1. job applications flowed into the office
تقاضای کار دایما به اداره واصل می شد.
2. job description
شرح وظایف
3. job hunting
جستجوی کار
4. job scarcity forces young people to emigrate
فقدان کار جوانان را مجبور به مهاجرت می کند.
5. job satisfaction
(میزان) خشنودی از شغل خود،رضایت شغلی
6. a job interview
مصاحبه برای شغل
7. a job that pays $ 90
شغلی که حقوق آن نود دلار است
8. a job that pertains to one man alone
شغلی که تنها به یک نفر مربوط می شود
9. a job that suited his temper
شغلی که با منش او جور در می آمد
10. a job with excellent prospects
یک شغل با آینده ای عالی
11. her job is answering letters
کار او پاسخ دادن به نامه ها است.
12. his job consists of coordinating the activities of the various departments
شغل او عبارت است از هماهنگ کردن فعالیت های بخش های مختلف.
13. his job is to minute the negotiations
کار او تهیه کردن خلاصه ی مذاکرات است.
14. his job is up for grabs
شغل او آماده ی تصاحب است.
15. his job pays very little
شغل او کم درآمد است.
16. his job was masting the british navy
شغل او دکل زدن به ناوگان انگلیسی بود.
17. office job
شغل اداری
18. that job is all right for me
آن شغل برای من خوب است.
19. the job is still open
کسی هنوز برای آن کار استخدام نشده است.
20. the job of planning was relegated to a young engineer
شغل طرح ریزی را به یک مهندس جوان محول کردند.
21. the job of reforming the government
کار اصلاح دولت
22. their job is to exterminate mice, roaches, and other house insects
شغل آنان از بین بردن موش و سوسک و دیگر حشرات خانگی است.
23. their job is to reclaim land from the marshes along the river
کار آنها بازگیری زمین از باتلاق های کنار رودخانه است.
24. their job was to sift out truth from propaganda
کار آنها این بود که واقعیات را از تبلیغات متمایز کنند.
25. this job calls for the application of several skills
این کار مستلزم داشتن چندین مهارت است.
26. this job had many applicants
این شغل متقاضیان زیادی داشت.
27. this job involved many obligations
این شغل الزامات فراوانی را ایجاب می کرد.
28. this job is a killer
این شغل کشنده است.
29. this job is not worth a damn!
مرده شور این شغل را ببرد! این شغل یک غاز نمی ارزد!
30. this job is right down your alley!
این شغل مناسب تو است !
31. this job requires constant alertness
این شغل مستلزم هشیاری دایم است.
32. this job suits with his abilities
این شغل با استعدادهای او جور در می آید.
33. this job was wished on me by two of my friends
دو نفر از دوستانم این کار را به من تحمیل کردند.
34. the job at hand
کاری که فعلا در دست است،کار فعلی،کار در پیش
35. a congenial job
شغل دلخواه (مطابق سلیقه)
36. a cushy job
شغل بی درد سر
37. a dead-end job
شغلی که آینده ندارد
38. a desk job
پشت میز نشینی،کار پشت میزی،کار دفتری
39. a fat job
کار پردرآمد
40. a hard-sought job
شغلی که با کوشش جستجو شده است
41. a lifetime job
شغل همیشگی
42. a prestigious job
شغل آبرومند
43. a put-up job
کاری که از قبل و به طور سری نقشه کشی شده
44. a responsible job
شغل پرمسئولیت
45. a secretarial job
شغل منشی گری
46. a sedentary job can lead to weight gain
یک شغل پشت میزی می تواند منجر به اضافه شدن وزن بشود.
47. a skilled job
شغلی که مهارت لازم دارد
48. a soft job
شغل آسان
49. a well-paying job
شغل پر درآمد (با حقوق مکفی)
50. an exacting job
کار طاقت فرسا
51. an insecure job
شغل بی تامین
52. finding a job is becoming more difficult every day
کار یافتن هر روز دشوارتر می شود.
53. he interviewed job applicants
او با متقاضیان کار مصاحبه کرد.
54. his current job
شغل فعلی او
55. let that job wait for now
بگذار آن کار فعلا بماند.
56. losing his job was a great catastrophe to him
از دست دادن شغل برای او سانحه ی بزرگی بود.
57. our next job will be more difficult
کار بعدی ما مشکل تر خواهد بود.
58. take this job and stuff it!
این شغل به درد عمه ات می خورد!
59. the parliament's job was to restrain the government
کار پارلمان این بود که دولت را مهار کند.
60. to screen job applicants
متقاضیان شغل را بررسی و گزینش کردن.
61. (a) full-time job
کار تمام وقت
62. (a) good job
(انگلیس) خوش شانسی،کار خدا
63. do a job on someone
کلاه سر کسی گذاشتن،به کسی حقه زدن
64. do the job
کار را انجام دادن،به درد خوردن،(برای انجام کار) کافی بودن
65. on the job
1- حین انجام کار
66. ali left his job
علی کارش را ول کرد.
67. he chucked his job
او شغلش را ول کرد.
68. he drifted from job to job and from town to town
او از شغلی به شغلی و از شهری به شهری می رفت.
69. he got the job through the agency of one of his relatives
این شغل را به کمک یکی از خویشانش به دست آورد.
70. he got this job on grounds of deserts rather than family connections
او این شغل را به واسطه ی لیاقت به دست آورد نه رابطه ی خانوادگی