joy

/ˌdʒɔɪ//dʒoɪ/

معنی: لذت، خوشی، طرب، سرور، فرح، خرسندی، مسرت، حظ، لذت بردن از، خوشی کردن، خوشی دادن، شادی کردن، خوشحال کردن، مشعوف ساختن
معانی دیگر: شادی، شادمانی، مایه ی خوشی، مایه ی مسرت، ابراز شادی، بهره مندی (از شادی)، (با: in) شاد و خرم بودن، مسرور شدن، لذت بردن، خوشحالی کردن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: an exalted feeling or emotion; bliss; elation.
مترادف: bliss, ecstasy, elation, exaltation, jubilation, rapture
متضاد: anguish, dolor, grief, misery, sorrow, woe
مشابه: beatitude, glee, happiness, jubilee, transport

(2) تعریف: a source of extreme happiness or satisfaction.
مترادف: delectation, delight, felicity, pleasure
متضاد: despair, grief, misery, sorrow, trial
مشابه: bliss, contentment, gratification, satisfaction

- She is a joy to her mother.
[ترجمه A.A] او مایه شادی مادرشه
|
[ترجمه p.m💜] اون دختر باعث میشه مادرش خوش باشه
|
[ترجمه ...] او مایه شادی مادرش است
|
[ترجمه گوگل] او برای مادرش مایه شادی است
[ترجمه ترگمان] برای مادرش یک شادی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: joys, joying, joyed
• : تعریف: to feel joy; take pleasure; rejoice.
مترادف: delight, exult, pleasure, rejoice, revel

جمله های نمونه

1. joy is the antithesis of sorrow
شادی نقطه ی مقابل غم است.

2. joy tinged with sorrow
شادی کمی آمیخته با غم

3. joy unsteadied her voice
شادی صدای او را به لرزه درآورده بود.

4. deep joy
شادی بسیار

5. fictitious joy
خوشی غیر واقعی (وانمودین)

6. my joy was such that i wept
شادی من آن گونه بود که گریه کردم.

7. secret joy
شادی درونی

8. the joy of reading books
لذت کتاب خوانی

9. a short-lived joy
شادی کم دوام

10. delirious with joy
هیجان زده از خوشی

11. the inexpressible joy of seeing my grandchild for the first time
مسرت توصیف ناپذیز دیدن نوه ام برای اولین بار

12. think what joy was ours
به یاد بیاور که چقدر خوش بودیم.

13. jump for joy
از خوشی ورجه وورجه کردن

14. a picture of joy
تجسمی از شادی

15. the people's inner joy that neither war nor poverty could squelch
شادی درونی مردم که نه جنگ و نه فقر توانسته بود آن را سرکوب کند.

16. their exclamations of joy filled the room
بانگ های شادیانه ی آنها تالار را پر کرد.

17. to dance with joy
از شدت شادی رقصیدن

18. a bundle of joy (or fun)
یک دنیا شادی (یا خوشی)،خیلی شاد (یا خوش)

19. from an excess of joy
از فرط خوشی

20. her temper wavered between joy and gloom
خلق او بین شادی و حزن در نوسان بود.

21. in a frenzy of joy
با شادی جنون آمیز

22. my children are my joy
فرزندانم دلخوشی من هستند.

23. she was pulsating with joy
از شدت خوشحالی در پوست خود نمی گنجید.

24. sorrow gave way to joy
اندوه مبدل به شادی شد.

25. the expectator's shout of joy
غریو شادی تماشاچیان

26. they wept tears of joy
از شادی اشک می ریختند.

27. to be filled with joy
حظ کردن،مسرور شدن

28. his eyes were kindling with joy
چشمانش از خوشی برق می زد.

29. his four children were his joy and pride
چهار فرزند او مایه ی خوشی و سر بلندی او بودند.

30. laughter is an expression of joy
خنده نشانه ی شادی است.

31. my mother's eyes twinkled with joy
چشمان مادرم از خوشی برق زد.

