبل ) ادامه دادن
i keep up with news every night
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٠)

بپرس