journey

/ˈdʒɜːrni//ˈdʒɜːni/

معنی: سفر، مسافرت، سیاحت، سفر کردن
معانی دیگر: اوزار، رهنوردی، گلگشت، سیر، گذشت (از یک مرحله یا زمان و غیره به مرحله ی دیگر)، زمان سفر (از یک جا به جای دیگر)، مسافرت کردن، رهنوردیدن، اوزار کردن، گلگشت رفتن، سیاحت کردن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
حالات: journeys
(1) تعریف: a trip, usu. a lengthy one, from one place to another.
مترادف: travel, trip, voyage
مشابه: excursion, expedition, jaunt, odyssey, passage, ride, sally, tour, trek

- The ship makes the journey across the ocean in six days.
[ترجمه گوگل] این کشتی در عرض شش روز از اقیانوس عبور می کند
[ترجمه ترگمان] این کشتی در عرض شش روز سفر خود را از طریق اقیانوس انجام می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Many passengers were taken ill during the journey.
[ترجمه علی] بسیاری از مسافرین در راه سفر مریض شدند
|
[ترجمه گوگل] بسیاری از مسافران در طول سفر بیمار شدند
[ترجمه ترگمان] بسیاری از مسافران در طی این سفر بیمار شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Everyone wanted to hear of their journey around the world.
[ترجمه گوگل] همه می خواستند از سفر آنها در سراسر جهان بشنوند
[ترجمه ترگمان] همه می خواستند سفرشان را دور دنیا بشنوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: anything suggesting passage through space or time.
مترادف: travel, trip
مشابه: excursion, voyage

- Reading history is a journey into the past.
[ترجمه گوگل] خواندن تاریخ سفری به گذشته است
[ترجمه ترگمان] مطالعه تاریخ سفری به گذشته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: journeys, journeying, journeyed
• : تعریف: to go on a journey; travel.
مترادف: tour, travel, voyage
مشابه: jaunt, sally, trek, vacation

- We journeyed together up the river.
[ترجمه arman] ما با هم از بالای رودخانه عبور کردیم
|
[ترجمه گوگل] با هم به سمت رودخانه رفتیم
[ترجمه ترگمان] با هم سفر کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. a journey to the furthest points of the earth
سفری به دورترین مناطق زمین

2. our journey to mashad lasted three days
سفر ما به مشهد سه روز طول کشید.

3. a journey of a thousand miles begins with the first step
(مسافرت هزار مایلی با نخستین گام آغاز می شود) قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود

4. a circuitous journey
مسافرت دور و دراز

5. a far journey
مسافرت دور

6. a four-hour journey
مسافرت چهار ساعته

7. a hazardous journey
سفر پرمخاطره

8. a lengthy journey
سفری طولانی

9. a long journey
یک مسافرت طولانی

10. a pedestrian journey
مسافرت پیاده

11. a perilous journey
مسافرتی خطرناک

12. a sentimental journey
یک مسافرت خیال انگیز

13. a speedy journey
مسافرت تند

14. a train journey
مسافرت با قطار

15. an eventful journey
سفر پر حادثه

16. an imaginary journey to the depths of the sea
سفر خیالی به اعماق دریاها

17. an outward journey
مسافرت به خارج (از مرکز یا مبدا)

18. a long painful journey
مسافرت دراز و پر مشقت

19. he finished the journey but suffered great discomfort
او سفر را به پایان رساند ولی خیلی ناراحتی کشید.

20. midway in the journey of this life, i found myself in a dark forest
(دانته) در نیمه ی راه سفر این زندگانی خود را در جنگل تاریکی یافتم.

21. midway through the journey of this life
(دانته) در نیمه راه سفر این زندگانی

22. notes on a journey to chahbahar
یادداشت های سفر چابهار

23. intermediate stops on a journey
توقف های میان راه در طی سفر

24. it is a day's journey by car
با ماشین این فاصله یک روزه طی می شود.

25. the length of the journey
طول سفر

26. the termination of a journey
پایان سفر

27. the requisite supplies for this journey
توشه های لازم برای این سفر

28. he set out on a long journey
او به یک مسافرت طولانی رفت.

29. finally the storm relented and we continued our journey
بالاخره توفان فرو نشست و ما به سفر خود ادامه دادیم.

30. he abandoned his companion in the middle of the journey
در وسط سفر دوست خود را ترک کرد.

31. in this book, he recounts the adventures of his journey
در این کتاب ماجراهای سفر خود را باز گو می کند.

مترادف ها

سفر (اسم)
expedition, progress, travel, volume, book, tour, trip, journey, voyage, campaign, junket, pilgrimage, traveling, trek

مسافرت (اسم)
travel, tour, journey, locomotion

سیاحت (اسم)
travel, tour, trip, journey

سفر کردن (فعل)
travel, peregrinate, trip, journey, voyage

انگلیسی به انگلیسی

• voyage, long trip; distance; process of progressing from on point to another
travel, take a trip
when you make a journey, you travel from one place to another.
if you journey somewhere, you travel there; a literary use.

