irritating

/ˈɪrəˌtetɪŋ//ˈɪrɪteɪtɪŋ/

معنی: رنج اور، ازار دهنده
معانی دیگر: برانگیزنده، خشم اور، برخورنده، رنجاننده، سوزش اور، محرک، مهیج

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: irritatingly (adv.)
• : تعریف: causing irritation; vexing; inflammatory.
مشابه: abrasive, annoying, tiresome

جمله های نمونه

1. the rough, irritating sound of the loudspeaker
صدای گوش خراش و آزار دهنده ی بلند گو

2. They also have the irritating habit of interrupting.
[ترجمه گوگل]آنها همچنین عادت آزاردهنده صحبت کردن را دارند
[ترجمه ترگمان]آن ها همچنین عادت آزار دهنده اختلال را دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. He has the irritating habit of smoking during meals.
[ترجمه گوگل]او عادت آزاردهنده سیگار کشیدن در طول وعده های غذایی را دارد
[ترجمه ترگمان]او عادت آزار دهنده سیگار کشیدن را در حین غذا دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. He wears a wristwatch with an irritating bleep.
[ترجمه گوگل]او یک ساعت مچی با صدایی تحریک‌کننده می‌پوشد
[ترجمه ترگمان]اون یه ساعت مچی با یه ساعت مچی irritating داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Wish you can benefit from our online sentence dictionary and make progress day by day!
[ترجمه گوگل]ای کاش می توانید از فرهنگ لغت جملات آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!
[ترجمه ترگمان]ای کاش شما می توانید از فرهنگ لغت آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. She can be really irritating but I try to ignore her.
[ترجمه ریحانه] اون میتونه واقعا آزار دهنده ( اعصاب خرد کن ) باشه اما من سعی میکنم نادیده بگیرمش.
|
[ترجمه گوگل]او می تواند واقعا تحریک کننده باشد اما من سعی می کنم او را نادیده بگیرم
[ترجمه ترگمان]اون میتونه واقعا اعصاب خرد کنه اما من سعی می کنم اونو نادیده بگیرم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. She found his preoccupation with money irritating.
[ترجمه گوگل]او مشغولیت او به پول را آزاردهنده می دید
[ترجمه ترگمان]علاقه او را با پول و آزار دهنده یافته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The man's worse than irritating, he's a positive menace!
[ترجمه گوگل]این مرد بدتر از اینکه عصبانی باشد، یک تهدید مثبت است!
[ترجمه ترگمان]این مرد بدتر از آزار دهنده است، او یک تهدید مثبت است!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He has this irritating mannerism of constantly scratching his nose.
[ترجمه ریحانه] او این رفتار آزار دهنده را دارد که دائما بینی خود را میخاراند.
|
[ترجمه گوگل]او این رفتار آزاردهنده را دارد که مدام بینی خود را خاراندن می کند
[ترجمه ترگمان]این طرز رفتار irritating مدام دماغش را می خاراند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He has the irritating habit of biting his nails.
[ترجمه گوگل]او عادت آزاردهنده جویدن ناخن هایش را دارد
[ترجمه ترگمان]اون عادت آزار دهنده ناخن هاش رو داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The noise of the children was irritating me.
[ترجمه گوگل]صدای بچه ها اذیتم می کرد
[ترجمه ترگمان]صدای بچه ها مرا آزار می داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. She had an irritating habit of repeating everything I said to her.
[ترجمه گوگل]او عادت آزاردهنده ای داشت که هر چه به او گفتم تکرار کند
[ترجمه ترگمان]او عادت داشت هر چیزی را که به او گفتم تکرار کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. She was adept at the fine art of irritating people.
[ترجمه گوگل]او در هنر ظریف تحریک مردم ماهر بود
[ترجمه ترگمان]او در هنر ظریف مردم irritating ماهر بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. You're really irritating me.
[ترجمه گوگل]واقعا داری اذیتم میکنی
[ترجمه ترگمان]تو واقعا منو آزار میدی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The car has several irritating rattles at the back.
[ترجمه گوگل]ماشین دارای چندین جغجغه تحریک کننده در پشت است
[ترجمه ترگمان]این اتومبیل چندین بار آزاردهنده در پشت آن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

رنج اور (صفت)
painful, agonizing, troublesome, irritating, nettlesome

ازار دهنده (صفت)
galling, irritating, nettlesome, pestiferous, worrisome

انگلیسی به انگلیسی

• aggravating, annoying, exasperating; causing inflammation or extreme sensitivity (medicine)
something that is irritating keeps annoying you.

پیشنهاد کاربران

آزارگر؛ ایذایی
مثال؛
The sound of nails on a chalkboard is so irritating.
A person might complain, “Her constant interruptions are really irritating. ”
In a conversation about pet peeves, someone might say, “People who chew loudly are incredibly irritating. ”
تحمل ناپذیر
رنج اور، ازار دهنده . برانگیزنده، خشم اور، ناراحت کننده. عصبانی کننده. برخورنده
مثال:
When I saw people photographing the painting, It was a little irritating.
وقتی من دیدم مردم دارند از نقاشی عکس می گیرند آن کمی آزار دهنده بود.
تو مخی
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : irritate
✅️ اسم ( noun ) : irritability / irritation / irritant
✅️ صفت ( adjective ) : irritable / irritated / irritating / irritant
✅️ قید ( adverb ) : irritably / irritatingly
زننده
irritating ( adj ) = aggravating ( adj )
به معناهای : ناراحت کننده، آزار دهنده، تشدید کننده، اعصاب خرد کن
اذیت کننده
تحریک کننده
Irritating
Bothering
Disturbing
Annoying
Annoying
آزاردهنده
ماده محرک، تحریک کننده
عذاب آور، آزاردهنده
She can be really irritating but I try to ignore her
مزخرف
عذاب آور

رو مخ بودن
اعصاب خورد کن
چیزی که انسان رو عصبانی کنه
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٨)

بپرس