justify

/ˈdʒəstəˌfaɪ//ˈdʒʌstɪfaɪ/

معنی: تصدیق کردن، توجیه کردن، ذیحق دانستن، حق دادن
معانی دیگر: موجه نشان دادن، بی تقصیر اعلام کردن یا نمایاندن، مبرا دانستن یا نمایاندن، بی گناه اعلام کردن، فرنود آوردن، ویچاردن، برهان آوردن، بهانه آوردن، دارای مجوز قانونی کردن، دلیل قانونی آوردن، حق دادن به

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: justifies, justifying, justified
مشتقات: justified (adj.)
(1) تعریف: to demonstrate (something) to be true or valid.
مترادف: back, demonstrate, evince, prove, substantiate, vindicate
مشابه: alibi, confirm, corroborate, defend, explain, legitimize, support, uphold, validate, verify

- You'll need solid evidence to justify your claim.
[ترجمه pm.rashidi] شما نیاز به مدرک محکمی برای اثبات ادعای خود دارید.
|
[ترجمه ناصر علیمحمدی] شما نیاز به یک مدرک معتبر، جهت اثبات ادعای خود دارید.
|
[ترجمه ب گنج جو] ادعاتون برای تصدیق و پذیرش نیاز به شواهدی محکمه پسند داره.
|
[ترجمه Sin] واسه اثبات ادعاتون نیاز به یه مدرک معتبر دارید
|
[ترجمه گوگل] برای توجیه ادعای خود به شواهد محکمی نیاز دارید
[ترجمه ترگمان] شما به مدارک محکمی نیاز خواهید داشت که ادعای شما را توجیه کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to give reasonable grounds for or attest to the rightness of; warrant.
مترادف: back, defend, demonstrate, evince, legitimize, substantiate, warrant
مشابه: account, alibi, assert, authorize, corroborate, explain, rationalize, support, uphold, vindicate

- He justified his decision to stay, saying it was best for his wife and children.
[ترجمه گوگل] او تصمیم خود برای ماندن را توجیه کرد و گفت که بهترین کار برای همسر و فرزندانش است
[ترجمه ترگمان] او تصمیم خود مبنی بر ماندن را توجیه کرد و گفت که این تصمیم برای همسر و فرزندانش بهتر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He justified eating a big dinner by reminding himself that he hadn't had lunch.
[ترجمه Afshin] خوردن شام زیاد را با یادآوری اینکه ناهار نخورده است برای خودش توجیه کرد.
|
[ترجمه گوگل] او خوردن یک شام بزرگ را با یادآوری اینکه ناهار نخورده است توجیه کرد
[ترجمه ترگمان] با یادآوری این که ناهار نخورده بود، شام مفصلی می خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I can't justify your spending so much money on clothes.
[ترجمه علی حسین شمیسا] من ( که ) نمی تونم ( دلیل ) این هزینه های زیاد تو رو برای لباس توجیه کنم.
|
[ترجمه ویدا حسینی] نمیتونم بخاطر این همه هزینه کردنت برای لباس بهت حق بدم!
|
[ترجمه گوگل] من نمی توانم خرج این همه پول برای لباس را توجیه کنم
[ترجمه ترگمان] من نمی توانم این قدر پول خرج کنم که این همه پول را صرف لباس ها کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She tried to justify her betrayal of her friend, but in the end she could not rid herself of guilt.
[ترجمه گوگل] او سعی کرد خیانت خود را به دوستش توجیه کند، اما در نهایت نتوانست خود را از شر گناه خلاص کند
[ترجمه ترگمان] سعی می کرد خیانت خود را از دوست خود توجیه کند، اما سرانجام نمی توانست خود را از شر گناه خلاص کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to absolve of sin or error; declare or make free of blame or guilt.
مترادف: absolve, clear, exculpate, exonerate, vindicate
مشابه: acquit, alibi, excuse, forgive, pardon, redeem

- He's done many good things, but it doesn't justify him in his actions in this case.
[ترجمه ویدا حسینی] کارهای خوب او نمیتونه رفتارش رو در این مورد توجیه کنه.
|
[ترجمه گوگل] او کارهای خوبی انجام داده است، اما در این مورد او را توجیه نمی کند
[ترجمه ترگمان] کاره ای خوب زیادی انجام داده، اما در این مورد او را توجیه نمی کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to make (margins or lines of type) even throughout a text by setting the spacing of each line.
مشابه: margin, space

