صفت ( adjective )
• (1) تعریف: apart from other persons or things; remote.
• متضاد: connected, public
• مشابه: alone, apart, independent, lone, remote, secluded, solitary
• متضاد: connected, public
• مشابه: alone, apart, independent, lone, remote, secluded, solitary
- They took the boat around the shore in search of an isolated beach.
[ترجمه فرناز صانعی] آنها در جستجوی ساحلی متروکه ( دورافتاده ) ، قایق را از لب دریا برداشتند.|
[ترجمه گوگل] آنها در جستجوی ساحلی منزوی، قایق را در اطراف ساحل گرفتند[ترجمه ترگمان] آن ها قایق را دور ساحل در جستجوی ساحل دورافتاده بردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: occurring only once.
- I'm sure this was an isolated incident and not the beginning of a crime wave.
[ترجمه گوگل] من مطمئن هستم که این یک حادثه منفرد بود و نه آغاز موج جنایت
[ترجمه ترگمان] مطمئنم که این یک حادثه مجزا و نه شروع یک موج جنایت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مطمئنم که این یک حادثه مجزا و نه شروع یک موج جنایت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: occurring in different places and at different times without any strong connection or pattern.
• مترادف: sporadic
• مترادف: sporadic
- We've seen isolated cases of the disease over the years, but nothing like this.
[ترجمه گوگل] ما در طول سالها موارد جداگانهای از این بیماری را دیدهایم، اما چیزی شبیه به این نیست
[ترجمه ترگمان] ما در طول سال ها موارد مجزا از این بیماری را دیده ایم، اما هیچ چیزی شبیه این نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ما در طول سال ها موارد مجزا از این بیماری را دیده ایم، اما هیچ چیزی شبیه این نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید