فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: jumps, jumping, jumped
حالات: jumps, jumping, jumped
• (1) تعریف: to leap into the air.
• مترادف: bound, leap, spring
• مشابه: caper, catapult, hop, vault
• مترادف: bound, leap, spring
• مشابه: caper, catapult, hop, vault
• (2) تعریف: to rise quickly, as to a standing position (often fol. by up).
• مترادف: bolt, bound, leap, spring
• مشابه: rise, stand
• مترادف: bolt, bound, leap, spring
• مشابه: rise, stand
• (3) تعریف: to move or jerk abruptly; start.
• مشابه: bound, jolt, skip, start, startle, twitch
• مشابه: bound, jolt, skip, start, startle, twitch
- When the gun fired he jumped.
[ترجمه محمد] وقتی تفنگ شلیک کرد، او ( مذکر ) تز جایش پرید.|
[ترجمه <...>] وقتی تفنگ شلیک کرد او از جا پرید.|
[ترجمه گوگل] وقتی اسلحه شلیک شد پرید[ترجمه ترگمان] وقتی تفنگ شلیک کرد از جا پرید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to arrive at impulsively or hastily.
• مشابه: rush
• مشابه: rush
- Please don't jump to conclusions.
[ترجمه Athar] لطفاً سریعا نتیجه گیری نکنید|
[ترجمه گوگل] لطفا زود نتیجه نگیرید[ترجمه ترگمان] لطفا به نتیجه گیری پرش نکنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: to respond quickly and eagerly.
• مترادف: leap
• مشابه: plunge, spring
• مترادف: leap
• مشابه: plunge, spring
- He jumped at the chance to take a vacation.
[ترجمه گوگل] او از فرصتی برای گرفتن تعطیلات استفاده کرد
[ترجمه ترگمان] او از این فرصت برای گذراندن تعطیلات به آنجا پرید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او از این فرصت برای گذراندن تعطیلات به آنجا پرید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: to rise suddenly in rank, status, or position.
• مترادف: vault
• مشابه: bound, catapult, rise, spring
• مترادف: vault
• مشابه: bound, catapult, rise, spring
- He jumped to the head of the class.
[ترجمه Nazaniin] اوبه سرکلاس رفت|
[ترجمه گوگل] به سمت سر کلاس پرید[ترجمه ترگمان] به سمت سر کلاس پرید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (7) تعریف: to suddenly increase in amount or quantity.
• مترادف: surge
• مشابه: ascend, climb, escalate, increase, mount, rise, skyrocket, spring
• مترادف: surge
• مشابه: ascend, climb, escalate, increase, mount, rise, skyrocket, spring
- Car prices jumped last year.
[ترجمه گوگل] قیمت خودرو در سال گذشته افزایش یافت
[ترجمه ترگمان] قیمت خودرو در سال گذشته افزایش یافت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] قیمت خودرو در سال گذشته افزایش یافت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (8) تعریف: (slang) to be lively.
• مشابه: swing
• مشابه: swing
- This place was jumping last night.
[ترجمه گوگل] این مکان دیشب در حال پریدن بود
[ترجمه ترگمان] اینجا دیشب از جا می پرید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اینجا دیشب از جا می پرید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
عبارات: jump the gun
عبارات: jump the gun
• (1) تعریف: to leap over.
• مترادف: hop, leap, spring over
• مشابه: clear, hurdle, skip, vault
• مترادف: hop, leap, spring over
• مشابه: clear, hurdle, skip, vault
- The fox jumped the fence.
[ترجمه گوگل] روباه از حصار پرید
[ترجمه ترگمان] روباه از روی نرده ها پرید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] روباه از روی نرده ها پرید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to cause to leap over something.
- He likes to jump horses.
[ترجمه کیانا] او دوست داره از اسب بپره پایین|
[ترجمه گوگل] او دوست دارد از اسب بپرد[ترجمه ترگمان] اون دوست داره از اسب بپره بیرون
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to leap onto.
• مترادف: hop
• مترادف: hop
- He jumped the moving train.
[ترجمه امیر] او پرید هنگامی که قطار در حال حرکت بود|
[ترجمه آریا] هنگامی که قطار در حال حرکت بود پرید|
[ترجمه گوگل] از قطار در حال حرکت پرید[ترجمه ترگمان] از قطار حرکت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to skip over or omit.
• مترادف: omit, skip
• مشابه: disregard, ignore, overlook
• مترادف: omit, skip
• مشابه: disregard, ignore, overlook
- His eye jumped the second line.
[ترجمه گوگل] چشمش از خط دوم پرید
[ترجمه ترگمان] چشمانش از خط دوم بالا رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] چشمانش از خط دوم بالا رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: to leap upon or attack unexpectedly, as from ambush.
• مترادف: ambush, bushwhack, pounce on, swoop down on
• مشابه: assault, attack, blitz
• مترادف: ambush, bushwhack, pounce on, swoop down on
• مشابه: assault, attack, blitz
• (6) تعریف: of a train, to slip off (the track).
• مشابه: derail
• مشابه: derail
• (7) تعریف: to leave suddenly, esp. without permission.
• مشابه: desert, leave, skip
• مشابه: desert, leave, skip
- We all jumped ship.
[ترجمه گوگل] همه از کشتی پریدیم
[ترجمه ترگمان] همه از کشتی پریدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] همه از کشتی پریدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• (1) تعریف: the act of jumping.
• مترادف: bound, leap, spring, vault
• مشابه: bounce, caper, hop, skip
• مترادف: bound, leap, spring, vault
• مشابه: bounce, caper, hop, skip
• (2) تعریف: a sudden shift, as in prices or from one point or subject to another.
• مترادف: leap
• مشابه: change, shift, skip, switch
• مترادف: leap
• مشابه: change, shift, skip, switch
• (3) تعریف: an sudden, involuntary move or jerk; a start.
• مترادف: jerk, start
• مشابه: bounce, jolt, leap, skip
• مترادف: jerk, start
• مشابه: bounce, jolt, leap, skip
• (4) تعریف: a barrier or obstacle to be cleared in jumping.
• مترادف: hurdle
• مشابه: barrier, obstacle
• مترادف: hurdle
• مشابه: barrier, obstacle
• (5) تعریف: an interval or level.
• مترادف: interval, level, step
• مشابه: leap, phase, stage
• مترادف: interval, level, step
• مشابه: leap, phase, stage
- I am two jumps ahead of him.
[ترجمه گوگل] من دو پرش جلوتر از او هستم
[ترجمه ترگمان] من دوتا از اون جلوترم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من دوتا از اون جلوترم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید