irritated

/ˈɪr.əˌteɪ.t̬ɪd//ˈɪrɪteɪtɪd/

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: irritatedly (adv.)
(1) تعریف: annoyed or made angry.
متضاد: good humored

(2) تعریف: chafed, inflamed, or abraded, as a bodily tissue.

جمله های نمونه

1. a raw irritated throat
گلوی خراشیده و آزرده

2. his criticism irritated me
انتقاد او مرا خشمگین کرد.

3. His remarks irritated me a little.
[ترجمه مازیار] حرفهاشمنو کمی ناراحت کرد
|
[ترجمه گوگل]سخنان او کمی مرا آزرده خاطر کرد
[ترجمه ترگمان]سخنان او اندکی مرا ناراحت می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. John was getting irritated by all her questions.
[ترجمه گوگل]جان از تمام سوالات او عصبانی می شد
[ترجمه ترگمان]جان از همه پرسش های او ناراحت می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. She was deeply irritated at being thwarted.
[ترجمه گوگل]او به شدت از این که خنثی شد عصبانی بود
[ترجمه ترگمان]از این که شکست خورده بود سخت رنجیده خاطر شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Some ants eject formic acid when irritated.
[ترجمه گوگل]برخی از مورچه ها هنگام تحریک، اسید فرمیک را خارج می کنند
[ترجمه ترگمان]برخی از مورچه ها formic اسید را در زمانی که عصبانی می شوند، بیرون می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. John was irritated by drivers parking near his house and causing an obstruction.
[ترجمه گوگل]جان توسط رانندگانی که در نزدیکی خانه‌اش پارک می‌کردند و مانع ایجاد می‌کردند، عصبانی شد
[ترجمه ترگمان]جان از پارکینگ کنار خانه اش به خشم آمده بود و باعث انسداد انسداد شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Lisa was irritated by the slovenly attitude of her boyfriend Sean.
[ترجمه گوگل]لیزا از رفتار شلخته دوست پسرش شان عصبانی شده بود
[ترجمه ترگمان]لیزا از رفتار شلخته دوست پسرش شان رنجیده خاطر شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. His peremptory tone of voice irritated everybody.
[ترجمه گوگل]لحن اجباری او همه را عصبانی می کرد
[ترجمه ترگمان]لحن قاطع و آمرانه او همه را خشمگین می ساخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Jim is irritated enough now; don't blow the coals too much or we shall have an explosion of anger from him.
[ترجمه گوگل]جیم اکنون به اندازه کافی عصبانی است زغال ها را زیاد نوزید وگرنه انفجار خشم او را خواهیم داشت
[ترجمه ترگمان]جیم دیگر به اندازه کافی عصبانی است؛ آتش را زیاد خراب نکن وگرنه انفجاری از خشم از او خواهیم داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. It irritated him to have to sit impotently in silence.
[ترجمه گوگل]او را عصبانی می کرد که مجبور بود بی اختیار در سکوت بنشیند
[ترجمه ترگمان]از این که مجبور بود در سکوت به زانو درآید، ناراحت می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. She was getting more and more irritated at his comments.
[ترجمه گوگل]او بیشتر و بیشتر از نظرات او عصبانی می شد
[ترجمه ترگمان]از اظهارنظرهای او بیشتر خشمگین می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. At first my contact lenses irritated my eyes.
[ترجمه گوگل]در ابتدا لنزهای تماسی چشمانم را اذیت کردند
[ترجمه ترگمان]در ابتدا، لنزهای تماسی من چشم هایم را عصبانی کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. She was moody at times and easily irritated.
[ترجمه گوگل]او گاهی اوقات بد خلق بود و به راحتی عصبانی می شد
[ترجمه ترگمان]گاه گاهی خشمگین می شد و به آسانی خشمگین می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. His words irritated me.
[ترجمه گوگل]حرف هایش مرا عصبانی کرد
[ترجمه ترگمان]کلماتش مرا ناراحت می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• annoyed, aggravated, exasperated; inflamed, extremely sensitive (medicine)

پیشنهاد کاربران

۱. عصبانی. ناراحت ۲. ملتهب. تحریک شده
کلافه
اصطلاحا" رو مخ"
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : irritate
✅️ اسم ( noun ) : irritability / irritation / irritant
✅️ صفت ( adjective ) : irritable / irritated / irritating / irritant
✅️ قید ( adverb ) : irritably / irritatingly
برآشفته
تندمزاج
احساس نارضایتی
آزرده خاطر یا عصبانی
ناراحت و دلخور
آزرده و عصبانی
اذیت کردن///دلخور

برآشفته
تحریک پذیری
Feeling irratated
حس تحریک پذیری
به هم ریخته و عصبی - عصبانی
مثل وقتی که میگیم اعصابم به هم ریخته!
Annoyed or very impatient about sth
رنجیدن_دلخور شدن
برانگیخته
تحریک شده
عصبی، خشمگین، ناراحت
۱ - کلافه و عصبانی
۲ - ملتهب و دردناک
۱. دلخور و عصبانی
۲. ( بافت بدن ) سرخ و کبود و دردناک
دلخور
اعصاب خوردی راجب چیزی
دلخور یا بی صبر ( در مورد چیزی )

Experiencing a feeling of irritation.
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٣)

بپرس