jumbled

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
• : تعریف: in a state of confusion or disorder; muddled; mixed-up.

- The jumbled essay was full of disconnected ideas with no logical order.
[ترجمه گوگل] مقاله درهم و برهم پر از ایده های منفصل و بدون نظم منطقی بود
[ترجمه ترگمان] این مقاله پر از نظرات نامربوط بود بدون نظم و ترتیب منطقی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- My jumbled mind couldn't make sense of anything I was hearing.
[ترجمه گوگل] ذهن به هم ریخته من نمی توانست چیزی را که می شنیدم درک کند
[ترجمه ترگمان] ذهن آشفته من نمی توانست از چیزی که شنیده بودم سر در بیاورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. My son jumbled up all my papers.
[ترجمه گوگل]پسرم تمام کاغذهایم را به هم ریخت
[ترجمه ترگمان] پسرم همه papers رو بهم ریخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Toys, books, shoes and clothes were jumbled on the floor.
[ترجمه گوگل]اسباب بازی ها، کتاب ها، کفش ها و لباس ها روی زمین به هم ریخته بود
[ترجمه ترگمان]اسباب بازی، کتاب ها، کفش ها و لباس ها در کف اتاق پیچیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. He jumbled the pages in the paper.
[ترجمه گوگل]او صفحات را در کاغذ به هم ریخت
[ترجمه ترگمان]صفحات کاغذی را که در کاغذ پیچیده بود درهم کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. He jumbled up everything in the drawer to find his key.
[ترجمه گوگل]همه چیز را در کشو به هم ریخت تا کلیدش را پیدا کند
[ترجمه ترگمان]همه چیز را در کشو به هم ریخت تا کلیدش را پیدا کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The magazine is a jumbled mishmash of jokes, stories(sentence dictionary), and serious news.
[ترجمه گوگل]این مجله ترکیبی از جوک، داستان (فرهنگ جملات) و اخبار جدی است
[ترجمه ترگمان]این مجله پر از جوک، داستان (فرهنگ لغت)، و اخبار جدی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. These jumbled priorities should be no cause for surprise.
[ترجمه گوگل]این اولویت های درهم ریخته نباید دلیلی برای تعجب باشد
[ترجمه ترگمان]این اولویت ها نباید موجب شگفتی شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. His thoughts jumbled and raced like children fighting.
[ترجمه گوگل]افکارش در هم می‌پیچید و مثل بچه‌هایی که می‌جنگیدند
[ترجمه ترگمان]افکارش درهم رفت و مثل بچه ها به دویدن ادامه داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The watch parts fell apart and jumbled up.
[ترجمه گوگل]قطعات ساعت از هم پاشیدند و به هم ریختند
[ترجمه ترگمان]قطعات ساعت از هم پاشید و درهم شکست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Her clothes were all jumbled up/together in the suitcase.
[ترجمه گوگل]لباس‌هایش همه در چمدان به هم ریخته/با هم جمع شده بودند
[ترجمه ترگمان]لباس هایش درهم و برهم بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Her thoughts were all jumbled together.
[ترجمه گوگل]افکارش همه با هم قاطی شده بود
[ترجمه ترگمان]افکارش درهم و برهم بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. These words are jumbled up and don't make sense.
[ترجمه گوگل]این کلمات به هم ریخته است و معنی ندارد
[ترجمه ترگمان]این کلمات درهم و برهم هستند و با عقل جور در نمی آیند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The details of the accident were all jumbled together in his mind.
[ترجمه گوگل]جزییات تصادف همه در ذهنش به هم ریخته بود
[ترجمه ترگمان]جزئیات حادثه در ذهنش درهم و برهم بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Details of the accident were all jumbled up in his mind.
[ترجمه گوگل]تمام جزئیات تصادف در ذهنش به هم ریخته بود
[ترجمه ترگمان]جزییات حادثه در ذهنش آشفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Everything in my suitcase was jumbled together.
[ترجمه گوگل]همه چیز در چمدانم به هم ریخته بود
[ترجمه ترگمان]همه چیز در چمدان من درهم و برهم بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. They had jumbled it all up into a heap.
[ترجمه گوگل]آنها همه چیز را در یک پشته به هم ریخته بودند
[ترجمه ترگمان]همه چیز را با هم مخلوط کرده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

پیشنهاد کاربران

Mix up in a confused or untidy way.
خرتوخر، بازار شام، هر کی به هرکی.
درهم ریخته _ترکیب کردن
به هم ریخته، نامرتب
آشفته، مغشوش

بپرس