• (1)تعریف: nervous or edgy, as with fear or anxiety. • مترادف: edgy, fidgety, jittery, nervous, on edge, skittish • متضاد: relaxed • مشابه: aflutter, afraid, agitated, anxious, apprehensive, excited, fretful, shaky, tremulous, upset
- The criminals were jumpy and continually looking to see if the police were outside.
[ترجمه گوگل] جنایتکاران جهنده بودند و مدام به دنبال این بودند که ببینند پلیس بیرون است یا نه [ترجمه ترگمان] جنایتکاران عصبی بودند و پیوسته مراقب بودند که آیا پلیس بیرون است یا نه [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We were jumpy for weeks after our house was robbed.
[ترجمه گوگل] بعد از اینکه خانهمان را دزدیدند، هفتهها پریدیم [ترجمه ترگمان] چند هفته بعد از اینکه خونه مون بهمون دستبرد زده شده نگران بودیم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2)تعریف: afflicted by or characterized by sudden twitches, jerks, or jumps. • مترادف: fidgety, jerky, jiggly • مشابه: nervous, quivery, shaky, spastic
- My legs are sometimes jumpy at night when I try to sleep.
[ترجمه گوگل] پاهایم گاهی شبها که میخواهم بخوابم میپرند [ترجمه ترگمان] گاهی شب ها به خواب می روم و سعی می کنم بخوابم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
جمله های نمونه
1. I told myself not to be so jumpy.
[ترجمه محمد جواد] به خودم گفتم که اینقدر نگران نباش.
|
[ترجمه گوگل]به خودم گفتم انقدر پرش نباشم [ترجمه ترگمان]به خودم گفتم که این قدر عصبانی نباشم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
2. She described Mr Hutchinson as nervous and jumpy after his wife's disappearance.
[ترجمه گوگل]او آقای هاچینسون را پس از ناپدید شدن همسرش عصبی و پریشان توصیف کرد [ترجمه ترگمان]وی پس از ناپدید شدن همسرش، آقای هاتکینسون را عصبی و عصبی توصیف کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
3. My mother gets very jumpy when she's alone in the house.
[ترجمه گوگل]مامانم وقتی تو خونه تنها میمونه خیلی پرت میشه [ترجمه ترگمان]وقتی توی خو نه تنها باشه مادرم خیلی عصبانی می شه [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
4. The refugees are still jumpy, although they are now in safety.
[ترجمه گوگل]پناهندگان هنوز هم پرش هستند، اگرچه اکنون در امنیت هستند [ترجمه ترگمان]پناهندگان همچنان به تکاپو افتاده اند، اگرچه اکنون در امنیت بسر می برند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. When he spoke his voice was jumpy.
[ترجمه گوگل]وقتی صحبت می کرد صدایش پرش بود [ترجمه ترگمان]وقتی حرف می زد، صدایش عصبی بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. It was Tom Molineaux, a small, wiry, jumpy sort of person who had just graduated from Polytechnic High.
[ترجمه گوگل]این تام مولینو بود، یک آدم کوچک، متحیر و پرش که به تازگی از دانشگاه پلی تکنیک فارغ التحصیل شده بود [ترجمه ترگمان]تام Molineaux بود، یک گروه کوچک و قوی و قوی و jumpy بود که تازه از دبیرستان بیرون آمده بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. A hospitable host, full of charm and not jumpy, in spite of the scare.
[ترجمه گوگل]میزبانی مهمان نواز، با وجود ترس، پر از جذابیت و پرش نیست [ترجمه ترگمان]یک میزبان مهمان نوازی، پر از افسون و نه به خاطر ترس و وحشت [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. He usually plays older brothers, blushing patsies, jumpy sidekicks, all-smiles Ivy Leaguers.
[ترجمه گوگل]او معمولاً نقش برادران بزرگتر، پاتسیهای سرخشده، طرفداران پرشور، آیوی لیگهای تمام خندان را بازی میکند [ترجمه ترگمان]او معمولا برادران بزرگ تر، patsies سرخ، jumpy، sidekicks و همه - leaguers را بازی می کند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. He appeared jumpy and ill at ease, ready to blurt something out at any moment.
[ترجمه گوگل]او جهنده و بیمار به نظر میرسید که هر لحظه آماده بود چیزی را فاش کند [ترجمه ترگمان]او عصبی و ناراحت به نظر می رسید، آماده بود که در هر لحظه چیزی بگوید [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. During contests he was as jumpy as a schoolgirl and gave off a static charge of nervous energy.
[ترجمه گوگل]در طول مسابقات او به اندازه یک دختر مدرسه ای پرش بود و بار ایستا از انرژی عصبی بیرون می داد [ترجمه ترگمان]در طول مسابقات به اندازه یک دختر مدرسه ای به شدت به هم می خورد و یک اتهام ثابت از انرژی عصبی به دست می آورد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. The heat makes them nervous and jumpy, even in their sleep.
[ترجمه گوگل]گرما حتی در خواب آنها را عصبی و پرش می کند [ترجمه ترگمان]گرما باعث می شود که آن ها حتی در خواب هم عصبانی و عصبانی شوند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. Nervous and jumpy, he was not very patient with Miss Tish when she came home from the hospital.
[ترجمه گوگل]عصبی و جهنده، وقتی خانم تیش از بیمارستان به خانه آمد، چندان صبور نبود [ترجمه ترگمان]عصبی و عصبی، وقتی از بیمارستان به خانه آمد خیلی مریض نبود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. So what else is making investors jumpy, besides growth and inflation?
[ترجمه گوگل]پس چه چیز دیگری به جز رشد و تورم باعث جهش سرمایه گذاران می شود؟ [ترجمه ترگمان]بنابراین چه چیز دیگری باعث شده سرمایه گذاران به غیر از رشد و تورم در حال حرکت هستند؟ [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. Creditors were also jumpy: the price of insuring Aviva's bonds against default soared.
[ترجمه گوگل]طلبکاران نیز پرش بودند: قیمت بیمه اوراق قرضه آویوا در برابر نکول افزایش یافت [ترجمه ترگمان]Creditors همچنین به ستوه آمده بودند: قیمت ضمانت گرفتن اوراق قرضه s در برابر عدم پرداخت بدهی به شدت افزایش یافت [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
15. Nobody is jumpy about growth, of course, but of the government's reaction to it.
[ترجمه گوگل]البته هیچ کس در مورد رشد پرش نیست، اما واکنش دولت نسبت به آن [ترجمه ترگمان]البته هیچ کس به دنبال رشد نیست، اما واکنش دولت به آن [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
• nervous, anxious, tense, agitated, restless, fidgety if you are jumpy, you are nervous or worried about something; an informal word.
پیشنهاد کاربران
When someone is “jumpy, ” they are feeling nervous, anxious, or easily startled. It can also refer to being on edge or having a heightened sense of alertness. عصبی، مضطرب یا به راحتی بهت زده شدن. ... [مشاهده متن کامل]
همچنین می تواند به مضطرب و نا آرام بودن یا داشتن حس هوشیاری و احتیاط مضاعف اشاره داشته باشد. مثال؛ I’m feeling jumpy because I have to give a presentation in front of a large audience. A person might say, “After watching that horror movie, I’m feeling really jumpy and scared. ” Another might express, “I’ve been feeling jumpy lately because of all the stress at work. ”
( informal ) nervous and worried, especially because you are frightened or guilty
ترسو مثلا وقتی تو حال خودتی و یکی صدا میکنه و یهو می پری و میترسی! در این حالت طرف بهت میگه چقدر ترسویی!! چقدر زود میترسی!! You are so jumpy!
adjective : دل آشوب مضطرب نگران ( به خصوص برای وقتی استفاده می شود که فرد انتظار وقوع اتفاق بدی را دارد. ) به عنوان مثال : The recent violence is over, but it's left people feeling jumpy
به احساسی میگن که: وقتی فکر میکنی یه اتفاق بدی میخواد بیافته، بهت دست میده. بهترین معادل بنظرم "بی قرار"
عصبی، زودرنج
آشفته. . . He's a little jumpy. - او یکم آشفته است.