- The word processing program justifies the margins for you automatically.
[ترجمه گوگل] برنامه پردازش کلمه به طور خودکار حاشیه ها را برای شما توجیه می کند
[ترجمه ترگمان] برنامه پردازش کلمه حاشیه ها را به طور خودکار توجیه می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. (to) justify the ways of god to man
(میلتون) توجیه رفتار خداوند نسبت به انسان

2. do ends justify means?
آیا هدف ها راه های دستیابی را توجیه می کنند؟

3. (john milton) . . . justify the ways of god to man
. . . توجیه کردن رفتار خدا نسبت به بشر

4. demographics do not justify the construction of another school
ساختن یک مدرسه ی دیگر از نظر جمعیت شناسی قابل توجیه نیست.

5. ends do not justify means
هدف وسیله نیل به آن را توجیح نمی کند.

6. they were trying to justify their executions of people without trial
آنان می کوشیدند اعدام افراد محاکمه نشده را توجیه کنند.

7. she fabricated a story to justify her absence
برای توجیه غیبت خود داستانی سرهم کرد.

8. nobody's guilt is so obvious as to justify his execution without a trial
گناه هیچ کس آنقدر آشکار نیست که بتوان او را بدون محاکمه اعدام کرد.

9. No argument can justify a war.
[ترجمه farzam328] هیچ استدلالی نمی تواند یک جنگ را توجیه کند.
|
[ترجمه کاظمی] هیچ استدلالی جنگ را توجیه نمی کند.
|
[ترجمه گوگل]هیچ استدلالی نمی تواند جنگ را توجیه کند
[ترجمه ترگمان]هیچ استدلالی نمی تواند جنگ را توجیه کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Several reasons were put forward to justify the imposition of censorship.
[ترجمه گوگل]دلایل متعددی برای توجیه اعمال سانسور ارائه شد
[ترجمه ترگمان]چندین دلیل برای توجیه اعمال سانسور مطرح شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. We'll always justify our actions with noble sounding theories.
[ترجمه گوگل]ما همیشه اعمال خود را با تئوری های معتبر توجیه خواهیم کرد
[ترجمه ترگمان]ما همیشه کاره ای خودمون رو با نظریه های عالی توجیه می کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The facts of this case do not justify a finding of negligence.
[ترجمه گوگل]حقایق این پرونده دلیل قصور را توجیه نمی کند
[ترجمه ترگمان]حقایق این مورد یافتن اهمال را توجیه نمی کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He made a half-hearted attempt to justify himself.
[ترجمه گوگل]او سعی کرد تا خود را توجیه کند
[ترجمه ترگمان]سعی کرد خودش را تبرئه کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Domestic conditions did not justify a loosening of monetary policy.
[ترجمه گوگل]شرایط داخلی کاهش سیاست پولی را توجیه نمی کند
[ترجمه ترگمان]شرایط داخلی باعث سست شدن سیاست پولی نشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. They found it hard to justify their son's lowering his colours.
[ترجمه گوگل]آنها به سختی می‌توانستند رنگ پسرشان را توجیه کنند
[ترجمه ترگمان]تشخیص دادن s دشوار بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. The chief of police tried to justify his actions.
[ترجمه گوگل]رئیس پلیس سعی کرد اقدامات خود را توجیه کند
[ترجمه ترگمان]رئیس پلیس سعی کرد اقداماتش را توجیه کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. They found it hard to justify their son's giving up a secure well-paid job.
[ترجمه گوگل]آنها به سختی می‌توانستند پسرشان را توجیه کنند که از شغلی مطمئن و با درآمد خوب دست می‌کشد
[ترجمه ترگمان]آن ها این مساله را سخت یافتند تا پسرشان را برای یک شغل پردرآمد توجیه کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تصدیق کردن (فعل)
concede, admit, recognize, acknowledge, affirm, authenticate, establish, aver, grant, testify, subscribe, certify, confirm, homologate, justify, rubber-stamp

