judgmental

/dʒʌdʒˈmentəl//dʒʌdʒˈmentəl/

(وابسته به تمایل به قضاوت به ویژه تمایل به قضاوت کوته فکرانه درباره ی دیگران) اهل قضاوت، قضاوتی، وابسته به قضاوت، داورانه، دادرسانه

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
• : تعریف: tending to form disapproving opinions of others

- He accused her of being judgmental about his friends.
[ترجمه گوگل] او او را به قضاوت در مورد دوستانش متهم کرد
[ترجمه ترگمان] او را به قضاوت درباره دوستانش متهم می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. You must try not to be so judgmental about people.
[ترجمه گوگل]شما باید سعی کنید اینقدر در مورد مردم قضاوت نکنید
[ترجمه ترگمان]تو باید سعی کنی که این قدر درباره مردم قضاوت نکنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. We tried not to seem critical or judgmental while giving advice that would protect him from ridicule.
[ترجمه گوگل]ما سعی می‌کردیم در حین دادن توصیه‌هایی که او را از تمسخر محافظت می‌کند، انتقادی یا قضاوت‌کننده به نظر نرسیم
[ترجمه ترگمان]ما سعی کردیم انتقادی و منتقدانه به نظر not در حالی که پند دادن به او از تمسخر او جلوگیری می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. He walked past her, giving her a judgmental frown.
[ترجمه گوگل]از کنارش گذشت و اخم قضاوت آمیزی به او نشاند
[ترجمه ترگمان]از کنارش گذشت و به او اخم کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. I am much more open-minded and less judgmental than if I had gone to a more homogeneous school.
[ترجمه گوگل]من نسبت به زمانی که به مدرسه‌ای همگن‌تر رفته بودم، ذهن بازتر و کمتر قضاوت‌کننده‌تر هستم
[ترجمه ترگمان]من بسیار more و less از آن هستم که اگر به مدرسه homogeneous می رفتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Managers who did encounter hostile, judgmental, or disinterested reactions from their bosses rarely initiated such interactions again.
[ترجمه گوگل]مدیرانی که با واکنش‌های خصمانه، قضاوت‌آمیز یا بی‌علاقه روسای خود مواجه شدند، به ندرت دوباره چنین تعاملاتی را آغاز کردند
[ترجمه ترگمان]مدیرانی که با واکنش های خصمانه، قضاوتی و disinterested رفتار می کردند، به ندرت این تعاملات را آغاز می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. You're being too judgmental.
[ترجمه گوگل]داری خیلی قضاوت میکنی
[ترجمه ترگمان] تو خیلی زود قضاوت می کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Be curious, not judgmental. Walt Whitman
[ترجمه گوگل]کنجکاو باشید نه قضاوت کننده والت ویتمن
[ترجمه ترگمان] کنجکاو باش، قضاوت نکن والت ویتمن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. I think that she is too judgmental to be a good therapist.
[ترجمه گوگل]من فکر می کنم که او بیش از حد قضاوت کننده است که نمی تواند یک درمانگر خوب باشد
[ترجمه ترگمان]من فکر می کنم که او بیش از حد judgmental که یک درمانگر خوب باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Cliquish, judgmental, and/or stuck up people annoy the hell out of me.
[ترجمه گوگل]آدم‌های دسته‌جمعی، قضاوت‌کننده، و/یا گیر افتاده‌اند، من را آزار می‌دهند
[ترجمه ترگمان]Cliquish، قضاوت کردن، یا stuck کردن مردم از من به جهنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. I am typically very judgmental andself - help books and typically find them self - satisfied and generally meaningless.
[ترجمه گوگل]من معمولاً بسیار قضاوت کننده هستم و از خودم - به کتاب ها کمک می کنم و معمولاً آنها را از خود راضی و به طور کلی بی معنی می دانم
[ترجمه ترگمان]من معمولا کتاب های بسیار judgmental andself - به کتاب ها کمک می کنم و به طور معمول آن ها را ازخودراضی و به طور کلی بی معنی می یابم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Have judgmental marketing insight, topping judgment, sound interpersonal and communication skills and innovation ability.
[ترجمه گوگل]بینش بازاریابی قضاوتی، قضاوت برتر، مهارت های بین فردی و ارتباطی قوی و توانایی نوآوری داشته باشید
[ترجمه ترگمان]دارای بینش بازاریابی judgmental، قضاوت اولیه، مهارت های بین فردی و ارتباطی و توانایی نوآوری هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. A male who is so judgmental and unappreciative is no candidate for marriage.
[ترجمه گوگل]مردی که اینقدر قضاوت کننده و قدردان نیست، کاندیدای ازدواج نیست
[ترجمه ترگمان]مردی که بسیار judgmental و unappreciative است، هیچ نامزدی برای ازدواج نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. A judgmental infelicity plagued past generations.
[ترجمه گوگل]یک خطای قضاوتی نسل های گذشته را آزار می دهد
[ترجمه ترگمان]یک infelicity قضاوتی از نسل های گذشته به ستوه آمده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. This dichotomous thinking provides a critical and judgmental view of ourselves and the world around us, and ultimately leads to destructive emotions, such as envy, resentment, shame, and greed.
[ترجمه گوگل]این تفکر دوگانه، دیدی انتقادی و قضاوتی از خود و دنیای اطرافمان ارائه می‌کند و در نهایت به احساسات مخربی مانند حسادت، رنجش، شرم و طمع منجر می‌شود
[ترجمه ترگمان]این تفکر dichotomous دیدگاه انتقادی و منتقدانه از خود و جهان پیرامون خود ارایه می دهد و در نهایت منجر به احساسات مخرب مانند حسادت، تنفر، شرمندگی و طمع می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• critical, censorious, tending to judge

پیشنهاد کاربران

قضاوت گرانه، انتقادگرانه
انتقادی
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : judge
✅️ اسم ( noun ) : judge / judgment / judiciary
✅️ صفت ( adjective ) : judgmental / judicial / judicious
✅️ قید ( adverb ) : judicially / judiciously
ایرادگیر
پیشداورانه
قضاوت کننده - قضاوت گر
We live in a judgmental society
Being pretty is not easy
Being ugly is not good
Being skinny is creepy
Being fat is gross
Being tall is not cute
Being short is ridiculous and not perfect
...
[مشاهده متن کامل]

No one is ugly we just live in a judgmental society
'You were born to be real, not to be perfect
- Min Yoongi -
. No one is born ugly, we're just born in a judgemental society
- Kim Namjoon -
*فعلا خودتونو با اینا گول بزنید تا ببینم دیگه چی پیدا میکنم 😁🤣

قضاوت گر
کسی که زود قضاوت می کند ( اصطلاح )
قضاوت کردن
تهمت و افترا زن
مقایسه کردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس