jaw

/ˈdʒɒ//dʒɔː/

معنی: گیره، تنگنا، وراجی، فک، ارواره، دم گیره، هرزه درایی کردن، پرچانگی کردن
معانی دیگر: فک یا اندام فک مانند جانوران، زفرواره، پوزه، (مجازی - جمع) دهان، کام، (دو زبانه یا فک هر آلت مکانیکی که با آن چیزی را می گیرند یا می فشارند) هر یک از دو طرف پرس، هر یک از دو طرف گاز انبر، نیم گیره، زبانه، (خودمانی) حرف زدن (به ویژه به طور ملالت انگیز یا تعدی آمیز)، پرچانگی، (قدیمی) سرزنش کردن (به طور مکرر)، نکوهیدن، (کالبد شناسی - هر یک از دو فک: فک زیرین mandible یا lower jaw و فک زبرین maxilla یا upper jaw) فک، آرواره، (جمع - مدخل باریک دره یا آبراه و غیره) تنگه، تنگراه، تنگ دهانه

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: either or both of the two bones that surround the mouth and hold the teeth.

(2) تعریف: the mouth and the parts surrounding it.

- He was hit on the jaw.
[ترجمه asal] فک او صدمه دیده است
|
[ترجمه Abolfazl] فک او آسیب دیده است
|
[ترجمه گوگل] ضربه ای به فکش خورد
[ترجمه ترگمان] اون به فک ضربه خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: either of two projections that close or grip like jaws, as on a pliers.

(4) تعریف: (pl.) anything that suggests the operation of jaws or the action of seizing.

- the jaws of a trap
[ترجمه گوگل] آرواره های یک تله
[ترجمه ترگمان] آرواره یک دام،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- the jaws of danger
[ترجمه گوگل] آرواره های خطر
[ترجمه ترگمان] the خطر،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: jaws, jawing, jawed
مشتقات: jawlike (adj.)
• : تعریف: (slang) to talk, esp. tediously.

جمله های نمونه

1. jaw at (or on) somebody
درباره ی کسی وراجی کردن،پشت سر کسی حرف زدن

2. one's jaw drops
(خودمانی) آدم دچار تعجب می شود،انسان بهت زده می شود

3. a square jaw
فک مربع

4. an overshot jaw
فک جلو آمده

5. an undershot jaw
فک جلو آمده

6. hold your jaw and be off!
دست از سرزنش بردار و برو!

7. to fix one's jaw
فک خود را فشرده کردن

8. to set one's jaw
فک خود را محکم بستن

9. a smash on his jaw
ضربه ای جانانه بر فک او

10. don't listen to his jaw
به پرچانگی او گوش نده.

11. the alveolar process of the jaw
برآمدگی ارگی آرواره

12. a nifty blow to the opponent's jaw
ضربه ی جانانه به فک حریف

13. he landed a punch on my jaw
او مشتی بر آرواره ام زد (خواباند).

14. he launched a right to my jaw
با دست راست مشتی بر آرواره ام فرود آورد.

15. to lead with a jab to the opponent's jaw
با مشت کوتاهی به آرواره ی حریف (مسابقه را) آغاز کردن

16. People say that a strong square jaw is a sign of firm.
[ترجمه گوگل]مردم می گویند که فک مربعی قوی نشانه استحکام است
[ترجمه ترگمان]مردم می گویند که فک مربعی قوی نشانه شرکت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. My fist glanced off his jaw.
[ترجمه گوگل]مشتم نگاهی به آرواره اش انداخت
[ترجمه ترگمان]مشتش را از فک پایین انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. He thought for a moment, stroking his well-defined jaw.
[ترجمه گوگل]لحظه ای فکر کرد و فک مشخصش را نوازش کرد
[ترجمه ترگمان]برای لحظه ای فکر کرد و فک زیبایش را نوازش کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. Billy stood up slowly, rubbed his jaw, and spat blood.
[ترجمه گوگل]بیلی به آرامی بلند شد، فک خود را مالید و خون تف کرد
[ترجمه ترگمان]بیلی آهسته بلند شد، آرواره اش را مالید و خون تف کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. Her jaw was set, ready for a fight.
[ترجمه گوگل]آرواره‌اش آماده بود برای دعوا
[ترجمه ترگمان]آرواره اش آماده مبارزه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. He hit me square on the jaw.
[ترجمه گوگل]مربعی به فکم زد
[ترجمه ترگمان]با آرواره مربع به من ضربه زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. I could tell from the set of his jaw that he was angry.
[ترجمه گوگل]از روی فکش می‌توانستم بفهمم که عصبانی است
[ترجمه ترگمان]از روی آرواره او تشخیص می دادم که او عصبانی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. The boxer's jaw went slack.
[ترجمه گوگل]فک بوکسور شل شد
[ترجمه ترگمان]فک boxer سست شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

گیره (اسم)
pin, bend, retainer, nip, becket, clamp, pincer, cleat, pawl, tach, tache, jaw, detent, dog, trigger, holdfast

تنگنا (اسم)
fix, bottleneck, pinch, impasse, warpath, strait, jaw, cul-de-sac, hairbreadth

وراجی (اسم)
palaver, chattiness, claver, gabble, prate, cackle, jaw

فک (اسم)
chap, jaw, mandible, maxilla, jowl

ارواره (اسم)
jaw, mandible, maxilla, chin, jib, chops

دم گیره (اسم)
jaw

هرزه درایی کردن (فعل)
prate, jaw

پرچانگی کردن (فعل)
jaw

تخصصی

[علوم دامی] آرواره، فک .
[زمین شناسی] آروره، گیره ،فک اغلب برای هر گونه ساختار (ساختمان) دندانی متحرک در دهان یا مجاور آن در یک حیوان نظیر اسکولودونت های آنلیدها بکار می روند.
[بهداشت] آرواره
[نساجی] قطعه راهنمای زیر رکابی در کنار چوب ضربه آب ژاول

انگلیسی به انگلیسی

• one or both of the bones which form the framework of the mouth; section around the bones of the jaw, mouth; section of a machine which grips or holds objects; gossip, idle chatter
talk, chat idly, gossip; scold, insult
your jaw is the part of your face below your mouth which moves up and down when you eat.
your jaw is also one of the two bones in the lower part of your face which your teeth are attached to.

پیشنهاد کاربران

چانه/فک
در زبان باستانی لری واژ گان کهن وآریایی�ژوzhoo به معنی فک، اندام فک، آرواره ( در انسان، . . ) ، پوزه، دهان ( جمع، مجازی ) ، کام، فک زیرینlower jaw یافک زبرینupper jaw, �، �جا ja یا جوju به معنی جویدن�
...
[مشاهده متن کامل]
و�ژاzha به معنی نشخوارکردن وجویدن در جانداران به کارمیرود�است. این واژگان کهن مانند بسیاری از واژگان دیگر وارد زبانهای اروپایی ( انگلیسی، . . . ) شده وبه صورت �جوjaw� در زبان انگلیسی به کار میرود ( لازم به ذکر است که به معانی، گیره، تنگنا، دم گیره، وراجی، هرزه درایی، پر چانگی کردن، زفر واره، در کالبد شناسی هر یک از دو فک 1فک زیرین2فک زبرین، هریک از دو طرف گاز انبر، زبانه، دو زبانه یا فک یا هر آلت مکانیکی که با آن چیزی را میگیرند یا میفشارند هریک از دو طرف پرس، تنگه، تنگ راه وتنگ دهانه نیز است که با کمی تفکر واندیشه پی میبریم که همگی مرتبط هستند مثلا گیره، گاز انبر، دمگیره و خیلی از وسایل این شکلی دیگر از همین ساختمان فک وآرواره وپوزه الگو گرفته اند. . . ) . پس �ژو، جا، جو، ژا� > جوjaw, یعنی تبدیل رایج ژ به جj در زبانهای ایرانی وآریایی. تشکر از شما. . . به حمایت فرهنگستان برای ثبت واژگان آریایی اصیل نیازمندیم. . . سپاسگزارم. . .

Sample sentence: Tigers with strong jaws and the ability to move quickly, can kill someonewith one bite
[پزشکی] فک، آرواره، گیره
ارواره، فک
jaw ( پزشکی - دندان پزشکی )
واژه مصوب: فک
تعریف: هریک از دو ساختار استخوانی در بیشتر مهره داران که تعیین کنندۀ حدود دهان است و دندان ها در آن قرار دارند|||متـ . آرواره
به معنای فک
old - fashioned punch to the jaw
ضربه ( مشت ) قدیمی به فک
Jaw angle
زاویه فک
فک زدن به معنای پر حرفی کردن.

بپرس