32. quit of sorrow, drunk with joy
از غم آزاد،سرمست و شاد

33. they gave voice to their joy
آنان شعف خود را ابراز کردند.

34. to fill one's life with joy
زندگانی خود را از خوشی سرشار کردن

35. a look which was indicative of joy
نگاهی که نشانگر شادی بود.

36. the broad smile which imaged her joy and surprise
لبخند گوش تا گوشی که نمایشگر شادی و شگفتی او بود

37. the gall of repentance and the joy of faith in god
تلخی توبه کردن و شعف ایمان به خدا

38. a song that was expressive of his joy
آوازی که بیانگر شادی او بود

39. brian was jumping up and down with joy
برایان از خوشی بالا و پایین می جست.

40. my grandson, ramin, is a bundle of joy
نوه ی من رامین یک دنیا شادی است.

41. the winners left the field with a whoop of joy
برندگان با غریو شادی زمین بازی را ترک کردند.

42. when she heard the news she went crazy with joy and let out a loud scream
آن خبر را که شنید از خوشی اختیار از کف داد و جیغ بلندی کشید.

مترادف ها

لذت (اسم)
amusement, pleasure, delight, joy, enjoyment, gratification, titillation, frill, delectation, gusto

خوشی (اسم)
fun, rejoicing, gaiety, glee, exhilaration, mirth, merriment, spree, solace, pleasure, delight, joy, enjoyment, gust, ball, frolic, festivity, gasser, jollification, consolation, joyfulness, gladness, jollity, merrymaking, lark, hilarity, jamboree, jocundity, pleasance, joyance, laverock

طرب (اسم)
mirth, delight, joy, cheerfulness, joviality, jollification

سرور (اسم)
master, chief, leader, mirth, delight, joy, cheerfulness, prince

فرح (اسم)
joy, cheerfulness

خرسندی (اسم)
satisfaction, contentment, happiness, joy, joyfulness, gladness

مسرت (اسم)
joy, joyance

حظ (اسم)
joy, unction

لذت بردن از (فعل)
joy, relish

خوشی کردن (فعل)
disport, joy, frolic, rejoice, express joy, exult, rollick

خوشی دادن (فعل)
joy, gladden, humor, exhilarate, humour

شادی کردن (فعل)
joy, revel, rejoice, exult

خوشحال کردن (فعل)
please, joy, gladden, make happy, make glad

مشعوف ساختن (فعل)
joy, gladden

تخصصی

[فوتبال] خوشی-لذت

انگلیسی به انگلیسی

• happiness, high spirits, great pleasure, bliss, delight; source of happiness or pleasure
rejoice, delight, be happy
joy is a feeling of great happiness.
something that is a joy makes you feel happy or gives you great pleasure.

پیشنهاد کاربران

The joy of giving: لذت بخشش
خوشی
مثال: His face lit up with joy when he saw his children.
صورتش از خوشی روشن شد وقتی کودکانش را دید.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
I could see the joy in her eyes.
من میتوانستم شادی را در چشمانش ببینم.
joy: شادی
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : joy / joyousness
✅️ صفت ( adjective ) : joyful / joyous
✅️ قید ( adverb ) : joyfully / joyously
دلخوشی
خوشی کردن
joy ( روان‏شناسی )
واژه مصوب: شادی
تعریف: احساس خوشحالی و شعف و وجد بسیار ناشی از رضایت یا آسایش
کوز
خشنودی
شوق
Killjoys دشمن خوشی ها
شادی و خوشی
Take my hand and pull it up
Experience life, joy and happiness together
دست من را بگیر و به بالا بکش
زندگی و خوشی و شادی را با هم مشترک تجربه کنیم
لذت بردن
شادی خوشحالی
شادی و خوش حالی
لذت بردن ازسرور شادی ومسرت خوشی joyfully بشادمان
A thing of beauty is a joy forever
یکی از ویژگی های زیبایی خرسندیِ همیشگی است.
لذت بردن از خوشی مشعوف ساختن enjoy
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٨)

بپرس