توجیه کردن (فعل)
vindicate, legitimatize, legtimize, justify

ذیحق دانستن (فعل)
justify

حق دادن (فعل)
justify

تخصصی

[کامپیوتر] هم تراز کردن ،توجیه کردن، هم تراز کردن
[برق و الکترونیک] ترازبندی کردن 1. تنظیم وضعیت چاپ نویسه ها روی کاغذ به گونه ای که طول خطها به اندازه ی مورد نظر باشد، و حاشیه های راست و چپ درست باشند . 2. انتقال محتویات ثبات ذخیره ی داده ها به گونه ای که مهمترین یا کم اهمیت ترین رقم در موقعیت مشخصی در ثبات قرار گرفته گیرد.
[مهندسی گاز] توجیه کردن ا ترازکردن
[حقوق] توجیه کردن
[ریاضیات] توجیه کردن، توجهی کردن، دلیل آوردن، صدق کردن

انگلیسی به انگلیسی

• vindicate, defend, support, excuse; cause to exactly fill a line of type (of words or letters)
if someone justifies an action or idea, they give a good reason why it is sensible or necessary.

پیشنهاد کاربران

توجیه کردن. هم تراز کردن، قضاوت کردن، تبرئه کردن، حق دادن، تصدیق کردن، ذی حق دانستن، کامپیوتر: هم تراز کردن، علوم نظامی: تصدیق کردن، توجیه کردن
1. توجیه کردن . موجه جلوه دادن 2. دلیل موجه ( برای چیزی ) بودن 3. تبرئه کردن 4. ( چاپ ) فاصله بندی کردن
مثال:
he justified his boss's faith in him
او اعتمادِ رئیسش به خودش را موجه جلوه داد و توجیه کرد.
پیداکردن پس از بررسی
به نتیجه رسیدن پس از استدلال
صفحه 150 از collocations in use:
These are the collocations with the strongest positive or negative associations
اینها عبارت از اصطلاحات با بار معنایی ( بار معنایی را برای associations در نظر گرفتم ) کاملا منفی یا کاملا مثبت هستند.
...
[مشاهده متن کامل]

You may be able to justify including others in your selection.
شاید شما موارد دیگری نیز پیدا کنید که درج کنید.

توجیه کردن، اثبات کردن
مثال: He tried to justify his actions, but no one believed him.
او سعی کرد اعمال خود را توجیه کند، اما هیچ کس حرف او را باور نکرد.
Justify
در متن ها در word معنی ترازبندی رو میده.
مثلا
justify, distribute the text.
Nothing can justify breaking laws هیچ چیز نمیتونه قانون شکنی رو توجیه کند .
مترادف با= rationalize
justify 2 ( v ) =to arrange lines of printed text so that one or both edges are straight
justify
justify 1 ( v ) ( dʒʌstəˌfaɪ ) =to show that sth sb is right or reasonable, e. g. How can they justify paying such huge salaries. =to give an explanation or excuse for sth or doing sth
justify
justify: توجیه کردن
Justify :اشباع، رسیدن به حد اکثر، رضایت کافی . . .
برای اشباع غریزه را باید قناعت را داشته باشی به انچه که داری نه به انچه دیگران دارند.
اوج لذّت در قناعت نهفت است.
درست انگاری - روا انگاری - بهانه آوری
محق دانستن / حق دادن به . . .
درست نمایی کردن
توجیه پذیر بودن ( چیزی/کاری )
CNN. COM@
Some of those sanctions, which were imposed over human rights and terrorism issues, may be harder 👁️‍🗨️to justify lifting👁️‍🗨️, say Vakil and Michael Horowitz, head of intelligence at Le Beck International, a risk management consultancy in Bahrain. It may be in the US' interest to keep those sanctions as continued leverage on Tehran, according to Horowitz
...
[مشاهده متن کامل]

در یک متن مربوط به کارآفرینی معادل دقیقش "تایید کردن" بود
مرتب کردن خط های یک متن
وجاهت، پسندیدگی، حقانیت،
تایید کردن
توجیه کردن، ترازبندی کردی
توجیه کردن، ترازبندی کردن
تعدیل کردن
دفاع کردن
- در word ابزار justify برای افزایش و کاهش تورفتگی خطوط بکار برده می شود.
( دوربین عکاسی، فیلمیرداری ) کادر بندی کردن
بی تقصیر و گناه نشان دادن، تصدیق، دلیل آوردن و. . .
استدلال آوردن
اثبات کردن
مرتب کردن
صحه گذاری
دلیل تراشی
توجیه کردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٢)

بپرس