پیشنهاد کاربران

1. سفر، مسافرت ، 2. راه. مسافت 3. سفر کردن. مسافرت کردن
مثال:
his journey round the world
سفر او دور دنیا
they journeyed south
آنها به جنوب سفر کردند
وقتی معادل � مسیر� را می گوییم،
می تواند هم به معنای مسیر فیزیکی باشد و هم مسیر مجازی،
در فارسی مثلاً می گوییم:� در این مسیری که قدم گذاشتی. ، یا مثلاً مسیر یاد گیری زبان�، ؛
همیشه فکر می کردم که معادلش باید. Track یا path یا pathway باید باشد، ولی الان فهمیدم که journey است.
...
[مشاهده متن کامل]

این جمله را نگاه کنیم،
Would you like customised learning pathways tailored to your English learning journey?
آیا روش های یادگیری مخصوص مسیر یادگیری انگلیسی رو میخای؟

۱. سفر، مسافرت
۲. راه، مسافت، مسیر
۳. سفر کردن، مسافرت کردن
سفر، مسیر
مثال: We embarked on a long journey through the mountains.
ما در سفر طولانی از طریق کوه ها شروع به راه اندازی کردیم.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
سفر ماجراجویانه
ماجراجویی
سفر ( journey ) یک بخش به خصوص از مسافرت ( travel ) است که وقتی از مکانی به مکان دیگر با ماشین، قطار، هواپیما، قایق و . . . جابجا می شوید. یک گردش ( trip ) معمولاً به بیش از یک بخش سفر و فعالیت هایی که در آنجا انجام می دهید اشاره دارد.
...
[مشاهده متن کامل]

پس اگر کسی درباره journey سوال کرد، درباره زمانی که گذراندید پرسیده است. اگر سوال درباره trip بود، درباره همه چیز پرسیده است. غذا، فعالیت، هوا و . . . .
به مثال ها توجه کنید:
A: How was your journey?
B: It was long! It took nearly 3 hours and the bus was so crowded!
الف ) سفر چطور بود؟
ب ) خیلی طول کشید و ۳ ساعتی زمان برد و اتوبوس هم جای سوزن انداختن نداشت.
A: How was your trip?
B: It was fun! but it rained a lot. We played lots of card games.
الف ) گردش چطور بود؟
ب ) خوش گذشت! اما یه ریز بارون می اومد. ما کلی کارت بازی کردیم.

journey: سفر
تجربه
دوره علمی
Tripسفر کوتاه
journey سفر طولانی
voyageسفر دریایی یا فضایی
pilgrimageسفر زیارتی
Expedition سفر اکتشافی
Safariسفر در حیات وحش افریقا
یکی از معنی هاش سفر هست
و یکی دیگه از معنیهاش تجربه زندگی با تمام پستی و بلندیهاشه
It means getting from A to B
بین دو مکان سفر کردن
مسیر _سفر
Travel سفر کردن - سفر
Trip سفر کوتاه
Journey مسیر یا سفر ( بین دو مکان سفر کردن )
Tourism گردشگری
Trip و travel و journey با هم فرق می کنن همه شون معنی مسافرت رو میده ولی travel معمولا مسافرت کردن از یک نقطه به نقطه دیگری استفاده می شود و معمولا گردشگری و journey معمولا کاری است و طولانی است و trip شامل برگشتن از مسافرت می شه و زمان کوتاهی است.
سفر طولانی مدت یا long trip
Journey سفر معمولا طولانی
Trip سفر کوتاه
Travel هم با journeyیکیه
سفر هست ولی اگه بخوایم دقیق تر بگیم سفر کوتاه چند روزه هست پس ترجمه انگلیسی این شکلی بهتره
Small Trip
اگر سفر معمولا یه مقصد داشته باشد trip میگویند و اگر سفر شامل چندین مقصد باشد journey می گویند و میتوان گفت از دو یا چندین trip تشکیل می شود.
مقصد یا حرکت
Become an English teacher or becoming an English expert , choose your journey
معلم انگلیسی میشی یا کارشناس زبان انگلیسی میشی ، انتخاب کن مقصدت رو
سفر هیجان انگیز
سفر پر ماجرا
پروسه یا دوره مثل مثال نمونه learning journey که میشود پروسه یادگیری
طی مسیر
در مورد انسان سفر کردن و در مورد حیوان گشت و گذار کردن.
Mosaferat
the spiritual journey = سیر و سلوک معنوی
T
R
A
V
E
L
Also Travel
trip, travel,
مسافرت ، سفر
مسافرت به خصوص با اتوبوس و قطار

ماجرا
It's like travel
سفر کردن
گشت و گزار، دور دور کردن
a long and often difficult process of personal change and development

have a nice journey and look after yourself
سفر خوبی داشته باشی و مراقبت خودتان باش 🚟
اگ به UKبخواییم
تعریفش میشه
travel intresting
سفر علمی
سفر، مسافرت
a trip, esp one over a great distance
ماجراجویی
سفر
منتقل شدن از جایی به جایی
سیر و سفر کردن، سفر دور
جابجایی، انتقال
مثال : سیر و سلوک حماسیepic journey
مسافرت طولانی
مثل سفر دور اروپا
سفر - مسافرت
Travel بهتره
مسافرت _سیر و سفر
سیر و سلوک
مسیر
travel
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٨)

بپرس