اسم ( noun )
• (1) تعریف: a particular point in time, esp. a point of serious importance or crisis.
• مشابه: crisis, moment, occasion
• مشابه: crisis, moment, occasion
- It was at this juncture that the decision about entering the war had to be made.
[ترجمه گوگل] در این مقطع بود که باید تصمیم برای ورود به جنگ گرفته می شد
[ترجمه ترگمان] در چنین موقعیتی بود که تصمیم درباره ورود به جنگ باید ساخته شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] در چنین موقعیتی بود که تصمیم درباره ورود به جنگ باید ساخته شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: the point or line at which two bodies are joined, or the thing joining them; junction.
• مشابه: junction
• مشابه: junction
• (3) تعریف: the act of joining or state of being joined.
• مشابه: junction
• مشابه: junction