judgement

/ˈdʒədʒmənt//ˈdʒʌdʒmənt/

معنی: داوری، فتوی، فتوا
معانی دیگر: judgment داوری، دادرسی، رای

جمله های نمونه

1. his judgement could neither sleep nor be softened
حس قضاوت او نه از بین می رفت و نه نرمتر می گردید.

2. nice judgement
داوری پردقت

3. the judgement passed for the defendant
حکم به نفع خوانده صادر شد.

4. pass judgement (on)
مورد قضاوت قرار دادن،نظر دادن

5. an unbiassed judgement
داوری بی غرضانه

6. other people's judgement did not deter him from doing what he thought was right
نکوهش اشخاص دیگر او را از انجام آنچه که درست می پنداشت باز نداشت.

7. the unerring judgement of the surgeon
قضاوت خطا ناپذیر جراح

8. according to my judgement . . .
طبق داوری من . . .

9. alcohol affected his judgement
الکل عقل و شعور او را تحت تاثیر قرار داد.

10. an error in judgement
اشتباه در قضاوت

11. exercise of good judgement
به کاربندی قضاوت خوب

12. war is a judgement for our sins
جنگ عقوبت گناهان ما است.

13. against one's better judgement
خلاف عقل سلیم (شخص)

14. an error of judgement
خطای داوری،اشتباه در قضاوت

15. a man of good judgement
مردی دارای حسن قضاوت،مردی که قضاوت او خوب است

16. the maturity of his judgement
پختگی داوری او

17. the warp in her judgement
نااستواری قضاوت او

18. more by luck than judgement
بیشتر به خاطر شانس تا درایت

19. the higher court reversed that judgement
دادگاه عالی تر آن داوری را لغو کرد.

20. an economist should form an independent judgement on currency questions
یک اقتصاددان بایستی نسبت به مسایل پولی نظریات مستقلی داشته باشد.

21. a woman who lacks all reserve and judgement
زنی که از خودداری و قضاوت بویی نبرده است

22. they also consider earthquakes a form of judgement
آنان زلزله را هم مشیت الهی می دانند.

23. the judge adjudicated the case and gave his judgement
قاضی مورد را داوری و حکم خود را صادر کرد.

24. His judgement was clouded by jealousy.
[ترجمه علی قربان زاده] حسادت بر قضاوت او سایه افکنده بود.
|
[ترجمه گوگل]قضاوت او از حسادت تیره شد
[ترجمه ترگمان]داوری او از حسادت تیره گشته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. He agreed, but very much against his better judgement.
[ترجمه گوگل]او موافق بود، اما بسیار مخالف قضاوت بهتر او
[ترجمه ترگمان]او موافقت کرد، اما در مقابل قضاوت بهتر او خیلی مخالف بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. It's not for me to pass judgement, it's a personal matter between the two of you.
[ترجمه گوگل]این به من مربوط نیست که قضاوت کنم، این یک موضوع شخصی بین شما دو نفر است
[ترجمه ترگمان]این برای من نیست که داوری کنم، مساله شخصی است که بین شما دو نفر قرار می گیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. I'm not equipped to pass judgement on such matters.
[ترجمه گوگل]من برای قضاوت در مورد چنین موضوعاتی مجهز نیستم
[ترجمه ترگمان]من آماده نیستم در چنین شرایطی قضاوت کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

28. His professional judgement was coloured by his personal antipathies.
[ترجمه گوگل]قضاوت حرفه ای او با ضدیت های شخصی اش رنگ آمیزی داشت
[ترجمه ترگمان]قضاوت حرفه ای او از antipathies شخصی او به رنگ قرمز درآمده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

29. The minister had made an amazing error of judgement.
[ترجمه گوگل]وزیر اشتباه قضاوت شگفت انگیزی کرده بود
[ترجمه ترگمان]وزیر در مورد قضاوت اشتباه بزرگی کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

داوری (اسم)
decision, umpire, adjudication, arbitration, judgment, judgement

فتوی (اسم)
sentence, verdict, judgment, judgement

فتوا (اسم)
sentence, judgment, judgement, judicial decree

تخصصی

[فوتبال] قضاوت
[ریاضیات] قضاوت، داوری، فتوی، رأی، حکم
[روانپزشکی] قضاوت

انگلیسی به انگلیسی

• act of judging; forming of an opinion; assessment, opinion; verdict, sentence of a court; decree, sentence; ability to judge, good sense
a judgement is an opinion that you have or express after thinking carefully about something.
a judgement is also a decision made by a judge or by a court of law.
judgement is the ability to make sensible guesses about a situation or sensible decisions about what to do.
judgement is also the process of deciding how good something or someone is.
a judgement is also something unpleasant that happens to you and that is considered to be a punishment from god.
if you pass judgement on something, you give your opinion about it, especially if you are making a criticism.
if you reserve judgement about something, you do not give an opinion about it until you know more about it.
if something is against your better judgement, you believe that it would be more sensible not to do it.

پیشنهاد کاربران

حکم تصدیقی ( فلسفه )
خرد، قدرت تمیز
1. قضاوت/داوری
2. حکم ( رای )
نظر
تصمیم
نتیجه گیری
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : judge
✅️ اسم ( noun ) : judge / judgement / judiciary
✅️ صفت ( adjective ) : judgemental / judicial / judicious
✅️ قید ( adverb ) : judicially / judiciously
پیش داوری
قضاوت
This was on our judgement important moment to be there to have face to face conservations in detail
به نظر ما این لحظه مهمی که حضور در آنجا برای گفتمان رودر رو با جزییات داشته باشیم
حقوق: رای، حکم
1.
the ability to make considered decisions or come to sensible conclusions.
توانایی تصمیم های سنجیده گرفتن یا نتیجه گیری های معقول کردن
discernment
wisdom
intelligence
awareness
...
[مشاهده متن کامل]

sharpness
cleverness
بصیرت
درایت
تیزهوشی
آگاهی
to one's way of thinking
طرز فکر
2.
an opinion or conclusion
عقیده
نتیجه گیری

تصمیم!
تشخیص
نظر، عقیده
هوشمندی ، فراست
قضاوت
دادگری ، دادوَرزی
قضاوت، قضاوت کردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس