96 1534 100 1 juxtaposition /ˌdʒəkstəpəˈzɪʃn̩/ /ˌdʒʌkstəpəˈzɪʃn̩/معنی: مجاورت، پهلوی هم گذاری بررسی کلمه juxtaposition اسم ( noun )مشتقات: juxtapositional (adj.)• (1) تعریف: the act or an instance of juxtaposing.• مشابه: junction• (2) تعریف: the state of being juxtaposed.• مشابه: junction- You can see the differences clearly when the images are in juxtaposition. [ترجمه ترگمان] شما میتوانید تفاوت را به وضوح زمانی که تصاویر در کنار هم قرار دارند، ببینید [ترجمه گوگل] هنگامی که تصاویر در کنار هم قرار می گیرند، می توانید تفاوت ها را بطور واضح مشاهده کنید [ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید واژه juxtaposition در جمله های نمونه 1. This juxtaposition of brutal reality and lyrical beauty runs through Park's stories. [ترجمه ترگمان]این اتحاد با واقعیت وحشیانه و زیبایی lyrical از طریق داستانهای پارک اجرا میشود [ترجمه گوگل]این همبستگی واقعیت وحشیانه و زیبایی وحشیانه از طریق داستان پارک اجرا می شود [ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید 2. The juxtaposition of their love-making against Bishop Casey performing his sacred duties will do more than shock. [ترجمه ترگمان]الحاق عشق آنها به اسقف کیسی و انجام وظایف مقدس او بیشتر از شوک انجام خواهد داد [ترجمه گوگل]همبستگی عشق ورزیدن آنها نسبت به اسقف کیسی، انجام وظایف مقدس او، بیش از شوک انجام خواهد شد [ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید 3. The same uneasy juxtaposition of man and technology is evident if you take the lift in a department store. [ترجمه ترگمان]اگر شما آسانسور را در یک فروشگاه بزرگ ببرید، همان مجاورت با هم وجود دارد [ترجمه گوگل]در صورتی که آسانسور را در یک فروشگاه واحد کشف کنید، همجنسگرایانه بودن انسان و تکنولوژی مشابه است [ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید 4. The traditional museum disciplines of ... مترادف juxtaposition مجاورت (اسم)abutment , proximity , vicinity , presence , neighborhood , adjacency , surroundings , contiguity , propinquity , juxtaposition , vicinageپهلوی هم گذاری (اسم)juxtaposition معنی juxtaposition در دیکشنری تخصصی juxtaposition[سینما] الحاق / پیوند - الحاق کردن / پیوند دادن - همجواری[کامپیوتر] جا دادن اقلام در مجاورت یکدیگر[ریاضیات] پهلوی هم گذاری، پهلوی هم نهادن، همجواری، کنار هم قرار دادن | juxtapositioning motion | JVM | k | K | Ar age method | K | Pottasium | Pottasium | معنی کلمه juxtaposition به انگلیسی juxtaposition• act of placing side by side (especially in order to compare) juxtaposition of functions• relation between two different issues, relation between one thing to another juxtaposition را به اشتراک بگذارید پیشنهاد کاربران فرهاد سليماننژاد قرينهپردازي فاطمه بابایی معنیش میشه تضاد....(به گفته ی استاد درویشیان عزیزم) علی رستمی معیت، همسایگی، همراهی و مجاورت دو چیز عموما بهنحوی که در تقابل، تناقض، تضاد یا قرینگی با یکدیگر باشند. وحید طباطباییان همنشینی معنی یا پیشنهاد شما واژه نام شما رایانامه معنی یا پیشنهاد شما نام نویسی | ورود تازه ترین پیشنهادها samir_8203 > element A.C.E > all ears فائزه > آرامیس فلکناز > ستادنده Sunflower > Dispense samir_8203 > infection arian > noob A.C.E > go in one ear and out the other نگارش واژه نو | پیشنهادهای امروز کوشاترین کاربران در یک هفته گذشته Farhoodپارسا حیدری محمدرضا ایوبی صانعرهگذرDark Light عاطفه موسویA.C.Eحمیدرضا دادگر_فریمان فهرست کامل کوشاترین کاربران پرگفتگوترین واژگان در یک هفته گذشته قوی رایی تسخیر ناپذیر تحسین آمیز binoculars ناپذیر خودآموز حسرت آمیز پرفروغ