1. joy is the antithesis of sorrow
شادی نقطه ی مقابل غم است.
2. joy tinged with sorrow
شادی کمی آمیخته با غم
3. joy unsteadied her voice
شادی صدای او را به لرزه درآورده بود.
4. deep joy
شادی بسیار
5. fictitious joy
خوشی غیر واقعی (وانمودین)
6. my joy was such that i wept
شادی من آن گونه بود که گریه کردم.
7. secret joy
شادی درونی
8. the joy of reading books
لذت کتاب خوانی
9. a short-lived joy
شادی کم دوام
10. delirious with joy
هیجان زده از خوشی
11. the inexpressible joy of seeing my grandchild for the first time
مسرت توصیف ناپذیز دیدن نوه ام برای اولین بار
12. think what joy was ours
به یاد بیاور که چقدر خوش بودیم.
13. jump for joy
از خوشی ورجه وورجه کردن
14. a picture of joy
تجسمی از شادی
15. the people's inner joy that neither war nor poverty could squelch
شادی درونی مردم که نه جنگ و نه فقر توانسته بود آن را سرکوب کند.
16. their exclamations of joy filled the room
بانگ های شادیانه ی آنها تالار را پر کرد.
17. to dance with joy
از شدت شادی رقصیدن
18. a bundle of joy (or fun)
یک دنیا شادی (یا خوشی)،خیلی شاد (یا خوش)
19. from an excess of joy
از فرط خوشی
20. her temper wavered between joy and gloom
خلق او بین شادی و حزن در نوسان بود.
21. in a frenzy of joy
با شادی جنون آمیز
22. my children are my joy
فرزندانم دلخوشی من هستند.
23. she was pulsating with joy
از شدت خوشحالی در پوست خود نمی گنجید.
24. sorrow gave way to joy
اندوه مبدل به شادی شد.
25. the expectator's shout of joy
غریو شادی تماشاچیان
26. they wept tears of joy
از شادی اشک می ریختند.
27. to be filled with joy
حظ کردن،مسرور شدن
28. his eyes were kindling with joy
چشمانش از خوشی برق می زد.
29. his four children were his joy and pride
چهار فرزند او مایه ی خوشی و سر بلندی او بودند.
30. laughter is an expression of joy
خنده نشانه ی شادی است.
31. my mother's eyes twinkled with joy
چشمان مادرم از خوشی برق زد.
32. quit of sorrow, drunk with joy
از غم آزاد،سرمست و شاد
33. they gave voice to their joy
آنان شعف خود را ابراز کردند.
34. to fill one's life with joy
زندگانی خود را از خوشی سرشار کردن
35. a look which was indicative of joy
نگاهی که نشانگر شادی بود.
36. the broad smile which imaged her joy and surprise
لبخند گوش تا گوشی که نمایشگر شادی و شگفتی او بود
37. the gall of repentance and the joy of faith in god
تلخی توبه کردن و شعف ایمان به خدا
38. a song that was expressive of his joy
آوازی که بیانگر شادی او بود
39. brian was jumping up and down with joy
برایان از خوشی بالا و پایین می جست.
40. my grandson, ramin, is a bundle of joy
نوه ی من رامین یک دنیا شادی است.
41. the winners left the field with a whoop of joy
برندگان با غریو شادی زمین بازی را ترک کردند.
42. when she heard the news she went crazy with joy and let out a loud scream
آن خبر را که شنید از خوشی اختیار از کف داد و جیغ بلندی کشید.