jittery

/ˈdʒɪtəri//ˈdʒɪtəri/

معنی: متلاطم، وحشت زده و عصبی
معانی دیگر: دچار دلهره، با ترس و لرز، دچار دلشوره، عصبی، رعشه دار، (عامیانه)

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
• : تعریف: having or showing nervousness or apprehensiveness; shaky.
مشابه: apprehensive, jumpy, nervous, shaky

- He was jittery before the interview, but he was fine once it started.
[ترجمه گوگل] او قبل از مصاحبه عصبی بود، اما وقتی مصاحبه شروع شد حالش خوب بود
[ترجمه ترگمان] قبل از مصاحبه هم وحشت کرده بود، اما وقتی شروع شد حالش خوب بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Too much coffee makes me jittery.
[ترجمه گوگل] قهوه زیاد باعث عصبانیت من می شود
[ترجمه ترگمان] قهوه زیاد منو عصبی میکنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. too much coffee makes him jittery
(نوشیدن) قهوه ی زیاد او را عصبی می کند.

2. when she entered the dark room, she became jittery
وقتی وارد اتاق تاریک شد دچار دلهره شد.

3. I get really jittery if I drink too much coffee.
[ترجمه گوگل]اگر زیاد قهوه بنوشم واقعا عصبانی می شوم
[ترجمه ترگمان]من خیلی ناراحت میشم اگه زیادی قهوه بخورم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. I felt jittery before going on stage.
[ترجمه گوگل]قبل از رفتن روی صحنه احساس ناراحتی کردم
[ترجمه ترگمان]قبل از رفتن به صحنه احساس وحشت کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. It was probably the tension that made him jittery.
[ترجمه گوگل]احتمالاً این تنش بود که او را عصبانی کرده بود
[ترجمه ترگمان]احتمالا فشار عصبی که باعث شد وحشت زده بشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. International investors have become jittery about the country's economy.
[ترجمه گوگل]سرمایه گذاران بین المللی در مورد اقتصاد این کشور نگران شده اند
[ترجمه ترگمان]سرمایه گذاران بین المللی نگران اقتصاد کشور شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The election campaign got off to a jittery start.
[ترجمه گوگل]کارزار انتخاباتی شروعی پر از سردرگمی داشت
[ترجمه ترگمان]مبارزات انتخاباتی به شدت شروع شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. It was probably the tension that had him jittery.
[ترجمه گوگل]احتمالاً این تنش بود که او را عصبانی کرده بود
[ترجمه ترگمان]احتمالا این تنش عصبی بود که باعث وحشت او شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Financial markets are jittery, as a war looms in the Gulf.
[ترجمه گوگل]بازارهای مالی متلاطم هستند، زیرا جنگ در خلیج فارس در حال وقوع است
[ترجمه ترگمان]بازارهای مالی متشنج هستند، چرا که جنگ در خلیج در حال پدیدار شدن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Her movements seemed more jittery, and her quick smile during the introductions looked forced.
[ترجمه گوگل]حرکات او به نظر تندتر به نظر می رسید و لبخند سریع او در هنگام معارفه اجباری به نظر می رسید
[ترجمه ترگمان]حرکات او بیش از پیش وحشت زده به نظر می رسید و لبخند سریع او در زمان معارفه، زورکی به نظر می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Sea-anglers dot the foreshore, their rods like the jittery feelers of crayfish or the dials of a Geiger counter.
[ترجمه گوگل]ماهی‌گیران دریا در ساحل پراکنده‌اند، میله‌هایشان مانند لرزشگیر خرچنگ‌ها یا صفحه شمارنده گایگر
[ترجمه ترگمان]Sea، foreshore، feelers، the، crayfish jittery و صفحات شمارشگر گایگر
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Telling the story, Savelli grinned, basking in the jittery afterglow of it.
[ترجمه گوگل]ساولی با گفتن این داستان، پوزخندی زد و درخشش وحشتناک آن غرق شد
[ترجمه ترگمان]به داستان گفتن، Savelli نیشخند زد و در حالی که با ترس و وحشت به آن نگاه می کرد، لبخند زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. A jittery Kremlin, nervous of mass unemployment and of social unrest, is likely to agree.
[ترجمه گوگل]کرملین پریشان که از بیکاری انبوه و ناآرامی اجتماعی عصبی است، احتمالاً موافق است
[ترجمه ترگمان]کرملین متشنج، نگران بیکاری جمعی و ناآرامی های اجتماعی، احتمالا با این نظر موافق است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. For jittery investors, these are instruments that offer safer exposure to America's mortgage market.
[ترجمه گوگل]برای سرمایه گذاران پریشان، اینها ابزارهایی هستند که قرار گرفتن در معرض امن تری را در بازار وام مسکن آمریکا ارائه می دهند
[ترجمه ترگمان]برای بسیاری از سرمایه گذاران، این ها ابزارهایی هستند که در معرض خطر قرار گرفتن در معرض بازار مسکن آمریکا قرار دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

متلاطم (صفت)
agitated, jumpy, flustered, unruly, tempestuous, stormy, jittery

وحشت زده و عصبی (صفت)
jittery

انگلیسی به انگلیسی

• fidgety, restless, nervous, tense
someone who is jittery feels extremely nervous; an informal word.

پیشنهاد کاربران

( وضعیت ) اعصاب خردکن
مثال؛
I’m feeling jittery before my big presentation.
A person discussing caffeine might say, “I had too much coffee and now I’m feeling jittery. ”
Someone might describe a suspenseful movie scene, saying, “The intense music made me feel jittery. ”
Adjective - informal :
مضطرب یا عصبی
به عنوان مثال :
It was probably the tension that made him jittery
منابع• https://www.ldoceonline.com/dictionary/jittery
دل نگران
مضطرب
مشوش
دچار دلهره، با ترس و لرز، وحشت زده و عصبی
US Officials in Mideast to Reassure Jittery Allies over Iran
عصبی، نا آرام

بپرس